این روزها،سودای بازگشت به خودم را دارم .
سودای خواندن یک شعر بدون نگرانی از بابت هدر رفتن زمان .
سودای نگاه های عمیق به آسمان و آشیانه پرنده های نزدیک خانه .
این روزها گاهی دلم برای گذشته ها تنگ می شود .برای تمام روزهایی که آزادانه در آنها چرخی زدم و آرزویی را سوار قاصدکی کردم .گاهی همراه با نسیمی می رقصیدم و گاهی همراه با سقوط برگی اشک می ریختم .
تمام این ساعت ها را به دنبال خودم بودم ،تنها کسی که لایق امید است و عشق .تنها کسی که میتوانم همراهش کوچ کنم به گذشته ها و سفر کنم در خاطرات.
این روزها عجیب دلم برای خودم تنگ میشود. وقتی چشمانم را می بینم که میلی برای لحظه شماری برای اولین باران پاییزی ندارند و پاهایم جانی برای کشف جاده های تازه را .
این روزها عجیب دلم برای خودم تنگ می شود .وقتی میبینم قهوهام سرد شده و ساعت ها درگیر خیالات خود بودهام ...☕️🍁