چیزی نیست جز بی خوابی معمول شبانه امروز به ذهنم اومد بنویسم چون نوشتن دوست من بود....
بنویسم فقط بخاطر نوشتن و خالی کردن ذهن
دوست دارم من هم این موقع شب وسط خواب شیرین ناشی از خستگی روز باشم
دلایلی که خوابم نمیبره ذهن پر از فکر و روز بدون بازدهیمه(کار میکنم اما بازدهی ندارم)
این روزها فکر میکنم مشغله ی فکری داره منو شرحه شرحه میکنه ولی چه فایده که فقط فکره
عیبی نداره بالاخره یه روزی ازشرشون خلاص میشم وارد میدون عمل میشم
این روزا داره بالاخره نوسازی خونه قدیمیمون بعد ۵ سال تموم میشه داریم خانوادگی فکر میکنیم قبل اثاث کشی چه اقداماتی باید انجام بدیم قبل نقل مکان کردن به خونه جدید و نو شده!
مامانم میگه باید فرشارو بدیم قالیشویی بابام میگه باید یخچال و اجاق نو بگیریم خواهرام میگن کمد دیواری بزرگ و خوب باید نصب بشه و منم دارم فکر میکنم کتابامو که از دبیرستان تا لیسانس نگه داشتم همرو باید کیلویی بفروشم و خلاص شم از دستشون تا بار اثاث کشی سبک بشه
شاید همه فکر کنن من خیلی احمقم که این همه کتابو از کمک درسی و کنکوری گرفته تا دانشگاهی نگه داشتم بله من احمقم چون تصور میکردم یه روزی باید کامل و خوب بخونمشون در صورتی که همون سال ها هم کامل و خوب خونده بودمشون ولی من توقع داشتم یه جوری دوباره بخونم از یاد نرفتنی....
از این ها گذشته نمیدونم چرا داشتنشون بهم حس امنیت میداد و من همیشه به خودم میگفتم بالاخره یه روز برمیگردی و میخونیشون اما الان دیگه اصلا دلم نمیخواد حتی ببینمشون و فهمیدم به هیچ دردی نمیخورن و همواره چیز جدید برای یادگیری هست همواره منابع جدید برای یادگرفتن چیزای قدیمی هست...