ویرگول
ورودثبت نام
کیریباتی
کیریباتیسخنگوی رسمی آرمان میرعبدالحق. درگاه انتقال تجربه‌ی زیسته.
کیریباتی
کیریباتی
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

به سی و هشت روش سامورایی - روش دهم

ورود به برخی فروشگاه‌ها، مراسم رسمی تحویل اراده است. تو با یک هدف فروتنانه، یک تصویر روشن در ذهن، و تمامیت عقلی وارد می‌شوی؛ اما آنجا، در قلمرویی که توسط آینه‌های بی‌پایان و نورهای بی‌رحم اداره می‌شود، فروشنده ایستاده است. او یک شعبده‌باز نیست، یک فرمانده میدان است که قرار است تو را خلع سلاح کرده و با غنائمی که خودش انتخاب کرده، به خانه بفرستد.

دیروز، من در این نبرد نابرابر، دوباره شکست خوردم.

مأموریت ساده بود: خرید یک تیشرت ساده‌ی مردانه. رنگش؟ ترجیحاً تیره. بدون طرح، بدون شعار، بدون هیچ‌گونه تلاشی برای فریاد زدن. با همین فرمان وارد «پاتن جامعه» شدم. فرمانده‌ی میدان، با لبخندی که حکم جلیقه‌ی نجات را برای مشتریِ در حال غرق شدن در تردید داشت، به استقبالم آمد. «در خدمتم، خوش‌سلیقه!»

نقشه‌ی عملیاتی‌ام را با صدایی صاف و مطمئن تشریح کردم: «سلام. یک تیشرت ساده و تیره لطفاً.»

نگاهش حالتی از ترحم و اندوه به خود گرفت، انگار که من بیماری نادری را توصیف کرده باشم. دستش را به نشانه‌ی «دنبال من بیا» تکان داد و مرا از کنار رگال‌های منطقیِ تیشرت‌های ساده عبور داد. کلمات من، نویز بی‌اهمیتی بودند که در استراتژی برتر او گم شدند. ما در برابر یک مانتوی فسفری با گل‌های بنفش که انگار در یک انفجار نئونی متولد شده بود، متوقف شدیم.

با هیجانی که گویی یک گنج پنهان را کشف کرده، گفت: «اینو ببین! خودشه! رنگ سال!»

با صدایی که سعی می‌کردم نلرزد، گفتم: «خیلی ممنون... ولی من مانتو... یعنی اصلاً...»

این جمله، کد فعال‌سازی تمام مکانیزم‌های دفاعی او بود. حرفم را با یک حرکت دست قطع کرد و با لحنی که انگار رازی کیهانی را فاش می‌کند، به مانتو اشاره کرد: «می‌فهمم چی می‌گی، ولی این فقط یه لباس نیست، یه بیانیه‌س! این فوق‌العاده‌س! خانمم ده تا از این برده که تموم نشه... اینم دوتا آخریشه!»

«دوتا آخریشه!». اعلام پایان مقاومت. حس کردم تمام سلول‌های مغزم که مسئول تصمیم‌گیری بودند، پرچم سفید تسلیم را بالا بردند. آخرین جمله‌ی بی‌رمقم را پرتاب کردم: «ولی آخه من مَردم...»

چشم‌هایش از پیروزی درخشید. «مرد و زن نداره که! الان دیگه مد این‌جوریه! جسارت می‌خواد! امتحانش کن، فقط امتحانش کن!» قبل از آنکه بفهمم چه شد، در اتاق پرو بودم و پرده، مثل تیغ گیوتین، سقوط کرد.

در آینه، غریبه‌ای مضطرب به من زل زده بود؛ غریبه‌ای که انگار قرار بود در یک موزیک ویدیوی ناموفق دهه هشتادی برقصد. از بیرون صدای فرمانده آمد، نه به صورت سؤالی، که به صورت یک حکم قطعی: «محشر شد! گفتم بهت میاد!»

اما اوج نمایش، پس از این تسلیم محض بود.

وقتی با چهره‌ای شکست‌خورده بیرون آمدم، او با لبخند فاتحانه‌ای مانتو را گرفت. فکر کردم کار تمام است، اما او تازه به بخش مورد علاقه‌اش رسیده بود: خلق یک «ست». «این یه شلوار لازم داره که خودشو نشون بده!» و با سرعت یک یوزپلنگ که طعمه‌اش را دنبال می‌کند، ناپدید شد و با یک شلوار کتان زرد خردلی بازگشت. شلوار، شریک جرم بی‌چون‌وچرای این جنایت علیه سلیقه بود.

«ببین! انگار برای هم ساخته شدن! تک شدی!» من به ترکیبی از یک کرم شب‌تاب و یک قناری نگاه می‌کردم. هزینه‌ی مانتو، شلوار، و تمام عزت نفس باقی‌مانده‌ام را کارت کشیدم و با کیسه‌ای که انگار محتویاتش به من پوزخند می‌زد، خارج شدم.

در انعکاس شیشه‌ی ویترین بعدی، خودم را دیدم. نه یک کارمند آژانس مسافرتی، بلکه یک شرکت‌کننده در مسابقه‌ی استعدادیابی که همان مرحله‌ی اول حذف می‌شود.

برای همین است. من هر وقت لباس می‌خرم، تا شش هفته وارد هیچ بحثی درباره‌ی سلیقه نمی‌شوم. این شش هفته، دوره‌ی نقاهت من است. دوره‌ی سوگواری برای اراده‌ای که در برابر یک مانتوی فسفری و یک دروغ مصلحتی، به خاک افتاد. وقتی فرماندهی کل قوای وجودت این‌گونه ساقط می‌شود، دیگر چه نصیحتی برای دیگران داری؟



موخره:
به سی و هشت روش سامورایی تلاش مذبوحانه من قدیم فیس بوک و نوشته‌های پراکنده، من جدید و جمنای است برای شروع دوباره خلق مجموعه‌ای تقریبا داستانی از ۳۸ متن در ژانرهای مختلف.

روش‌ها به مرور اضافه و در ویرگول قرار می‌گیرند.

روش اول

روش دوم

روش سوم

روش چهارم

روش پنجم

روش ششم

روش هفتم

۰
۱
کیریباتی
کیریباتی
سخنگوی رسمی آرمان میرعبدالحق. درگاه انتقال تجربه‌ی زیسته.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید