گاهی ما آنقدر خودمان را «درمانده» نشان میدهیم و غرقِ خود و خاص جلوه دادنِ تجربههایمان هستیم که فراموش میکنیم دنیا بر محور افکار ما نمیچرخد و اتفاقها آنقدر که ما تحلیلشان میکنیم سخت و کشنده نیستند.
هزاران آدم قبل از ما تجربههایی مشابه داشتهاند و به زندگی ادامه دادهاند و هزاران آدم هم بعد از ما در تجربههایی مشابه قرار میگیرند. زمانی که نقش درمانده را بازی میکنیم، خشمگین میشویم از دنیا و آدمهایش که چقدر در حق ما ظلم کردهاند و این خشم را با توقع داشتن از دیگران و مدام غر زدن به وضعیتی که با آن روبهرو هستیم خالی میکنیم.
آدم درمانده در اطرافیانش احساس گناه ایجاد میکند که بیایند و به او کمک کنند که از شرایط سختش رد شود. رشد شدن وکمک گرفتن هیچ مشکلی ندارد اما حواسمان به «درماندگی» باشد. شبیه یک بیچاره گیر افتاده که مدام دارد غر میزند و از عالم و آدم توقع دارد که حالش را درک کنند و مدام به او دلداری بدهند، رفتار نکنیم.
آدم درمانده شبیه به فردی است که خودش را در اتاقی زندانی کرده و گوشهای نشسته یا دعا میخواند تا کسی در را برایش باز کند یا جیغ میزند و به آدمهای بیرون از اتاق میگوید شما باید در را باز کنید.
درمانده آنقدر غرق در درست بودنِ افکار و عقایدش ایت که نمیتواند متوجه شود او خودش، خودش را زندانی کرده است و توقع داشتن و غر زدن و دعا کردن هیچ کمکی به او نمیکند. اگر خودمان را به درماندگی بزنیم هیچ کس نمیتواند ما را از اتاق بیرون بیاورد. برای اینکه از درماندگی بیرون بیاییم احتیاج به «سکوت» داریم.
سکوت کنیم و در فرصت این سکوت و بی کلامی، کمی به درون خود نگاه کنیم. توقعاتی که داریم را خفه کنیم و غر نزنیم. حالا در سکوت متوجه حضور جهانی خارج از اتاق میشویم. صداهایی که میآیند و آدمهایی که انگار زندگی میکنند.
به نظر میرسد جهات در حال گذر است و آدمها در حال عبور! سکوت که کنیم، تغییر شروع میشود. آرام به سمت در میرویم و آن را باز میکنیم و آنجا است که میتوانیم آدمهای دیگری را ببینیم که درست در شرایط مشابه قرار داشتهاند یا دارند و همچنان به زندگی ادامه میدهند. حالا میتوانیم از آنها کمک بگیریم و یا از راه حلهایشان استفاده کنیم. حالا میتوانیم بفهیم تنها نیستیم و قرار نیست «جهان» از ما انتقام بگیرد. حالا متوجه میشویم هزاران آدم رد شدهاند و ما هم میتوانیم رد شویم حتی با زخمها و دردها.
قسمتی بینظیر از کتاب تکههای از یک کل منسجم از سرکار خانم پونه مقیمی.