داستان اول:
*پیامبر اسلام در حال نماز بودند و هنگامی که به سجده رفتند، این بار سجده ی ایشان طولانی شد.
بعد از نماز، نمازگزاران خدمت رسول خدا رسیدند و به ایشان گفتند:
ای رسول خدا، این بار سجده ی شما نسبت به دفعات قبل طولانی تر شد, علت آن چه بود؟
نکند در سجده به شما وحی نازل شده بود؟
پیامبر گرامی اسلام فرمودند: خیر، این گونه نبود،
بلکه فرزندم (امام حسن(ع)) بر پشت من سوار شده بود و نخواستم او را ناراحت کنم تا خودش از پشت من کنار برود و من نمازم را ادامه بدهم.
داستان دوم:
روزی پیامبر برای خواندن نماز اول وقت به سمت مسجد می رفتند.
در بین راه کودکان پیامبر را دیدند و از پیامبر خواهش کردند که با آن ها بازی کنند،
و حتی به رسول خدا گفتند: شتر من باش ( یعنی بر روی کول پیامبر سوار شوند ).
پیامبر بدون ناراحتی پذیرفتند و شروع کردند با کودکان بازی کردن.
مردمی که در مسجد نشسته بودند، بعد از این که پیامبر مثل همیشه برای نماز اول وقت به مسجد نیامد، به دنبال پیامبر رفتند،
و در ذهن خودشان گفتند: مگر چه اتفاق بزرگی افتاده است که پیامبر نماز اول وقت را به تاخیر انداخته اند؟
وقتی به پیامبر رسیدند و نوع رفتار کودکان با پیامبر را دیدند، خواستند جلوی کودکان را بگیرند، اما پیامبر مهربانی ها به آن ها اجازه ندادند،
و به اصحاب فرمودند: برای من بازی کردن این کودکان، از نماز اول وقت محبوب تر است.
پیامبر(ص) از بلال خواستند که به خانه ایشان برود و چیزی بیاورد که به وسیله آن بچه ها را راضی کند. تا از آن حضرت دست بردارند.
بلال تعداد هشت عدد گردو پیدا کرد و به خدمت پیامبر(ص) آورد.
پیامبر(ص) به کودکان فرمود: «آیا شترتان را به این گردوها می فروشید؟»
کودکان با شادی، گردوها را گرفته و آن حضرت را رها کردند.
پیامبر(ص) روانه مسجد شد و فرمود: خدا رحمت کند برادرم یوسف را که او را به چند درهم فروختند و مرا به چند گردو.
داستان سوم:
پیامبر همراه با امام حسین(ع) به مسجد رفتند.
امام حسین(ع) کنار رسول خدا ایستادند، برای نماز.
پیامبر، الله اکبر ابتدای نماز را گفتند و امام حسین(ع) نتوانستند بگویند، پس پیامبر برای بار دوم تکرار کردند.
این کار تا هفت مرتبه طول کشید و دفعه ی هفتم که امام حسین(ع) تکبیر نماز را گفتند، پیامبر شروع به نماز کردند.
توجه، نکته:
این داستان ها را بیان کردم، تا دو نکته را عرض کنم.
۱- برخی از پدرها و مادرها هنگام نماز می شوند، برج زهرمار.
به این معنی که اگر فرزندشان وسط نماز مهرشان را بردارد،
و یا فرزندان هنگام اذان به پدر و مادرشان بگویند: برویم بازی،
و یا وسط نماز روی کول پدر و مادر بروند،
پدر و مادر بعد از نماز چنان برخوردی می کنند، که این فرزند تا مدت ها، ترس از نماز و پدر و مادرش دارد.
در حالی که در این داستان ها نوع برخورد پیامبر با کودکان را در هنگام نماز دیدیم.
پدر و مادر عزیز، لطفا الگوی شما در نماز خواندن، رسول خدا باشد.
۲- نکته ی دوم این است که، کسانی که می خواهند بدانند که چگونه باید با فرزندانشان برخورد کنند،
و یا کسانی که می خواهند تربیت فرزند را آموزش دهند،
ای کاش به این اندازه ای که دنبال یادگیری آموزش تربیت فرزند، از افراد مختلف در کشورهای مختلف و با تفکرات مختلف بودند،
مقداری با زندگی اهل بیت و رفتار ایشان با فرزندانشان آگاه می شدند،
تا متوجه می شدند که بهترین آموزش برای تربیت فرزند، مطالعه ی زندگی اهل بیت است.
به این معنا که تمام آموزش های دنیا را کنار هم بگذاریم، نمی توانیم آموزشی علمی تر، زیباتر و دقیق تر از زندگی اهل بیت پیدا کنیم.
متاسفانه چون حاضر نبودیم برای این قضیه زمان بگذاریم و مطالعه کنیم،
فقط از زندگی اهل بیت دنبال، نماز و قرآن هستیم.
در حالی که از زندگی اهل بیت می توانیم، زندگی زیبا و آرام و لذت بخش را بیاموزیم.