مرتضی باقری زاده
مرتضی باقری زاده
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

هدفگذاری و خانواده ی سالم

گوشه ای از کتاب عصای پیری:

اسکندر، پسر عموی من رو یادته؟ همون که خونش چسبیده به خونه ی ما بود؟

یه اخلاقی که داشت، این بود که هیچ وقت با بچه هاش رفیق نشد و همیشه باهاشون فاصله داشت.

حتی یکبار هم من یادم نمی آد که به بچه هاش خندیده باشه.

می دونی آخرش چی شد؟

اسکندر گفت: نه عمو جان.

حاج عمو گفت: این فاصله بین پدر و بچه ها باعث شد که بچه هاش ازش فاصله گرفتند و اگر مشکلی داشتند به دیگران می گفتند؛ و این باعث شد که روز به روز بین این پدر با فرزندانش فاصله بیفته و الان متاسفانه دو تا از پسراش گیر رفیق ناباب افتادن و معتاد شدن؛ و الان خودشون برای خودشون رفیق نابابی شدن.

آقا اسکندر، نگین خانم، بیایم عوض بشیم.

به خدا این جوری که هستیم هیچ چیزی عوض نمی شه.

باید تصمیم گرفت. اون هم نه تصمیمی که جو زده بشیم و بگیریم.

باید یک روز بشینیم؛ هممون فرقی نمی کنه.

بنویسیم اصلا از زندگی چی می خوایم. به کجا می خوایم برسیم و حاضریم برای رسیدن به اون جا چه بهایی رو پرداخت کنیم.

باید چه چیزهایی رو یاد بگیریم.

با چه کسانی رابطمون رو قطع کنیم، با چه کسانی رابطمون رو کم کنیم و با چه کسانی رابطمون رو افزایش بدیم.

بنویسیم وظیفه ی من چیه؟ وظیفه ی همسر و بچه هام چیه؟

عمو جان، این کار رو انجام بده. این کار رو دست کم نگیر.

نه فقط خودت، بلکه نگین و امید و آرزو رو هم صدا کن و با هم بنویسید.

هر کسی خودش، ولی به هم کمک کنید.

حتی اجازه بده، امید و آرزو هم هر چیزی در ذهنشان هست بنویسند.

البته گاهی هم بهشون کمک کنید، ولی سعی کنید این کمک کردن با اجازه از خودشون باشه که احساس شخصیت داشتن بکنند.

تا ننویسید، درست نمی شه.

اول بنویسید که می خواین، وقتی از دنیا رفتید، مردم بگن چه کسی از دنیا رفته.

حتما دیدید بعضی ها که از دنیا می رن، خانوادشون می گن خوب شد مرد. یه مزاحم کمتر.

بعضی های دیگه وقتی از دنیا می رن، اطرافیانش می گن، آدم بدی نبود، خیری برای ما نداشت، اما شرش هم به ما نمی رسید.

بعضی ها که از دنیا می رن، دیگران در موردش می گن: خودش آدم بدی نبود، ولی نتونست بچه های خوبی بزرگ کنه.

اما بعضی هایی که از دنیا می رن، اطرافیان می گن: خدا بیامرزتش، هم خودش به داد مردم می رسید وهم بچه هاش فوق العاده هستند.

عمو جان، اسکندر، یادته حاج آقا مسجد چی کار کرده بود؟

اون همه ثروت رو ول کرد و اومد توی ده که بتونه خدمت کنه.

تازه من همه چیز رو نگفتم.

چند وقت پیش وقتی فهمید که یکی از مردم ده، یه بیماری گرفته و دکتر ده هم گفت: اگر به شهر نره و عمل نشه، چند هفته و یا نهایتا چند ماه بیشتر زنده نمی مونه.

بعد حاج آقا بدون این که کسی بفهمه با هزینه ی خودش فرستادش تهران و کل هزینه ی عمل رو هم داد.

اگر من هم می دونم، به خاطر اینه که به من گفت: حاج عمو اگه من بخوام مستقیم بهش پول رو برسونم، ممکنه چون من جوون هستم، بهش بربخوره، بی زحمت شما این پول را بهش بدید و نگید که از طرف من بوده.

هر چی باشه شما بزرگ ده هستید و حرف شما رو گوش می کنن.

حالا می دونی چرا حاج آقا، این کارها رو می کرد؟

اسکندر گفت: نه عمو جان، من که از کارهای این حاجی سر در نمی آرم.

تازه مردم چیزهایی که در مورد روحانی ها می گن، خیلی با رفتار این حاج آقا فرق می کنه.

حاج عمو گفت: مردم صد در صد غلط نمی گن.

متاسفانه هستند کسانی که با لباس روحانیت اشتباهات زیادی انجام می دهند، اما خیلی از روحانی ها این گونه نیستند، که متاسفانه مردم حاضر نیستند، این روحانی ها را ببینند.

اما بگذریم عمو جان.

علت این که این حاجی این کارهای زیبا رو انجام می ده، اینه که یه برنامه ی خوشگل برای زندگیش داره.

یک روز که من رفته بودم خونش، بهش گفتم: چرا این قدر سعی می کنی، به داد مردم این ده برسی؟ چرا از اون همه ثروت دل کندی؟

دست من رو گرفت و برد داخل یک اتاق و یه برگه نشون من داد.

روی اون برگه نوشته بود: "دوست دارم روزی که می خوام از این دنیا بروم، تونسته باشم کاری کنم، که اگر فرشته ها به من بگن، اگر تو رو برگردونیم به دوران جوانی می تونی بیشتر به خلق خدا کمک کنی؟ئبگم، نه. من همه ی توانم رو گذاشتم تا به خلق خدا کمک کنم."

بعد زیرش هم نوشتم که برای رسیدن به این هدف باید چه کنم.

مثلا: نوشتم، پنج سال به یکی از دهات های ایران بیام و افرادی را تربیت کنم که خود اون ها بتونن، اون کارهای اون ده رو انجام بدن.

بعد برم سراغ اردوهای جهادی، چند سال فقط اردوی جهادی شرکت کنم، بعد از اون برم، شهرهای لب مرز و به اون ها خدمت کنم. برنامه ی هر سال، هر ماه و حتی هر روزم رو می نویسم.

یعنی شب که می خوام بخوابم، قبل از خواب می نویسم که فردا باید چه کارهایی رو انجام بدم و صبح که بیدار شدم، اول یکبار مرور می کنم و بعد می رم مسجد برای نماز.

برای خرید و دانلود PDFکتاب اینجا کلیک کنید.

پیش به سوی جامعه ی آرمانی.

#جامعه ی آرمانی

جامعه ی آرمانیخانواده سالمفرزندتربیت فرزندپدر و مادر
بسم الله الرحمن الرحیم.مرتضی باقری زاده هستم، متولد 1361/5/12. تمام تلاشم را می کنم که به مردم عزیز کشورم کمک کنم که زندگی بهتری را داشته باشند. سال ها است که در شغل معلمی، در مقطع دبستان مشغول هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید