خب خب خب ببینین کی برگشته...
این نوشته نه آموزشیه نه محتوای خاصی داره. صرفا یه درد دله و یه عذرخواهی، اینجا مینویسمش چون از توییتهام طولانیتره و مخاطبش شمایی هستی که منو دنبال میکنی.
هربار که ایمیل میاد یه نفر تو ویرگول منو دنبال کرده، خجالت میکشم. قرار بود اینجا جایی باشه که بیام و از تجربههام بنویسم. بیام و تجربه دیگران رو بخونم. اما دقیقا از 6 ماه پیش زیر یه کوه کار مدفون شدم. نمیخوام بهونه بیارم، قطعا کم کاری از من بوده. ننوشتن و نخوندن و یاد نگرفتن همش تقصیر خود آدمه. شرایط کمتر دخیلن تو این قضیه.
6 ماه پیش من شدم دبیر تحریریه رسانه اکوسیستم و یه کوه کار ریخت سرم. مطالعم کم شد، نوشتنم کم شد، ضبط پادکستهام کلا کنسل شد، سر زدن به یوتیوب و دیدن کلیپای آموزشی رسید به صفر و میشه گفت از لحاظ توسعه فردی یه قدم رو به عقب بود برام اما از طرف دیگه ارتباطات خیلی زیاد و مفیدی برام آورد. مدیریت کردن آدمارو یاد گرفتم. مذاکره رو یاد گرفتم. پس خیلی هم اوضاع بد نبود، نه؟
همزمان با کار توی اکوسیستم، روی استارتاپ خودمون هم کار میکردم. سمت بیزنسی قضیه با من بود و باید بیزنس مدل رو میپختم، فرآیند طراحی میکردم، تجربه مشتری رو درمیاوردم و همزمان دنبال تیم فنی میگشتم. اوه اوه...امان از تیم فنی. تقریبا 3-4 ماه گشتیم دنبال کسی که حاضر باشه باهامون به صورت همبنیانگذار و سهامی کار کنه. تیم فنی؟؟ سهام؟؟؟ بیشتر شبیه جوکه. حداقل برای من. بعد از 3-4 ماه با یه سرمایهگذار انجل صحبت کردیم و قرار شد سهام تیم فنی رو برداره و یه بک اند کار برامون بیاره. 2 ماه از زمان مارو گرفت و مارو پیچوند. هی امروز و فردا. از اون هم قطع امید کردیم. رسیدیم به جایی که من و همکارم هردو پساندازهامون رو گذاشتیم وسط و گفتیم پول تیم فنی رو میدیم بعدم بهشون سهام میدیم که موندگار بشن. تقریبا تمام پساندازم رو دارم میذارم روی این کار. بهش باور دارم. ما قراره بشیم یه شیوه پرداخت جدید تو ایران، چشمانداز خفنیه نه؟ :))
خلاصه بالاخره بعد از یه ماه تونستیم دو نفر بک اند کار رو راضی کنیم که پول بگیرن و سهام و باهامون کار کنن. اما در کنارش یه قول دیگه هم از من گرفتن. اینکه بشم مسئول مارکتینگ و فروش استارتاپ اونا. البته استارتاپ که نمیشه گفت، یه محصول خوب تو حوزهمنابع انسانی تولید کردن که ورژن ارزونتر و داخلی یه سرویس خارجیه. هنوز شروع نکردم به کار باهاشون ولی احتمالا طی یکی دو هفته آینده باید دیگه شروع کنم کارو. پس این مدت چجوری گذشت؟ کار فنی استارتاپ خودمون شروع شد، شدم مسئول مارکتینگ و فروش و اگر فکر کردین همینجا تموم میشه، سخت در اشتباهین! در کنار تمام اینا، پیشنهاد سردبیری اکوسیستم هم بهم شد. اینجا جاییه که دوست دارم بگم نقطه شکست. الان زیر بار 3تا مسئولیتم که هرکدومشون یه کار تمام وقته و قشنگ دارم له میشم. هیچ کدوم هم نمیتونم رد کنم چون این موقعیتها به شدت وابسته به همن و هرکدوم رو رها کنم ممکنه اون یکی رو هم به خطر بندازم. خلاصه سرتونو درد نیارم. اوضاع بسی خراب است. اگر کم مینویسم، من رو ببخشید و بذارید رو حساب فشار کاری این اواخر.
همه اینارو گفتم که یه بهونه داشته باشم برای عذرخواهی از تمام کسایی که منو دنبال میکنن. (به قول اینستاگرامیها: فالورزهای عزیزم :)) ) ببخشید اگر کم مینویسم، خودمم واقعا دوست دارم بیام و بیشتر راجب اشتباهاتم بنویسم. یه نفر هم اشتباهاتی که من کردم رو تکرار نکنه برام یه دنیا ارزش داره.
راستی صحبت اشتباه شد... بذارین نوشته امروز رو با این نکته تموم کنم. تا زمانی که یه محصول/ویژگی/خروجی یا هر چیز دیگهای رو به چشم ندیدین و از سالم بودنش مطمئن نشدین راجع بهش صجبت نکنین و قولی ندین. مخصوصا اگر اسم و آبروی شما وسط باشه. خب دیگه فک کنم برای امروز بس باشه.
امیدوارم بتونم زندگیم رو جمع و جور کنم و بندازمش رو برنامه تا بتونم بیشتر بنویسم و بخونم.
مرسی که هستید
پیروز باشید