پس از پایان جنگ کره وقتی اسرای آمریکایی به کشور خود بازگردانده میشدند 23 نفر بجای بازگشت به میهن به چین پناه بردند و این واقعه به این ایده دامن زد که شکنجه سربازان آمریکایی در زندانهای کره صرفا جسمی نبوده بلکه آنها را مورد شستشوی مغزی قرار میدادند تا ایدئولوژی کمونیسم را بپذیرند. از طرف دیگر در دهه 1950 تحقیقاتی بیان داشتند که اگر مثلا پیام "نوشابه بنوش" برای مدت زمان فوقالعاده کوتاهی در حین تماشای فیلم به تماشاگر نشان داده شود او بطور ناخودآگاه متاثر شده و تمایل به خرید نوشابه خواهد داشت.
به نظر هوگو مرسیر، دانشمند علوم شناختی در موسسه ژان نیکود پاریس، ترس ناشی از موضوعاتی مانند شستشوی مغزی و پیامهای ناهشایارانه برمبنای ایده رایج سادهلوحی و توانایی شناختی پایین انسانها هستند، اینکه هرچه کمتر فکر کنیم راحتتر گول میخوریم. این تئوری که میتوان براحتی افراد را گول زد نه فقط بین مردم عادی بلکه حتی بین نخبگان نیز رایج است. اما عجیب اینکه تقریبا همه متخصصین معتقدند که در واقع متقاعد کردن مردم کار بسیار مشکلی است. متخصصین علوم سیاسی میدانند که کمپینهای سیاسی بسیار ناکارا هستند. محققین تبلیغات واقفند که تاثیر بیشتر تبلیغات ناچیز است. تاریخدانان معترفند پروپاگاندا و تبلیغات رژیمهای خودکامه عموما مورد تمسخر و تحقیر مردمش قرار میگیرند. روانشناسان فاکتورهایی را مستند کردهاند که مردم و حتی کودکان پیشدبستانی برای ارزیابی صحت آنچه میشنوند بکار میبرند، تکنیکهایی از جمله معقول بودن مطلب، کیفیت استدلال، و شایستگی و صداقت منبع.
در موضوع پناهنده شده سربازان آمریکایی به چین باید به این موضوع توجه کنیم که تنها 23 نفر از 4400 نفر سرباز اسیر شده دست به این کار زدند که یعنی حدود نیم درصد. اما عدد واقعی افرادی گرویده به کمونیسم احتمالا صفر بود. مساله این است که آن سربازان در واقع از آنچه در آمریکا انتظارشان را میکشید میترسیدند زیرا بعضی از آنها برای اینکه شرایط راحتتری داشته باشند با نیروهای چینی همکاری کرده بودند و از محاکمه احتمالی در وطن وحشت داشتند. بطور مشابه ترس از انتقال پیام بطور ناخودآگاه هم بیپایه است. آزمایشات اولیهای که ادعای اثبات چنین آثاری را کرده بودند ساختگی بوده و آزمونهای بعدی هیچگونه اثر معناداری ناشی از این روشها بر رفتار مشاهده ننمودند.
عموم شواهد نشان میدهند اغنا و تغییر عقیده مردم بسیار مشکل است. پیشرفتهای تکنولوژیک، از اولین پروپاگانداهای ناشیانه گرفته تا کمپینهای مدرن سیاسی-تحلیلی هم تاثیر چندانی نداشتهاند. با این همه همچنان تکنولوژیهای جدید بعنوان ابزارهای دهشتناک کنترل ذهن خوانده میشوند و ورود روشهای جدید مانند تبلیغات هدفگذاری شده و جعل عمیق فریادهای هشدار و ناله را به صدا در میآورند. اما مانند موضوع رباتهای روسی یا نشت اطلاعات فیسبوک برای تاثیرگذاری بر رایدهندگان، همچنان شواهدی از تاثیر قابل ملاحظه اینها بر رفتار مردم وجود ندارد.
همه ما در زمانهایی از زندگی خود بعضی اطلاعات غلط را تایید کردهایم. از طرفی بنظر میآید مردم هرچه را میشنوند باور میکنند، از شایعات خارقالعاده در مورد سیاستمداران گرفته تا ادعای خطرناک بودن واکسن. اما اینها الزاما نشانه سادهلوحی نیست. دلیل گسترش بیشتر این اطلاعات غلط ناشی از جذابیت محتوای آنهاست و نه مهارت سازندگانشان. مثلا برای شکاکان به واکسن درک مفهوم واکسن یعنی عامل بیماریزایی که خود مانع بیماری میشود مشکل است. تئوریسینهای توطئه از ترس ما از تبانی دشمنان قدرتمند استفاده میکنند. حتی کسانیکه به تخت بودن کره زمین معتقدند میگویند به شهود خود اعتماد کنید: اینکه افق یک خط صاف است دلیلی کافیست.
هرچند بسیاری از تصورات غلط مبتنی بر شهودند اما بسیاری دیگر صرفا اعتقاداتی هستند که تاثیر چندانی بر سایر افکار و اعمال ما ندارند. مثلا یک شکاک به یازده سپتامبر ممکن است باور داشته باشد سازمان سیا آنقدر قدرتمند است که مرکز تجارت جهانی را نابود کند، اما همزمان انگار او نمیترسند که همان سازمان به سراغش بیاید و ساکتش کند. مسیحیان معتقد به علم مطلق الهی همچنان طوری رفتار میکنند که انگار علم خدایی هم مانند علم انسانی است. در بیشتر مواقع عقاید ما صرفا توجیه کننده عملمان هستند و نه بیشتر.
ما ساده لوح نیستیم بلکه بطور ذاتی در مقابل ایدههای جدید مقاومت میکنیم و پیامهایی که با دیدگاهها و برنامههای قبلیمان همخوانی نداشته باشد را رد مینمائیم. برای تغییر عقیده افراد نیاز به صرف زمان زیاد جهت جلب اعتماد و تخصص و استدلال قوی است. علم، رسانه، و سایر نهادهایی که پیامهای گاها غیرشهودی را نشر میدهند از این جهت با چالش بزرگی مواجهند.
منابع: https://bit.ly/3uT23ty https://wapo.st/3uNLeAd