ما انسانها مجموعهای از اعتقادات مختلف در ذهن خود شکل میدهیم، مثلا در مورد جنسیت، مذهب، کار، روابط، و حتی عقاید علمی، و در طول زندگی بدون اینکه بدانیم دائما تلاش میکنیم شواهدی بیابیم که تاییدکننده آن عقاید باشند و به ندرت آنها را به چالش میکشیم. این پدیده سوگیری تاییدی نامیده میشود. اما چه اتفاقی میافتد اگر با اطلاعاتی روبرو شویم که با عقاید ما تناسب ندارند؟
در جریان یک تحقیق از افراد سوال شد آیا به اینکه تغییرات اقلیمی حاصل فعالیتهای انسانی هستند معتقدند یا نه، و براساس پاسخهایشان آنها را به دو گروه معتقدان قوی و معتقدان ضعیف تقسیم کردند. سپس از آنها خواسته شد تخمین بزنند که دما در یکصد سال آینده چقدر افزایش خواهد یافت، که طبیعتا افراد گروه اول اعداد بالاتری نسبت به گروه دوم میدادند. سپس به نیمی از شرکتکنندگان هر گروه گفته شد که مطالعات جدید دانشمندان نشان میدهد که تغییرات اقلیمی خطر خیلی جدی نیستند و افزایش دما در آینده جزئی خواهد بود. به نیم دیگر شرکتکنندگان اما گفته شد تحقیقات جدید نشان میدهند شرایط بسیار بد است و افزایش دما خیلی بزرگ خواهد بود. سپس از همگی خواسته شد پس از دیدن این اطلاعات، تخمین جدید خود را ارائه دهند.
هدف از آزمون این بود که ببینیم آیا افراد تخمین قبلی خود را پس از دریافت دادههای جدید تغییر میدهند یا نه. در عمل افراد تنها زمانی عقیده خود را تغییر میدادند که اطلاعات جدید همراستا با عقاید قبلی خودشان بود. مثلا افراد دارای اعتقاد قوی به تغییرات اقلیمی از شنیدن اینکه شرایط خیلی هم بد نیست تغییر عقیده چندانی ندادند ولی وقتی شنیدند که شرایط بسیار بد است همراستا با آن تخمین خود را هم افزایش دادند. مشابه همین پدیده برای افراد گروه دوم نیز بطور معکوس مشاهده شد. افراد در جذب دادههایی که با عقایدشان همراستا هستند سریع عمل میکنند ولی نسبت به اطلاعات مخالف نگاه مشکوکی دارند.
البته این پدیده جدیدی نیست، اما در زمان کنونی که اطلاعات بسیار فراوان و به سادگی در دسترس هستند تاثیر بزرگتری بر عقاید ما دارد، زیرا اکنون میتوانیم دادههای کافی برای تایید هر عقیدهای که دوست داریم پیدا کنیم. در نتیجه گروهها افراطیتر شده و به دلیل این تعصب، دادهها باعث قطبیتر شدن جامعه میگردند.
حال آنچه محققان دوست دارند بدانند اینست که در ضمن این فرایندها چه چیزی در مغز انسان میگذرد. در این راستا در آزمونی دیگر افراد بطور جفتی درون دستگاه fMRI قرار داده شده و از آنها خواسته میشد تصمیمات مالی در مورد ارزش املاک بگیرند، و در عین حال فعالیتهای مغزشان ضبط میگردید. نتیجه اینکه وقتی دو نفر در تصمیم خود با هم موافق بودند، میزان اعتماد بنفسشان به تصمیم خود هم افزایش میافت که طبیعی است. اما در زمان عدم توافق فعالیت مغز به گونهای بود که انگار هر فرد نظر شخص دیگر را ندیده میگرفت، و در عین حال میزان اعتمادش به تصمیم خود تغییر چندانی نمیکرد. همچنین در حالتی که به اشخاص در مورد نظر موافق یا مخالف شخص دوم اطاعاتی داده نمیشد میزان اعتماد بنفسشان همچنان افزایش داشت، انگار که ندیده تصور میکردند که حتما شخص دوم هم با آنها موافق است.
ضمن تحقیق دیگری به افراد یک مجموعه داده در مورد میزان موثر بودن یک داروی خارش پوست نشان داده شد، که طبیعتا افراد با مهارت ریاضی بالاتر عملکرد بهتری در درک آن داشتند. در آزمون دیگری همان دادهها این بار با عنوان تاثیر قوانین کنترل اسلحه بر کاهش آمار جنایت ارائه شد. تفاوت دو آزمون اینجاست که در آمریکا مردم عقاید قوی در مورد اسلحه دارند و این باعث اختلال در توانایی آنالیز دادهها شده و افراد دارای مهارت بالای ریاضی عملکرد حتی بدتری داشتند، زیرا از مهارت خود نه برای یافتن حقیقت بلکه پیدا کردن خطا در دادهها استفاده میکردند.
مغز دادههای جدید را در سایه دانش قبلی خود پردازش میکند. مثلا اگر من به شما بگویم که فیلی در حال پرواز در آسمان دیدم تصور خواهید کرد که یا من دروغ میگویم و یا اینکه دچار توهم هستم. بطور میانگین دادههایی که با عقاید ما همخوانی ندارند واقعا هم نادرست هستند. این در واقع یک روش میانبر و بهینه برای پردازش اطلاعات توسط مغز است، ولی در عین حال موجب میشود که عقاید قوی هم به سختی تغییر کنند و هرچه اطلاعات جدید از عقاید کنونی دورتر باشند، احتمال تغییر کمتر گردد. البته یک استثناء وجود دارد و آن وقتی است که دوست داشته باشیم اطلاعات جدید را باور کنیم.
چند ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2017، از هزار آمریکایی دو سوال پرسیده شد: یک - دوست دارند چه کسی برنده شود، و دو- کدام کاندیدا در عمل شانس بیشتری برای پیروزی دارد. نیمی از افراد مورد پرسش دوست داشتند که ترامپ برنده شود و نیم دیگر کلینتون. اما در آن زمان هر دو گروه تصور میکردند شانس کلینتون بالاتر است. سپس به آنها نتیجه یک نظرسنجی جدید داده شد که پیروزی ترامپ را پیشبینی میکرد. نتیجه اینکه عقیده طرفداران ترامپ در مورد پیروزی او تغییر کرد، ولی طرفداران کلینتون نه.
وقتی افراد به شواهدی برخورد میکنند که با آنچه دوست دارند باور کنند تقابل داشته باشند، عکسالعمل آنی آنها انکار، توجیه، و ندیده گرفتن حقیقت است. و احتمالا کاراترین روش برای اینکار این است که خود را در معرض چنین اطلاعاتی قرار ندهیم. مثلا آمار نشان میدهد وقتی بازار بورس در وضعیت خوبی است مردم مدام حساب خود را چک میکنند تا ببینند چقدر ارزش داراییهایشان افزایش یافته است، اما وقتی بورس نزولی است چندان به حساب خود سر نمیزنند چون میدانند ضرر کردهاند و ترجیح میدهند که اصلا ندانند.
در یک تحقیق در دانشگاه کلمبیا میمونهای تشنه میتوانستند یک مقدار زیاد یا مقدار خیلی کم آب دریافت کنند. همچنین به میمونها زبان اشاره آموخته شد تا از آنها پرسیده شود آیا تمایل دارند جلوتر بدانند که قرار است چه مقدار آب دریافت کنند یا نه. نتیجه اینکه میمونها تمایل داشتند اطلاعات را زودتر دریافت کنند و حتی حاضر بودند برای آن هزینه کنند. مطالعه مغز میمونها ضمن این مطالعه نشان داد دقیقا همان نورونهایی در زمان گرفتن آب فعال میشوند پس از شنیدن خبر آن نیز تحریک میگردند. پس مغز با اطلاعات طوری برخورد میکند که انگار پاداش باشد.
آزمون مشابه روی انسان، ولی با پول به جای آب، نشان داد که رفتار و فعالیت مغزی انسان و میمون در دریافت خبر خوب مشابه است، اما در زمان ضرر الگوی مشاهده شده معکوس میگردد؛ یعنی وقتی افراد مطلع میشدند که قرار است اطلاعاتی در مورد از دست دادن پول بگیرند فعالیت نورونها کاهش میافت، اما وقتی میفهمیدند که هیچ خبری در مورد سود یا ضرر دریافت نخواهند کرد فعالیت مغزی افزایش داشت. انگار که مغز نادانی را معادل پاداش و چیزی مثبت میدید. وقتی اطلاعات در مورد سود آتی بود تمایل به دانستن افزایش میافت، ولی وقتی اطلاعات مربوط به ضرر بود بالعکس. با توجه به این رفتار دوگانه و معکوس مغز با خبر خوب و بد، امید به تغییر عقاید و رفتار دیگران پس از ارائه اطلاعات بیجاست زیرا مغز تلاش میکند در دادها اختلال ایجاد کرده و تصویر مورد علاقه خود را ببیند.
در تحقیقی دیگر از شرکتکنندگان خواسته شد که احتمال وقوع وقایع بد مانند سرطان را برای خودشان تخمین بزنند. هدف این بود که مشخص شود آیا دادن اطلاعات جدید باعث تغییر تخمینهای اولیه افراد میگردد یا نه. در عمل دادن اطلاعات جدید باعث تغییر شد اما بیشتر وقتیکه اطلاعات جدید بهتر از انتظار شخص بود. مثلا اگر کسی فکر میکرد که احتمال ابتلایش به سرطان 50% بود و بعدا به او گفته میشد که این رقم برای او 30% است، شخص تخمین خود را مثلا به 35% تغییر میداد. اما اگر شخصی احتمال ابتلای خود به سرطان را 10% میدانست و به او رقم 30% گفته میشد، نظر او در نهایت تا حدود 11% تغییر میکرد. این یعنی هرچند افراد از گرفتن اطلاعات جدید عقیده خود را تغییر میدادند، اما بیشتر این تغییر عقیده در زمان گرفتن خبر مثبت بود و نه منفی. نه اینکه آنها اطلاعات داده شده را فراموش میکردند، بلکه خبر بد را خیلی مرتبط به خودشان نمیدانستند. مطالعه مغز این افراد حین انجام این آزمون هم نشان داد بخش مربوط به تحلیل خبر بد فعالیت بسیار کمتری به نسبت بخش مربوط به خبر مثبت از خود نشان میداد، و به این دلیل است که افراد در پذیرش خبر بد خیلی ضعیفتر از خبر خوب عمل میکنند. یک نکته جالب اینکه افراد دچار افسردگی چنین سوگیریهایی از خود نشان نمیدهند و به یک اندازه از خبر بد یا خوب اطلاعات جدید کسب مینمایند.
وقتی شخصی میبیند روی بسته دخانیات نوشته که سیگار کشیدن باعث مرگ میشود بنوعی با خود فکر میکند بله سیگار باعث مرگ میشود ولی نه برای من؛ ولی وقتی میشنود قیمت مسکن افزایشی است با خود فکر میکند که قیمت خانه من حتما خیلی زیاد میشود. از این جهت وقتی میخواهیم پیامی را به مردم برسانیم نیاز داریم که آن را در ساختار جدیدی قرار دهیم تا تمرکز بر قسمت مثبت باشد و نه منفی، تا پیام ما از طرف شنونده نادیده گرفته نشود، خصوصا که ما میدانیم فیدبک مثبت باعث فعال شدن بخش پاداش مغز شده و به تقویت عمل اولیه منتج میگردد.
به عنوان مثال، همه ما میدانیم شستشوی دستها بهترین روش جلوگیری از شیوع بیماریهاست. در این راستا بیمارستانی در شرق آمریکا پس از نصب دوربین مشاهده کرد تنها 10% از کارمندانش پیش از ورود و بعد از خروج از اتاق بیمار دستهایشان را میشویند، حتی با اینکه از وجود دوربینها آگاه بودند. ضمن این تحقیق بعدا یک تابلوی الکترونیکی اضافه گشت که بطور لحظهای نشان میداد چند درصد کارمندان دستهایشان را شستهاند و به این شکل نوعی فیدبک مثبت به آنها ارسال میکرد. در نتیجه این تغییر کوچک، یعنی تمرکز بر بخش مثبت بجای هشدار در مورد گسترش بیماری و همچنین تشویق آنی کارمندان روی تابلو، میزان شستشوی دست 90% افزایش یافت.
البته یک نکته مهم در مورد همه این موارد وضعیت روانی شخص است. مشاهده شده که تحت استرس عملکرد مغز تغییر کرده و پردازش اطلاعات بسیار سریع میشود؛ به این صورت افراد به اطلاعات منفی اطرافشان بسیار حساستر میگردند. مثلا همان آزمایش مربوط به دادن اطلاعات درباره احتمال گرفتن سرطان وقتی روی افراد تحت استرس صورت گرفت، میزان پذیرش اطلاعات منفی افزایش یافته و به اندازه اطلاعات مثبت میرسید و سوگیری ناپدید میشد. آزمون مشابه روی آتشنشانان هم مشاهده کرد میزان پذیرش اطلاعات منفی از سوی آنها در روزهای کاری پراسترس بسیار بیشتر از روزهای عادی بود. ازاین جهت میتوان فهمید که چرا وقتی وقایع عمومی استرسزا مثل بحران اقتصادی، حمله تروریستی، و یا بلایای طبیعی باعث افزایش استرس مردم میشوند، میزان حساسیت آنها به اخبار منفی خصوصا از رسانهها افزایش میابد.
تالی شاروت - استاد عصب شناسیِ شناختی دانشگاه کالج لندن