کُنج سلّول سیه بسته پر زندانی
عشق پرواز همه ی شور و شر زندانی
روبرو پشت سر هرجا همه جا دیوار است
پر زدن حسرت و عشقش به سر زندانی
آرزو عشق تباهش که ندارد راهی
که بیاید بنشیند به بر زندانی
روزنی نیست که از نخوت زندانبانان
تا به خورشید بخواند نظر زندانی
گل سرخی که به تاراج خزان تن داده است
شاهد ضجّه و چشمان ترِ زندانی
پشت میله همه ی نام و نشان گمنامیست
نیست جز غربت و تلخی اثر زندانی
می رسد قاصد و شلّیک نهائی با اوست
خبر مرگ پدر با پسر زندانی .