خاکِسْتَرِ خیالْ
خاکِسْتَرِ خیالْ
خواندن ۲ دقیقه·۳ روز پیش

رنگین‌کمانی شو

زندگی، مگر چیست جز جشنی بی‌پایان، پر از رنگ و شور؟

بومی سفید که هر روز، با دست‌های خودمان، آن را رنگ می‌زنیم؟

هر رنگ، نغمه‌ای است؛ قصیده‌ای از شور، و هر قصیده، آینه‌ای از دل.


من، رنگ‌ها را زندگی می‌کنم:

قرمزِ شورانگیز،

زردِ خندان،

سبزِ نوازشگر.


هر بار که لباسی با رنگ‌های شاد بر تن می‌کنم، انگار دنیای درونم را به بیرون می‌آورم.

اما این رنگ‌ها همیشه با نگاه‌های سنگین و قضاوت‌های خاموش مواجه شده‌اند.

یک بار، یکی از دوستانم با خنده و طعنه گفت:

«از این لباس‌ها اگر مدل مردانه پیدا کردی، برای ما هم بگیر!»

من خندیدم، اما در دل، گریستم. چرا رنگ‌ها، که جانِ زندگی‌اند، باید به این سادگی مورد قضاوت قرار بگیرند؟


چرا ما رنگ‌های شاد را تنها برای کودکان یا لحظات خاص کنار گذاشته‌ایم؟

چرا قرمز، که فریاد عشق و جسارت است، باید نهی شود؟

چرا زرد، که روشنی و خنده را به دنیا می‌آورد، کنار گذاشته شود؟

چرا سبز، که آهنگ زندگی است، دیده نشود؟


زندگی، قصیده‌ای است که هر کس باید خودش آن را بسراید.

من، هر روز با رنگ‌هایم، قصیده‌ای تازه می‌سُرایم:

قرمز، نوایی از شوق و سرزندگی.

زرد، نوری از امید و آغوش خورشید.

سبز، ترانه‌ای از زمین و رویا.


رنگ‌ها مرا آزاد می‌کنند.

هر بار که جامه‌ای با رنگ‌های روشن می‌پوشم، احساس می‌کنم پرنده‌ای هستم که در آسمان بی‌کران پرواز می‌کند.


زندگی کوتاه‌تر از آن است که در تیرگی‌های تکرار گم شود.

چرا با رنگ‌ها، این هدیهٔ بی‌نظیر خداوند، جشن نگیریم؟

چرا نگذاریم دنیایمان، مثل یک روز بهاری، سرشار از رنگ‌های زنده و شاد نباشد؟


رنگین‌کمان همیشه بعد از باران می‌آید.

بگذار بارانِ قضاوت‌ها ببارد. بگذار ابرهای سنگینِ نگاه‌ها سر برسند.

اما تو، با جانِ شاد و آزاد و با رنگ‌هایت بدرخش.

قصیدهٔ زندگی‌ات را بخوان و به دنیا بگو:

«من اینجا هستم؛ با تمام رنگ‌هایم، با تمام شادی‌هایم!»


رنگین‌کمانی شو.

بگذار جهان، با حضور رنگ‌های تو، پر از نور و لبخند شود.

زندگیرنگ
“خاکستر خیال” گریزگاهی است برای کشف زیبایی‌های پنهان و سکوت‌های ناگفته. آرامش را در نگاه غزال، همسرم، و نلی، گربه‌ی کوچکمان، می‌یابم. این‌جا، عشق، اندیشه و خیال پلی است میان من و شما.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید