خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشمادَر، هَمپای روشَنی و تاریکیای مادرم،بانوی بیهمتای مهربانی و استقامت،تو آنی که در سکوت، غوغا میآفرینیو در هیاهو، آرامش را نثار میکنی.زمین با تمام سختیهایش در برابر…
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشیلدا و چله؛ آغوش شب در دو روایتشبی طولانی و آرام، جایی که تاریکی، امید را در دلهای آدمی به چالش میکشد؛ شبی که تمام تنهاییها در حصار سکوت، به نور سپیدهدم چشم میدوزند.
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشباران و ترانههای از دست رفتهباران همیشه میبارد. گاهی بیرون، بر سقف و سنگفرش خیابانها، و گاهی درون، جایی که خاطرات از کنجهای تاریک ذهن برمیخیزند و پا به راهروهای
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشسنگهایی که بهار را شکستندبهار آمده بود. درختان، با شکوفههای سپیدِ خود، نفسهای نخستینِ زندگی را میکشیدند و نسیم، بوی خاکِ تازه را در کوچهها میپراکند.
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشیلدا: شبی که تاریکی در برابر روشنایی به زانو میافتدیلدا، بلندترین شب سال، قصیدهایست از تقابل تاریکی و نور؛ نوایی که در دل هر ایرانی طنین میاندازد. شبی که گویی تمام جهان در چنگال سردی و سک…
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشتام و جِری، میوهی مَمنُوعِهدر خانهی کوچک کودکیهایم، تلویزیون مثل یک پنجرهی جادویی بود؛ پنجرهای که گاهی به جهانهایی باز میشد فراتر از دیوارهای محدود زندگیمان. ا…
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشزَنجیرِ واژِههانامهنگاریِ اداری برای من حکایتی از کلافگی است؛ سفری در کویری بیانتها، جایی که هر واژه به زنجیری بدل میشود و هر جمله باری بر شانههایم می…
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشاز مُهرهیِ سُوختهِ تا مُعجزهیِ عِشقْیاد آن روزهایی که نِلی کوچک بود، همیشه چون آوایی نرم از گذشته، آرامشی شیرین به دلمان میآورد. نِلی، آنقدر ظریف و معصوم بود که انگار همهی…
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشبادکنک قرمز، رؤیای بیپایانبادکنکِ قرمز، برای من، همیشه چیزی بیشتر از یک فیلم بوده است؛ شبیهِ قصهای که در خیالِ کودکیام رنگ گرفت. نشسته بودم رویِ فرشِ کهنهی خانه؛…
خاکِسْتَرِ خیالْ کوروش عقیقی·۳ ماه پیشرنگینکمانی شوزندگی، مگر چیست جز جشنی بیپایان، پر از رنگ و شور؟بومی سفید که هر روز، با دستهای خودمان، آن را رنگ میزنیم؟هر رنگ، نغمهای است؛ قصیدهای ا…