خاکِسْتَرِ خیالْ·۲۰ ساعت پیشیلدا: شبی که تاریکی در برابر روشنایی به زانو میافتدیلدا، بلندترین شب سال، قصیدهایست از تقابل تاریکی و نور؛ نوایی که در دل هر ایرانی طنین میاندازد. شبی که گویی تمام جهان در چنگال سردی و سک…
خاکِسْتَرِ خیالْ·۲ روز پیشتام و جِری، میوهی مَمنُوعِهدر خانهی کوچک کودکیهایم، تلویزیون مثل یک پنجرهی جادویی بود؛ پنجرهای که گاهی به جهانهایی باز میشد فراتر از دیوارهای محدود زندگیمان. ا…
خاکِسْتَرِ خیالْ·۲ روز پیشزَنجیرِ واژِههانامهنگاریِ اداری برای من حکایتی از کلافگی است؛ سفری در کویری بیانتها، جایی که هر واژه به زنجیری بدل میشود و هر جمله باری بر شانههایم می…
خاکِسْتَرِ خیالْ·۳ روز پیشاز مُهرهیِ سُوختهِ تا مُعجزهیِ عِشقْیاد آن روزهایی که نِلی کوچک بود، همیشه چون آوایی نرم از گذشته، آرامشی شیرین به دلمان میآورد. نِلی، آنقدر ظریف و معصوم بود که انگار همهی…
خاکِسْتَرِ خیالْ·۳ روز پیشبادکنک قرمز، رؤیای بیپایانبادکنکِ قرمز، برای من، همیشه چیزی بیشتر از یک فیلم بوده است؛ شبیهِ قصهای که در خیالِ کودکیام رنگ گرفت. نشسته بودم رویِ فرشِ کهنهی خانه؛…
خاکِسْتَرِ خیالْ·۳ روز پیشرنگینکمانی شوزندگی، مگر چیست جز جشنی بیپایان، پر از رنگ و شور؟بومی سفید که هر روز، با دستهای خودمان، آن را رنگ میزنیم؟هر رنگ، نغمهای است؛ قصیدهای ا…
خاکِسْتَرِ خیالْ·۳ روز پیشبازیابی خاطرات گمشدهمرتضی، مردی که کمحرفیاش هیچگاه عمق وجودش را پنهان نمیکرد، ورزشکاری پرتلاش و هنرمندی بینظیر بود.دستانش، کلمات را در خطوطی موزون مینگاش…
خاکِسْتَرِ خیالْ·۳ روز پیشسنگها و صابرهادر دل باغی گسترده و سرسبز، جویبارهایی از زندگی و تلاش در جریان بودند. میان شاخهها و برگها، مورچهای کوچک اما بیادعا، صبورانه راه میپیمو…
خاکِسْتَرِ خیالْ·۳ روز پیشبه یاران نازنینم، باغبانان اندیشهسخنان این قلم، قاصدکی است کوچک و بیادعا که بر دوش نسیم مهر شما، به دلها سفر میکند.واژههایم بذرهایی سادهاند؛ نه پُرطَمْطَراق، نه شگفتآ…
خاکِسْتَرِ خیالْ·۳ روز پیشرُبابِه: نَغمِهای از گذشتهاگر روزی دختری میداشتم، نامش را «ربابه» میگذاشتم. هر بار که او را صدا میزدم، گویی در دل این نام ساده، به دنیایی پر از خاطرات و احساسات ب…