روش لبخوانی جبار، نجواهای عشق بود که در سکوت جان میگرفت؛ صدایی بیصدا که دلهای ناشنوایان را گرم میکرد و نگاهشان را به شعر کلمات پیوند میداد. او از هیچ، آوا ساخت و از سکوت، زبانی که در آن، هر حرف فریادی از زندگی بود.
مرگ برای او، خاموشی نبود؛ بلکه پردهای آرام بر سمفونی جاودانهای بود که هرگز پایان نمیپذیرد. موسیقی زندگی او هنوز در هر مدرسهای که کودکان، واژهها را به لبهای خاموش خود مینشاندند، طنینانداز است.
هر بار که کودکی ناشنوا صدایی را در سکوتش یافت،
هر بار که دستان کوچک ناشنوایی خطهای کتابی را لمس کرد،
و هر بار که معلمی به جای کلمات، عشق را درس داد،
جبار باغچهبان، این عاشق بیهمتا، بار دیگر زاده میشود.
جبار باغچهبان، آن باغبان رویاها، عاشقی بود که در سکوت معصومانه کودکان، صدای خدا را شنید.
او از حروف بیجان، زندهترین روحها را آفرید و جهانی بیصدا را به نغمهای از نور و دانایی بدل کرد.
زندگی او، پرسشی است که هر پاسخش درب تازهای به دنیایی سرشار از عشق و امید باز میکند.
دنیایی که در آن، هیچ نوری خاموش نمیشود و هیچ سکوتی جاودانه نمیماند.