یلدا، بلندترین شب سال، قصیدهایست از تقابل تاریکی و نور؛ نوایی که در دل هر ایرانی طنین میاندازد. شبی که گویی تمام جهان در چنگال سردی و سکوت فرو میرود، اما در دل این ظلمات، نطفهای از بهار بسته میشود؛ نویدی که تنها در سکوت عمیق شب میتوان شنید.
چرا این شب را گرامی میداریم؟ چرا در دل تاریکیای چنین گسترده، بهجای تسلیم، شمعها میافروزیم و گرد هم میآییم؟ زیرا یلدا تنها یک شب نیست؛ حدیثیست از ایستادگی، از ایمان به نور، و از امیدی که حتی در سختترین لحظات زندگی خاموش نمیشود.
این شب بلند، آیینهایست که در آن تضادها معنا مییابند. بیرون از پنجرهها، سرمای گزنده، بیرحمانه زمین را در آغوش میگیرد؛ اما درون خانهها، گرمای دلهایی که به هم پیوستهاند، سرمای زمستان را بیاثر میکند. سفرههای یلدا با انارهای سرخ، هندوانههای زمستانی و آجیلهای رنگین، نه صرفاً برای سیر کردن جسم، که برای گرم نگه داشتن روح گسترده میشوند. کنار این سفرهها، داستانهای کهن بازگو میشوند و حافظهی جمعی ایرانیان، چون شعلهای فروزان، از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردد.
امروز، در سرزمینی که بسیاری از فرزندانش با کولهباری از دلتنگی، راه دیار غربت پیش گرفتهاند، و آنان که ماندهاند، گویی در جنگی نابرابر با تاریکیِ ناامیدی گرفتار شدهاند، یلدا بیش از هر زمان دیگری معنا مییابد. این شب به ما یادآوری میکند که حتی در درازترین شبها، سپیدهدمی در راه است. همانگونه که خورشید از دل زمستان سرد سر برمیآورد، دلهای خسته نیز بار دیگر به امید روزهای بهتر خواهند تپید.
یلدا، حکایت پیروزی روشنایی است؛ شبی که نه برای غمگین بودن، بلکه برای پیمانی دوباره با زندگی طراحی شده است. پیمانی که میگوید: هر قدر هم که تیرگی ما را در بر بگیرد، این روشنایی است که در نهایت جهان را از آنِ خود خواهد کرد.
یلدا فقط یک شب نیست؛ پیامیست از طبیعت که در دل بلندترین تاریکی، ما را به بهار فرا میخواند. این شب، اگرچه طولانی است، اما هر لحظهاش بهار را نزدیکتر میکند. ایمان داشته باشیم که روزهای روشن از پس این شب تلخ خواهند آمد. همانگونه که از دل انار ترکخورده، دانههای سرخ زندگی لبخند میزنند، روزی نیز بر فراز این خاک، گلهای امید شکوفا خواهند شد.
بهار در راه است…