ویرگول
ورودثبت نام
کوروش
کوروش
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

Inside out

انیمیشن پر محتوی و عمیق inside out رو برای دومین بار امروز دیدم. متوجه خیلی چیزها شدم. به نظرم نویسنده داستان اقای پیت داکتر میتونه تا پایان زندگیش پاهاشو بندازه رو هم و با اطمینان خاطر بگه که رسالتش رو در قبال مردم جهان انجام داده.

به نظرم احساسی ترین سکانس فیلم مربوط به خداحافظی بیگ بونگ از شادی هست که خودش رو به فراموشی میسپره و کمک میکنه به شادی که پیش بره و به رایلی برای برگشتن به نرمال زندگی کمک کنه.

مشابه این سکانس در اینتراستلار هم بوده. برای رفتن به جلو باید یه چیزایی رو پشت سر جا بزاری.

رایلی کودکی خیلی شادی داشت، پدر و مادری که خیلی دوسش داشتن، دوستانی که باهاشون شاد بود و تیم هاکی که هویت اجتماعی رایلی رو شکل می داد. در اثر تغییر محل زندگی و جدا شدن از جایی که بهش تعلق خاطر داشت، وارد بحران شد و طی اون بحران شادی رو از دست داد. تغییر برای همه ما همراه با استرس، خشم و وسواس همراهه و برآیند این سه وقتی نتیجه مورد پسندمون نیست منجر به غم میشه.

استادانه تر نمیشد این مسئله رو به تصویر کشید که ابتکارات انسان در زمانی بین غم و شادی اتفاق میفته،وقتی که برای شرایط حاضر غمگینی ولی امید به آینده بهت اجازه نمیده در اون شراط بمونه. ابتکار عمل رو به دست میگیره و یه راهی برای بیرون رفتن از بحران جلو پات میزاره. یه جمله ی خیلی ناب شنیدم: شاد باش و متفکر.

برای خودم این جمله در وقت بحران شاید معجزه نکنه ولی یادآوری میکنه که باید خودم رو جمع و جور کنم، باید به تعادل برگردم، باید با موزیک های تند و قهرمانی حال بدم رو درمان کنم، به رویاهام فکر کنم. به نقطه ی هیجان که برسم میگم اینجا آخر خطم نیست و تازه شروع منه.

جالب که والت دیزنی هم به خانواده اعتقاد داره. آخرین جزیره ای که اگرچه آسیب دید ولی پابرجا موند جزیره خانواده بود. شادی هم از اون جزیره استفاده کرد و خودش رو به مقر فرماندهی رسوند. خانواده برای هممون آخرین پناهیه که اگر نداشته باشیم یا نادیده بگیریم، سقوط می کنیم.

یجا شادی خواست بدون غم خودش رو به مقر برسونه ولی نتونست و سقوط کرد. بعد از اینکه بیگ بانگ خودش رو فدا کرد تا شادی به بالا برسه، اینبار شادی با اینکه وقت کمی داشت رفت و گشت دنبال غم تا با هم به مقر برگردن. رایلی اونقدر پیش رفت تا به گریه رسید. یه حس صادقانه که بعد از اون وقتی میبینی ناراحتیت برای بقیه برای خونوادت برای دوستات مهمه، خالی میشی و میگی زندگی ادامه داره. من خوشبختم که دوستم دارن.

بعد از گریه شادی از راه میرسه. خاطرات ما ترکیبی از شادی، غم، خشم،استرس و گاهی انزجاره. زندگی و هر لحظه از زندگیمون همینطوریه و اگر کسی فکر میکنه ایده آل، یعنی بدون غم بدون استرس بدون خشم، باید در افکارش تجدید نظر کنه. ایده آل یعنی پذیرفتن این ترکیب و وقتی میفهمی که راهگشای همه دردها مهربونی و عشقه، از هیچی نمیترسی.

یه جا شادی راجع به غم میگه که این تازه وارده و خیلی چیزا رو نمیدونه.اگرچه دومین کاراکتری که توی مقر فرماندهی ظاهر شد غم بود،ولی نقش زیادی در زندگی رایلی نداشت تا وقتی که رایلی 12 سالش شد و تازه وارد دنیای بعد از کودکی شد. از وقتی تفکر شروع بشه غم اجتناب ناپذیره. هرچقدر سن بالاتر میره غم و شادی و استرس و خشم و ... پخته تر میشن. دیگه میفهمی هیچ شادی و هیچ غمی، هیچ شرایط بحرانی و هیچ خشمی دائمی نیست. همه رو بعنوان جزئی از زندگی می پذیری.

رنگ موی شادی و رنگ مو و بدن غم یکسانه. این دو از هم جدا نیستن، همراه همیشگی همن و هردو به آدم کمک میکنن که به تعادل برسن. فیزیک بدنی شادی مثل یه ژیمناستیک کاره و فیزیک بدنی غم مثل یه افسرده ای که کنار شومینه بافتنی میکنه و همیشه خودش رو برای سرمای زمستون آماده میکنه. دو روی یه سکه!


بعد از اینکه یک بحران رو پشت سر میزاری، وقتی میتونی خیلی چیزها رو در کنار هم درک کنی و بپذیری، اونوقته که شخصیتت محکم تر و با ثبات تر میشه. اونوقته که دنیا جذاب تر میشه.گذشته و آدم های گذشته، خاطرات گذشته، شادی ها و غم های گذشته همه در همین نقطه که ایستاده ایم به هم می رسن، این یه تصمیم برای ماست که در حسرت شادی گذشته، در غم اتفاقات بد گذشته، در انزجار از آدم ها و وقایع تلخ گذشته، درجا بزنیم، یا اینکه با عشق و پذیرفتن تمام آنچه گذشت بعنوان تجربه، نه بعنوان سرنوشت و حکمی برای تکرار در آینده، به تعادل برسیم و به زندگی ادامه بدیم. شاید هم کارهای ابرقهرمانانه انجام بدیم :)

مثل کاری که پیت داکتر کرد و این انیمیشن جذاب و حال خوب کن رو برامون نوشت و ساخت.

شادیغمinside out
بیشتر از زندگی،رویا پردازی میکنم. اونقدر که رویاهامو میارم تو زندگی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید