من کی هستم؟ چرا فکر کردم به مینیمالیسم تو زندگی نیاز دارم؟ الان چطور از مینیمالیسم تو رفتار و زندگیم استفاده میکنم؟
من کوثر هستم و 4 سال است که دارم تو حوزهی دیجیتال مارکتینگ فعالیت میکنم. همیشه عاشق خریدن وسایل جینگول(ترجمهاش میشه وسایل زیبا و دکوری) و کلکسیون جمع کردن بودم.
دوران دبستان علاقهی خاصی به کلکسیون جمع کردن از مدادهای سیاه داشتم، تو دوران راهنمایی تا دوم دبیرستان عاشق وسایل Hello Kitty بودم و از چراغخواب بگیر تا کیف لوازم آرایش، کیف پول و هرآنچه که در موردش تولید شده بود رو من جمع میکردم.
بعد از یک مدت این علاقه به جمعآوری هرگونه زیورآلاتی که جنس طلا نداشته باشند تغییر پیدا کرد (هم طلا گرون بود و هم دوست نداشتم) و یک کشو پر از انگشتر و دستبند داشتم. دو تا دوست صمیمی هم دارم که یکیشون علاقهی شدیدی به خریدن کتاب دارد و اون یکی هم عاشق خریدن لیوان است! خب مسلم است که هرموقع میرفتیم بیرون سر از شهرکتابها در میآوردیم و من با چند تا کتابی که دوستم بهم معرفی کرده و حداقل یک لیوان که خیلی چشمهام رو گرفته به خونه برمیگشتم!
عادت داشتم هر 3 ماه یک سری از لباسهام رو که یا قدیمی شدند یا دوستشون ندارم رو ببخشم! اما همیشه حس میکردم دارم تو اتاقم بین وسایل زیادی راه میرم، نه اینکه فکر کنید کف زمین چیزی پخش و پلا باشه، نه! بلکه کافی بود یک کشو یا کمد درهاش باز بشه و با سِیلی از وسایل مواجه بشم!
یک کتابخونه دارم که هر ردیفش موضوعیت خاصی دارد و من کتابهای ژول ورن رو که در دوران نوجوانی خوندم رو نگه میداشتم به امید اینکه یک روز دلم براشون تنگ میشه و میخونمشون!
داشتم خفه میشدم تو این حجم از وسایل. تو شرکت همین ماجرا بود، تقریبا هر دو تا کشویی که در اختیارم بود با برگهها و سررسید و وسایلهایی که بهم هدیه داده بودند پر شده بود! از همه بدتر این بود که همهی اعضای خانواده به این علاقه من پی برده بودند و برام زیورآلات، کتاب یا لیوان میخریدند و حتی اگر خودم هم چیزی اضافه نمیکردم باز از یک جایی وسیلهها خصوصا وسایل دکوری مثل مجسمه، شمع و... سر از اتاق من در میاوردند. هر دفعه میخواستم بزارمشون کنار یاد این ضرب المثل: هرچیز که خوار آید روزی به کارآید میافتادم و فکر میکردم شاید یه روزی به کار بیاد و با خودم میگفتم: دختر چرا ناشکری میکنی؟!
میخوام بهتون بگم این فقط یک چالش فیزیکی نبود بلکه به چالش فکری تبدیل شده بود!
چی شد که اولین بار با مینیمالیسم آشنا شدم؟
راستش مرداد 98 با پادکستهای علی یکانی به اسم بهترین خودت شو آشنا شدم، خیلی هم اتفاقی پیداشون کردم، داشتم تو شنوتو میچرخیدم که پوستر پادکستشون رو دیدم وخب میدونی اسم پادکستِ بهترین خودت شو یکم تیپیکال بود! توقع داشتم الان یکی تو گوشم با صدای بلند بگه بروووو انجامش بده! محدودیتها رو نبین این ذهن تو است که محدودیت میسازه!
میدونی فکر میکردم از این دست پادکستهای انرژی مثبت است که مثلا دو ساعت های نگهت میداره و بعدم دیگه یادت نمیاد چی گوش کردی! وقتی وارد صفحهی پادکستشون شدم با اولین قسمت که کمالگرایی بود مواجه شدم! اون موقع هم من یکم با کمالگرایی دست و پنجه نرم میکردم البته این چالش بیشتر در مورد آدمهایی بود که تو دایرهی ارتباطاتم بودند و توقع داشتم همه عالی باشند(اشتباه است)!
خلاصه قسمت اول رو گوش دادم و ماجرا دیگه ادامه پیدا کرد...لازم است یه توضیحی بدم: من هیچوقت پادکست دوست نداشتم، چون تا حد خوبی آدم بصریای هستم و خیلی سخت بود برام که بخوام تصور کنم چیزی که دارم میشنوم رو (حالا خودم واسه بقیه پادکست ضبط میکردما) ولی علی یکانی صدای خوبی داشت و خوب بلد بود قصه بگه تا حوصلهات سر نره و روی همین حساب هم بود که من به ادامه دادن تشویق شدم(من هیچ تبلیغی نمیکنم و واقعا تجربهام رو دارم میگم)...اوایل مهر 98 بود که یه پادکستی با عنوان: مینیمالیسم با آیدین حبیبی رو منتشر کردن، راستش من بعد از یک ماه اونم روزی که خیلی بیحوصله بودم گوش دادم این قسمت رو، چرا؟ چون عنوان رو که دیدم با خودم گفتم حتما در مورد سبک هنری مینیمالیسم است و ذهنم یه گارد خاصی برای گوش دادن به این قسمت داشت. کاملا خاطرم هست که داشتم روز جمعه برای نهار ماکارانی درست میکردم که این اپیزود رو پلی کردم! و نگم که چقدر خوب بود اون اپیزود.
از پادکست آیدین حبیبی در مورد مینیمالیسم چه چیزی متوجه شدم؟
· Less Is More
· چیزهای کمتری بخر ولی با کیفیت و با دوام بخر
· سعی کن ابزاری رو بخری که برات چندتا کاربرد داشته باشه مثلا موبایل که تقویم است، ساعت است و ابزار کار است
· اگر از چیزی در 6 ماه اخیر استفاده نکردی بزارش کنار
· سعی کن در خرید وسایلهایی که هیجان داری یکم تاخیر بندازی
خب جالب است که بهتون بگم من دقیقا بعد از اینکه ماکارانی رو گذاشتم دم بکشه پاشدم رفتم سر وسایل اتاقم، برای اینکه خیلی سختگیرانه عمل نکنم، از وسایلی که 6 ماه گذشته استفاده نکردم شروع کردم و روشون با ماژیک نوشتم که مثلا در تاریخ فلان اینها رو گذاشتم کنار اگر تا 6 ماه بعد نیام سراغشون باید 3 تا کار کنم: ببخشم، بفروشم یا بندازم دور!
اولین چیزی که شروع کردم لوازم آرایشم بود! خب من بین لوازم آرایش عاشق رژ لب بودم و حدودا بیشتر از 50 تا رژ لب مایع داشتم که حتی یادم نمیاومد کدومشون رو استفاده کردم یا نه، همهشون رو داخل اون پلاستیک گذاشتم، بعد رفتم سراغ زیورآلاتم که خودشون یه پلاستیک شدند! بعد نوبت رسید به کتابخونهام! خب وابستگیم به کتاب از همه بیشتر بود...نتونستم بزارمشون تو یک کارتن یا پلاستیک چون حس کردم که کتاب لیاقتش خیلی بهتر از اینهاست، پس کتابهایی که خونده بودمشون رو جمع کردم و حدود 30 تا کتاب رو به خالم دادم تا داخل کتابخونهی بزرگ خودش برام نگه دارد که هم اگر مهمون براش اومد هدیه بده و هم یه جوری کتابخونهاش رو خوشگلتر کنیم، همهی اینها قدم اول بودند!
چالش از اونجایی شروع شد که چیزی که نیاز واقعیم نبود رو نباید میخریدم! واقعا سخت بود، خصوصا وقتی که با دوستام میرفتم بیرون و اونها وسیله میخریدند و من دست خالی برمیگشتم، یا همهاش باید خودم رو در مقابل وسوسههای دنیای تبلیغاتی نگه میداشتم که مثلا فلان محصول بهداشتی رو نخرم و الکی نرم تو سایتشون...ولی از پسش براومدم چون دیدم چقدر تو سیو کردن پولهام تاثیرگذار است! من قبلا چند تا قاب موبایل داشتم که هیچکدومشون کیفیت خوبی نداشتن! همه رو گذاشتم کنار و فقط یک قاب خیلی خوب خریدم که الان داره عمرش یک ساله میشه! پول بیشتری دادم ولی حداقل 1 ابزار کاربردی خریدم که اندازهی 1 سال برام کار کرد.
یادتونه گفتم یک کیسه برداشتم و تاریخ زدم وسایلی که نمیخوام رو؟ خب من تقریبا 2 ماه بعد همهاش رو بخشیدم چون فهمیدم واقعا بهشون نیازی ندارم. کلی از لباس مجلسیها، لباسهایی که سایزشون مناسبم نبودند و به امید چاقی یا لاغری بودم که بپوشم! لاک، لوازم آرایش، وسایل دکوری، کتاب و لیوان رو بخشیدم...و نگم که چقدرررر این حس عالی است! الان دیگه میخوام خرید کنم چند روز صبر میکنم و اگر واقعا نیاز داشتم میخرم، اعضای خانواده متوجه تغییر سبک زندگیم شدند و اگر میخوان هدیه بدند به خدمات یا وسایل کاربردی یا حتی پول محدودش کردند، مثلا برای تولدم مادرم بهم کارت طلایی ماساژ هدیه داد!
چطور مینیمالیسم رو ادامه دادم و رهاش نکردم؟
با به روز بودن در مورد مینیمالیسم تونستم خودم رو به ادامه دادن این راه تشویق کنم، یک سری ویدیو یوتیوبی میبینم هر ماه در مورد اینکه چه وسایلی رو نخریم، مثلا مایع نرم کنندهی لباس به چه دردی میخوره واقعا؟ یا چرا باید کتاب بخرم وقتی میتونم آنلاین بخونم؟(در مورد این توضیح میدم یکم دیگه) از طرفی هم چند تا بلاگ رو که در مورد مینیمالیسم هستند رو دنبال میکنم.( در انتها براتون لینکهاش رو میزارم)
ببینید من الان حس میکنم از شر تبلیغات خلاص شدم! یعنی دیگه با تبلیغی ترغیب به خریدن نمیشم! خییییلی سخت جذب میشم برای خرید و حس میکنم از جامعهی مدرن امروز که هی براش نیاز الکی ساخته میشه دارم فاصله میگیرم! واقعا به چند تا از وسایلی که الان اطرافمون هست عمیقا نیاز داریم؟ باور کنید خیلی تعدادشون محدود است. از طرفی پول کمتری رو صرف خریدن چیزهای الکی و غیر ضروری میکنم و سعی میکنم هرچی که میخرم واقعا هم نیازم باشد و هم خیلی با کیفیت!
چرا کتاب آنلاین رو به کتاب کاغذی ترجیح میدم:
· من عموما داخل رفت و آمدهام به محل کار کتاب میخونم و خیلی سخته هر روز یک کتاب رو با خودم جابهجا کنم پس کتاب آنلاین وزن به کیف من اضافه نمیکند
· من عاشق اینم که نکات خوب کتابهایی که میخونم رو برای خودم یک جا نگه دارم و خب داخل ماشین خیلی سخته با خودکار تو دفتر بنویسم اون نکته رو، ولی با فیدیبو یا طاقچه خیلی راحت میتونم ازش اسکرین شات بگیرم و برای بقیه بفرستم یا تو سوشال مدیاهام شیر کنم
· کتاب آنلاین داخل گوشی هست و همه جا قابلیت حمل دارد، شما از مترو بگیر تا اتاق انتظار چون عموما همیشه به گوشی هوشمند دسترسی داریم
· کتاب آنلاین ارزونتر است، کاغذ براش هدر نمیره و درختی رو هم براش قطع نکردند!
با دیجیتال منیمالیسم آشنا شدم!
خب من ناخوداگاه داشتم این کار رو انجام میدادم اما از عبارتش اطلاعی نداشتم تا این مقالهی نیما شفیعزاده رو خوندم.
چرا سعی کردم مینیمالیسم رو وارد دنیای دیجیتال کنم؟
کلی آدم تو اکانتهام بودند که مثلا برای یک کار آسانبارمجبور بودم باهاشون ارتباط بگیرم یا یک سری دوست داشتم که حتی چندین سال بود باهاشون صحبت نکرده بودم ولی هر دفعه تو تلگرام عضو میشدند برای من نوتیفیکیشن میاومد! راستش رو بگم از اینکه همهاش نوتیفیکیشن بگیرم بیزارم و کلا شاید 2 نفر آدم مهم رو میوت نکردم! همیشه موبایلم سایلنت است و حتی یادم نمیاد زنگ گوشیم چی هست! پس من از ارتباطات دنیای مجازی خصوصا ویس گوش دادن و تلفن جواب دادن فراری هستم!
هر دفعه وارد اینستاگرام میشدم فیدم با کلی اکانتهایی که اصلا یادم نمیاومد کی هستند پر شده بود و من آدمهای مهم رو که تو بیزنس برام خیلی ارزش داشتند رو میس میکردم! سر همین به فکر افتادم و اول با پیج اینستاگرام شروع کردم، تقریبا روزی 50 نفر رو آنفالو میکنم و مبنا هم این است که که آیا پستهای این آدم چیزی به من اضافه میکند یا خیر!
یه چالشی که داشتم پیجهای خوبی بودند که من ازشون خرید میکردم ولی تو بازههای زمانی خیلی طولانی مدت! ولی هر دفعه که پستهاشون رو میدیدم تشویق میشدم یه چیزی بخرم و هی مجبور بودم با خودم مقابله کنم! پستهاشون رو سیو کردم و بعد هم آنفالو کردم که هر موقع نیاز به خرید داشتم به آرشیو سیوهام رجوع کنم نه اینکه با دیدن مدام پستها کِرم خرید در من فعال بشه!(امیدوارم صاحبهای بیزنسها به این مقالهی من نرسن وگرنه نفرینم میکنن)
داخل همین ویرگول کلی آدم بودند که فالو میکردمشون ولی هیچوقت مقالاتشون رو نمیخوندم، اما الان همین تعداد محدودی رو که فالوو دارم سعی میکنم دنبال کنم چون آدمهای مفیدی هستند برای من.
با مینیمالیسم عاطفی چطور مواجه شدم؟
ببینید شما برای من یه فیگور لگو هدیه میخرید(خیلی دوست دارم) و من چون شما رو دوست دارم حس خاصی به این لگو پیدا میکنم و اگر حتی ازش 1 سال هم استفاده نکنم میگم این رو شما برام خریدی! من به این وسیله به صورت احساسی وابسته شدم! حتی خودم متوجهاش نمیشم و تو ناخودآگاه من این اتفاق افتاده! این قسمت رو من تونستم خوب از پسش بر بیام، چرا؟ میگم بهتون...
من یه دوستی داشتم که تو آلمان بود و مدام مسافرت میرفت، میتونست با یک کوله چند ماه زندگی کند، یه دفعه که ویدیوکال داشتیم بحث این موضوع شد و گفت فکر کن الان میخوای بری یک مسافرت فوری، چی با خودت میبری؟
گفتم: چند تا کتاب، این لباس اون لباس، اون دو مدل کفشم، فلان دکوری که دلم برای خونه تنگ نشه، روبالشیم و غیره! مبهوت بهم گفت: کوثر من همین الان بخوام برم مسافرت فقط یک تی-شرت،شلوار، یک کفش، لپ تاپ و کیف پول نیاز دارم و همهی اینها داخل کولهام جا میشه!
بهم گفت: کوثر سعی کن از چیزی کلکسیون نسازی چون جاری بودنت تو دنیا رو سخت میکند؛ تبدیل میشی به یک درخت که باید همیشه ساکن باشی چون به اون خاک، گٌل، آب و هوا و محیطی که داخلش هستی وابسته میشی! قطعا که اون موقع با خودم گفتم این بنده خدا حالش خوب نیست، ولی تازگیها منظور حرفش رو فهمیدم.
آخرین باری که تو این شرایط اضطراری بودم شبی بود که زلزله اومد (همین زلزلهی اخیر اردیبهشت 99) من فقط یک کوله کوچک برای برادرم برداشتم و مدارک شناسایی و کیف پولم رو، وقتی به این فکر میکردم که از این اتاقم به چه چیزی در شرایط اضطراری نیاز دارم هیچچیزی به غیر از اینها به ذهنم نرسید و حتی از خودم خجالت کشیدم چون پولی که صرف وسایل اتاقم کردم رو میتونستم برای چیزهایی که از لحاظ روانی و روحی من رو آدم بهتری میکنند صرف کنم!
آیا تونستم با این سبک روی آدمها تاثیر مثبت بزارم؟
سعی کنید نظرتون رو به کسی تحمیل نکنید، اگر آدمی رو دیدید که توانایی پذیرش این سبک رو دارد بهش خیلی نامحسوس توضیح بدید، چند بار که با خودتون صحبت کند گوشی دستش میاد و شاید به مرور زمان بدون اینکه متوجه بشه خودش این سبک رو انتخاب کند.
یک خاطرهی بامزه براتون تعریف کنم: وقتی جهاز به خودت فقط کتابخونه دادیم متوجه میشی عزیزم!
یک بار خونهی مادربزرگم بودیم و ایشون تازه تلویزیون رو تعویض کرده بودند، بچههاشون که مادر و خاله و داییهایِ من باشند درگیر این بودند که تلویزیون به اندازهی کافی بزرگ نیست! این بحث تقریبا نیم ساعتی ادامه داشت که من گفتم: به جای بزرگتر کردن تلویزیون به فکر بزرگتر کردن کتابخونههاتون باشید! خب مادر من هم در جواب گفتن: وقتی جهاز به خودت فقط کتابخونه دادیم متوجه میشی عزیزم!
این خاطره رو از این جهت گفتم که شما عمرا بتونید با یک جمله کسی رو تشویق به مینیمالیسم کنید! پیشنهادم اینه توی جمع مطرح نکنید و سعی کنید خیلی آروم و آهسته پیش برید! البته که مکالمهی من و مادرم کاملا جنبهی فان داشت ولی هنوز هم بحث وسایل خونه میشه من رو به همون کتابخونهی معروفم ارجاع میدن:)
راستش من سعی نکردم کسی رو تغییر بدم، ولی میبینم چند تا از نزدیکانم رو که این سبک براشون جذاب شده و گاهی با من صحبت هم میکنند، فکر میکنم کاملا توی پروسه باید باهاش برخورد بشه و اصلا چیزی نیست که آدم با خودش بگه: من از شنبه مینیمالیست میشم!
توصیهام به شما جوانان چی است؟
· حواستون باشد که چه چیزی نیاز واقعیتون هست و چه چیزی رو براتون تبدیل به نیاز کردند!
· به حس خوب بخشیدن و پول بیشتر پسانداز کردن فکر کنید!
· سعی کنید مینیمالیسم رو توی ارتباطات انسانی هم پیاده کنید و آدمهای خیلی خوب زندگیتون رو نگه دارید و بقیه رو الک کنید( نه اینکه حذفشون کنید بلکه اولویت اونها رو توی زندگیتون برای خودتون مشخص کنید)
· به بار روانی خیلی مثبت مینیمالیست شدن فکر کنید، به اینکه هیچ وسیلهی اضافیای ندارید و سبک بال و سبک بار هستید
لینکهایی که من بهشون برای مینیمالیسم رجوع میکنم:
همین هفته مجدد به روش مینیمالیسم اتاقم رو مرتب کردم، عکسهاش رو براتون گذاشتم:
پ.ن.1: متاسفانه عکسی از قبل این پروسه ندارم ولی من 2 کیسه رو دور انداختم و تقریبا 3 کیسه رو هم بخشیدم.
پ.ن.2: شما هم اگر تجربه مینیمالیسم دارید، یا از منبعهای خوبی استفاده میکنید تو قسمت کامنت بنویسید لطفا که بقیه هم استفاده کنند.