به دلیل به ابتذال کشیده شدن ویرگول توسط افرادی که قصد قلع و قمع کردن انسان ها را دارند، این صفحه سانسور شده است و تا نمیدانم چه وقت فعالیتی نخواهد داشت.
آنچه باقی مانده است، تابلویی از یک دوران مُرده است. زندگی جاری در این صفحه مُرده است. فرصت سوگ نیست و جایی برای زنده ماندن نمانده است.
شاید همین تابلو را هم پاک کردم و شکاندمش.
در این تندباد مراقب خود باشید. شاید بِبَرَند و بِبُرَند اما ما خود رهاییم و صدایمان پژواک می شود.
شاید روزی انعکاس من در هیچ آینه ای نباشد اما صدای من هم به پژواک صدا ها خواهد پیوست.
صدا هایی میشنوم...
پ.ن: من هنوز اوج افول انسانیت را ندیده ام ولی مقداری را دیدم.
پ.ن دو: بوی ناامنی میاد. خیلی شدیده. از بوی مرگ هم شدیدتره. دماغ من تا حالا بهم اطلاعات غلط نداده.
پ.ن سه:
اورهان: حوصله ام را سر برده بود. گفتم حرف نزن وگرنه میزنم...
و آیدین دیگر حرف نزد.
- سمفونی مردگان
من آیدین مسکوت شده ام. ولی هنوز سورملینا زنده است و اورهان و ایاز پاسبان دیوانه ام نکرده اند چون دورم را نگرفته اند. ولی آیدا سوخته است و خبری از آبادانی نیست.
پ.ن چهار: هیچوقت فکر نمیکردم من هم جزو رفته ها باشم.