همونطور که میدونید، داستانها نقش اساسی در تعامل بشر بازی میکنن؛ بطوریکه با گفتن داستان مناسب، در جای مناسب و به مخاطب مناسب، میتونید در عرض چند دقیقه توجه مخاطب رو جلب کنید؛ سرگرمش کنید و در نهایت قانعش کنید.
یک محتوای اثرگذار، دو جنبهی خیلی مهم داره و داستان سرایی از اون شیوههاییه که میتونه منجر به یک محتوای اثرگذار بشه. این دو جنبهی خیلی مهم عبارتند از:
خب، تا اینجای کار، میدونستیم که داستان سرایی چقدر اهمیت داره، سوالی که وجود داره اینه که چطور داستان سرایی کنیم و چطور در مارکتینگ، داستانهای اثرگذار بنویسیم؟
در ادامه 5 شاخص یک داستان اثرگذار رو مطرح میکنیم و ارتباط اونها رو با کسب و کار شما و فعالیتهای مارکتینگ، توضیح میدیم:
تمام داستانهای خوب، به یک قهرمان نیاز دارن، حالا اون قهرمان میتونه یک شخص یا یک چیز باشه و اون چیز میتونه یک آدم فداکار باشه یا یک هیولای وحشتناک، یا یک اسباب بازی سخن گو. قهرمان داستان کسیه که در شروع داستان یه آدم عادی بنظر میاد ولی هر چقدر که داستان جلو میره؛ تبدیل به یک آدم خارق العاده میشه. بزرگترین اشتباه کسب و کارها اینه که فکر میکنن اونها قهرمان داستانشون هستن در صورتیکه این اشتباهه و البته اشتباه رایجی هم هست. احتمالاً شما هم در تبلیغات ایرانی، جملات "بهترین ارائه دهندهی خدمات"، "رتبه یک بلیط هواپیما"، "بزرگترین پلتفرم تبلیغات ایران" ، "تنها راه از بین رفتن شوره سر" و یا جملات مشابه رو دیدید. این جملات بیشتر یه شخصیت خودشیفته رو به ذهن مخاطب متبادر میکنه و باعث میشه که پیام مارکتینگ شما ندیده گرفته بشه.
برای گفتن یک داستان متقاعد کننده، باید مشتری شما قهرمان داستان باشه.
کسب و کارهای موفق به دنبال حل مشکلات مشتریاشون یا به عبارت دیگه، به دنبال ایجاد تحول در اونها هستن و برای ایجاد این تحول، نیازه که بدونن مشتری (قهرمان) الآن کجاست و به کجا میخواد برسه و دنبال چه تحولیه؟ تحول در سلامتی؟ تحول مالی؟ تحول شغلی؟ ... وقتی این تحول ایجاد بشه:
تا وقتی که شما، هدف مشتری(قهرمان) رو ندونید؛ نمیتونید یک داستان اثرگذار بنویسید و فقط مجموعهای از قصههای کوتاه نوشتید.
دقت کنید که اگه این ایجاد تحول چیز آسونی بود؛ مشتری احتیاجی به کسب و کار شما نداشت.
موانع داستانن که باعث جذابتر شدنش میشن. فاصلهی بین وضعیت فعلی که قهرمان داستان داره تا وضعیت ایده آلی که میخواد بهش برسه و موانعی که سر راه داره باعث میشن داستان واقعاً تبدیل به داستان بشه! این مانع میتونه یه مشکل داخلی یا یه محدودیت قانونی یا حتی خلأ احساسی یا روانی باشه. البته باید به این نکته هم دقت کنیم که نمیخوایم خودمون رو گول بزنیم و موانع غیر واقعی بسازیم و یه داستان افسانهای تعریف کنیم چون در نهایت به ضررمون تموم میشه.
اگه قراره مشتری شما، قهرمان داستان باشه؛ پس شما و کسب و کارتون کجای داستان هستید؟
بطور خلاصه اگه مشتری شما پاندای کونگفوکار باشه؛ شما استاد شیفو هستید! شما همون راهنمای خردمندی هستید که با در اختیار گذاشتن اطلاعات و راهنماییهای لازم و ابزار مورد نیاز، کمک میکنید تا قهرمان داستان به هدفش برسه.
پیشنهاد میکنم کتاب Winning the Story Wars اثر Jonah Sachs رو مطالعه کنید.
کسب و کار شما قرار نیست که تمام مشکلات مشتری رو حل کنه و مهمه که مشتری هم همچین انتظاری از شما نداشته باشه چون در نهایت منجر به ناامیدیش از شما میشه. کسب وکار شما فقط قراره مشتری رو هدایت و کمک کنه.
مهمترین شاخصی که هر داستانی باید داشته باشه؛ صداقته. چیزی که باعث رابطهی بلند مدت با مشتری و ایجاد مشریان وفادار میشه.
هر داستانی، نیاز به یه شاخص قابل توجه داره که به یاد ماندنی و وایرال بشه و تو این عصری که زندگی میکنیم، صداقت میتونه همون شاخص قابل توجه باشه.
لب کلام این نوع قصهگویی از این قرار است: قهرمان داستان (مشتری) هدفی دارد و در راه رسیدن به آن با مشکلاتی مواجه میشود و در اوج نا امیدی به پیر خردمند میرسد و نقشهی رسیدن به هدفش را از او میگیرد و شروع میکند...
خلاقیت، کلید تمامی داستانهاست و داستانهای جذاب و بهیادماندنی هر کدام یک خلاقیتی دارن و این نوع از قصهگویی تنها یک نوع، اما رایجترین نوع قصهگوییه که در کتاب ساختن داستان برند به عنوان مدل SB7 ازش یاد شده. یادمون باشه که اگه میخوایم داستان به یاد موندنی و جذابی تعریف کنیم؛ نیاز نیست تو چارچوب مدلهای رایج داستانسرایی عمل کنیم. مهمتر از اون اینه که قوهی خلاقیتمون رو روشن کنیم و روشن نگهداریم.