khashayar pakfar
khashayar pakfar
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

خلق و تحقق یک آرزو، خلق چیزی در برابر انجام دادن کاری

برای تحقق یک آرزو ابتدا باید آن آرزو را خلق کرد
برای تحقق یک آرزو ابتدا باید آن آرزو را خلق کرد

کار یا وظیفه شامل مجموعه اقداماتی مشخص است که یک یا چند نفر توافق می‌کنند در زمان مشخصی انجام بدهند تا نتیجه مشخصی حاصل شود.

اما بسیاری از مواقع ما کارهایی را انجام می‌دهیم، حتی نتایج اولیه که انتظار داشتیم هم به دست می‌آوریم ولی تجربه‌ای که مدنظر داشتیم داشته باشیم یا دستاورد نهایی را بدست نمی‌اوریم یا دستکم ما را در زمان تحققش راضی نمی‌کند. بسیاری مواقع شرایط و نیازمندی ما در زمانی که یک کاری به ثمر رسیده است با روزی که آرزوی آن را داشتیم متفاوت است و آرزوهای سابق برایمان نیاز‌های اولیه هستند که دیگر منجر به رضایت ما نمی‌شوند.

به نوعی سازمان‌ها هم درگیر این موضوع در چشم‌انداز و استراتژی هستند. نیاز‌هایی را امروز می‌بینند که سه سال دیگر به دلیل تغییر خودشان و محیط دیگر موضوعیت ندارد.

بسیاری افراد در سنین مختلف این دغدغه را دارند که آیا این شغل برای من مناسب است؟ اصلا چه کاری من باید انجام بدهم تا حالم خوب باشد؟ چگونه شور و نشاط داشته باشم ؟ از کجا معلوم که درست زندگی می‌کنم یا این کاری که انجام می‌دهم مناسب است؟

گاهی فکر می‌کنیم بسیاری از این‌ها از چند موضوع ناشی می‌شود:

1- ما خودمان از نگاه جامعه می‌بینیم و محک می‌زنیم. بدیهی است که برداشتی هم که از نگاه جامعه از خودمان داریم تحت تاثیر قضاوت‌ها و شناخت و نگاهی است محدود به آنچه در گذشته تجربه کرده‌ایم و این محکی نیست که به درد من و دنیای درونم و تجربه شخصی من از این دنیا بخورد. یعنی خود و زندگی و اقداماتمان از دید یک سوم شخص در جامعه‌ می‌بینیم و قضاوت می‌‌کنیم. همانطور که در مدرسه یا خانواده قضاوت شده‌ایم.

2- ما فکر می‌کنیم اگر یکسری کار انجام بدهیم موفق می‌شویم. خود این موفقیت را هم از نگاه جامعه می بینیم. مثلا دانشگاه خوب برم، حقوق خوب داشته باشم، ماشین خوب سوار شوم. این‌ها ممکن است در هر سطح و قشری از جامعه معنایی داشته باشد و در هر زمان هم معنای متفاوتی دارد. در نهایت چقدر آدم می‌شناسید که همه این‌ها را دارند ولی تجربه خوبی در زندگی ندارند؟

شاید این‌ها همه ملزومات زندگی نیست. هزار نکته دیگر هم هست. سلامتی، ارتباطات، منشا اثر بودن در جامعه و ...

3- ما به شکل چیز‌ها اشاره می‌‌کنیم و از ماهیت آن‌ها غافل می‌شویم. مثلا آرزو می‌کنیم خانه‌ای در فلان نقطه داشته باشیم. اما این ساختمان است. زندگی که در ساختمان تجربه نمی‌شود. خانه جایی است من تجربه اقامت، امنیت و آسایش را دارم و این الزاما با ساکن شدن در منطقه خاصی با متراژ خاصی محقق نمی‌شود. مثلا آرزو می‌کنم ازدواج کنم. من در واقع می خواهم از یک زندگی مشترک و از آینده مشترک که باهم خلق اش می‌کنیم و حس حضور و همراهی بهره‌مند باشم. این از جنس یک تجربه اول شخص است ولی ما فکر می‌‌کنیم خواستگاری و بعله برون و گل ارکیده سالن عروسی ازدواج است. این‌ها مثال‌هایی است از قد و قواره و شکل پدید‌ه‌ها و رخداد‌ها به جای ماهیت و چیستی آن‌ها.

4- ما از ابتدا به اقدامات اولیه فکر می‌کنیم و همه امور را تبدیل به تعدادی وظیفه و کار می‌کنیم و این زندگی کردن در دنیای وظایف ما را از زندگی کردن درون یک فضای مطلوب در آینده دور می‌کند.

آنچه ما تا کنون انجام دادیم و نتایجی که گرفتیم منتج از آنچه در گذشته یادگرفتیم و الگو‌هایی که داشتیم به جای خود دستاورد‌هایی دارد. اما اگر در خصوص خلق فضایی یا چیزی صحبت می‌کنیم، به نظر می‌رسد پویش و پرسش‌گری اصلی این است:

من قصد دارم چه کیفیتی را در خصوص یک دغدغه مشخص تجربه کنم. چه مطلوبیتی را می‌خواهم تجربه کنم.

من و دیگر ذینفعان چه تجربه‌ای خواهیم داشت؟ چه درکی و چه برداشتی خواهیم داشت؟ چه ارزشی را دریافت می‌کنیم. یک جورایی تبین کیفیت یک پدیده به جای کمیت آن. تدوین ذات و نهاد و ماهیت آن به جای رنگ و شکل آن.

دانسته‌های ما، قضاوت‌های دیگران و موانعی که درون خودمان داریم حجابی هستند که دسترسی ما را در خلق آینده محدود می‌کنند. مثلا وقتی از کار ثابت خسته هستم ولی توان اقدام متفاوتی را ندارم به نظر هنوز از بند امنیت شغلی رها نشدم برای خلق فضای کاری ایده‌ال خودم. کاری که در آن لذت و آرامش و رهایی است و من بالاترین عملکرد خودم را درش تجربه می‌کنم.

شاید برای اینکه من تجربه مطلوبی از یک موضوع خاص داشته باشم به جای لیست کردن اقدامات اولیه باید سوالاتی از خودم بپرسم در خصوص آنچه مطلوب است و قصد جایگزین کردن آن را دارم. شاید باید ماهیت آن چیز مطلوب را تصویر کنم. خیلی مواقع از دل این کار گزینه‌هایی در می‌آید و در دسترس می‌شود که در لحظه اول اصلا به ذهن ما نمی‌رسید.

خوب است بپرسیم: که چی ؟

مثلا میخواهم کسب و کار آنلاین جدیدی در زمینه ... راه بیندازم -> که چی؟ که فروشم را زیاد کنم. که چی ؟ که کار گسترش پیدا کند. که چی؟ که درامد بیشتری داشته بشم. که چی؟ که سود بیشتری داشته باشم؟ که چی ؟ که کیفیت بهتری در زندگی تجربه کنم. یعنی چه کیفیتی ؟ ماشین بهتری سوار شوم. که چی؟

بسیاری مواقع پاسخ افراد این مرحله این است که: نمیدانم !

یعنی اگر همه مشکلات مالی و ... حل بشود برای فرد مشخص نیست که از چه چیزی رضایت درونی خواهد داشت.

شاید بهتر است به جای لیست کردن کارها لیستی از مواردی که مطلوبیت و کیفیت یک کار را مشخص می کند بنویسیم. در این لیست زندگی کنیم. مثلا در خصوص شغل من یکبار نوشته بودم:

  • یادگیری حرفه ای و توسعه فردی درش باشه
  • اهمیت اساسی در کسب و کار ایجاد کنه
  • از شادی، رضایت و توسعه مشتری درآمد ایجاد بشه
  • دغدغه مالی من توش حل بشه
  • توش سفرهای زیاد داشته باشه (حداقل ماهی ۲ سفر)
  • درآمد ارزی داشته باشه
  • مشکل پاسپورت ‌و ویزا من حل کنه
  • در راستای پایداری اکوسیستم باشه و نفع ما در جهت ضرر دیگران نباشه
  • همکارام دوست داشته باشم و از کار کردن باهاشون لذت ببرم
  • روی لبه تکنولوژی باشیم
  • بتونیم توش در لحظه زندگی کنیم
  • همه تیم در مسیر رشد باشند و با قدرت و رهایی و آرامش کار کنند
  • فرای بروکراسی و روزمرگی باشه

در اینجا من اصلا ایده‌ای نداشتم این کار چی هست! یک شغل است یا چند پروژه است؟ بعد‌ها به قدری موقعیت کاری ایجاد شد که مجبور شدم بسیاری از آن‌ها را رها کنم یا به دیگران بسپارم.

در یک کلام ما محتوا را می‌بینیم ولی بستر را نمی‌‌بینیم. شکل چیز‌ها را می‌بینیم، ماهیت‌ آن‌ها را نمیبینم.

به نظر می رسد موضوع یک چیز است: دسترسی پیدا کردن به خواست درونی.

برای من یکجورایی توسعه نیاز است. تشنگی. ایجاد محل خرج !

شاید وفور از نیازمندی حاصل می‌شود.

شاید منشاء آرامش دغدغه است.

شاید آرزو‌هایی که محقق می‌شوند از سوالی سربراورده باشند.

شاید همه چیز از هیچ خلق می‌شود.

پ.ن: پیشتر در همین زمینه نوشته بودم: زندگی در دنیای سوال به جای زندگی در دنیای جواب!

راهبریزندگیآینده خلق شدهتوسعه فردی
خشایارم :)‌ در حوره کسب و کار آنلاین کار می‌کنم. مدیریت کسب و کار،‌ مدیریت محصول، طراحی تجربه کاربری، مدیریت پروژه و برنامه‌نویسی کارهایی بوده که در ۱۵ سال گذشته انجام دادم. گردشگرم و اهل موسیقی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید