چند سال پیش فکر میکردم شغلم دقیقا در امتداد کارهایی است که در گذشته انجام دادهام و آن روز احساس خوبی داشتم از اینکه انگار وقتم تلف نشده است و جمع آنچه در گذشته یاد گرفتهام را در شغلی به کار بستهام!
چند ماه پیش داشتم فکر میکردم درختی که ۴۰ سال پیش روبروی درب خانه مادربزرگم کاشتند هم انگار سرنوشتی مشابه من دارد.
درخت در خاک ریشه میکند. در به دنیا آمدنش نقشی نداشته است. ساخته شده که میوه و برگ خاصی بدهد. یا اصلا میوه ندهد! مگر قلمهاش بزنند. هرچه از سنش میگذرد تنومندتر میشود و اگر تغییری بخواهی در زاویه ایستادنش ایجاد کنی سختتر میشود. ثابت است و صد البته ثابت قدم است. انگار پشت کار خوبی هم دارد. بهار و پاییز و تابستان و زمستان هر سال را کمی بالا و پایین میگذراند.
ما نیز انگار همینجوری زندگی میکنیم. انگار تداوم منطقی به دنیا آمدن در یک نقطه و شرایطی هستیم. کمی بالا و پایین. انگار حتی اگر جایمان عوض شود هم با گلدانمان میرویم. تفریحات و ترجیحات و عادتها را با خودمان میبریم. انگار در مسائل اصلی زندگی یا شبیه، یا مخالف پدر و مادرمان میشویم. مثلا خیاطی خیاطزاده میشویم. یا بر عکس. برای فرار از فقر دوران بچگی عمری را کارمند «خشت روی خشت گذاشتن» یا بنده ارثیهی وراث میشویم.
من تنها دلیلی که ریاضی فیزیک خواندم این بود که دبیرستان ما فقط ریاضی داشت و کسانی که غیر از ریاضی میخواستند بخوانند باید میرفتند جای دیگری. انسانی هم که آن روزها برای بچهزرنگها نبود. بعدها نرمافزار خواندم چون تنها چیزی بود که در تمام رشتههای ریاضی به قیافه من میآمد. آن روزها من دوست داشتم روزنامهنگار شوم. وکالت را هم دوست داشتم. ولی برای وکالت خواندن باید انسانی میخواندی با کلی عربی! ولی ریاضی خواندم! دیگری ممکن است بگوید: پدرم مجبورم کرد ... پول نداشتم یا هر چیز دیگری.
البته من درس نخواندم و صرفا امتحان دادم. چون بدون لیسانس انگار زحمات مادرم در بزرگ کردن من به باد میرفت و همه حداقل فوق لیسانس را میگیرند.
قبل از انتخاب رشته دانشگاه شغل من مشخص شده بود. برنامهنویس وب شده بودم! چون اولین چیزی بود که میتوانست آن روز برایم درآمد داشته باشد.
و این موضوع در روند کاری من و تفریحات و شغلهای دیگرم هم وجود دارد و قابل بررسی و البته تامل است.
درختی ممکن است میوهاش مرغوب و گران باشد. درخت دیگری ممکن است بیمیوه و بیدولت باشد.
موفقیتهای نباتی. منتج از ثروت و فقر. منتج از پدر خوب و پدر بد. منتج از بچه اول و دوم بودن.
و اما زندگی در فضایی که «انتخاب شده باشد» چگونه است؟ زیستن غیر نباتی چگونه است؟
ما معمولا دلایل و شرایط و امکانات را میبینیم و بررسی میکنیم و بر این اساس تصمیم، چگونه است که بعد از بررسی این دلایل بر حسب آنچه در آینده طرح میکنیم، انتخاب کنیم؟ چگونه است اگر این دلایل ما را محدود نکنند و محدودیتها به جای ما انتخاب نکنند؟
برای من آنچه اصیل انتخاب شده است، تداوم منطقی گذشته نیست، منتج از یک فشار و اجبار نیست. حاصل شجرهنامهام نیست.
انگار آنچه اصیل است که من فارغ از گذشته و فرای امکانات امروز، ورای خشایار، آنطور که بزرگ شده و همچنین محدود نشده توسط محیط، برای آینده انتخاب میکنم.
آیندهای که از آینده میآید. آیندهای که از پایان آغاز شده است. آیندهای که نتیجه حداقلی و معقول روند گذشته نیست. آیندهای که بدون من اتفاق نیفتد. یعنی با هر کس دیگری قابل تحقق نباشد. آیندهای که یک جایی در فضای اول شخص من خلق شده است. انتخاب در لحظه حال، فرای دلایلی که از گذشته میآید، در آیندهای که از گذشته نیامده است.
این آیندهای است که من درونش زندگی میکنم. نه گذشتهای که من به تداومش بگویم: الان!
مثلا در اثر نگرانی از ناامنی شغلی ممکن است من سالها کارمند بمانم. چگونه است خلق یک کیفیتی از زندگی در آینده ورای امنیت شغلی داشتن؟ چگونه است انتخاب کارمند ماندن بدون اسارت در بند امنیت و روزمرگی؟
گام اول به نظرم گذر از آنچه است که نطفه این درخت است. آن طور که بودن من شده. آن چیزی که دیگران به آن میگویند خشایار. هر صفتی که از گذشته آمده. هر ویژگی که خوب یا بد، من برای خودم انتخاب نکردهام. ویژگی های موروثی. هر چیزی که بهش میگویم من یامنم. شاید باید از این نتیجه منطقی گذشته عبور کنم. همه فضای امکان را در نظر بگیرم. امکان جورهای دیگری بودن. امکانی فرای آنچه تا امروز بودن من است.
شاید اینجا میتوانم فضایی باشم برای آیندهای که درون من محقق شود.
«من» در زبان ساخته شده است. من آدم چنینی و چنانی هستم. من باهوشم. من بد شانسم. من مهندس کامپیوتر هستم. من یک ایدهآلیست هستم. ما و دیگران جملاتی برای هم میسازیم و در این جملات حبس شده و زندگی میکنیم.
حالا بگوییم: آن طور که بزرگ شدهام درونگرا / برون گرا است. چطور است زندگی فرای این طیفها؟ بیرون طیف خوشاخلاق و بداخلاق؟ بیرون طیف آرام یا پرخاشگر؟
آن فضای امکان در آینده هم در زبان خلق میشود.
این فضا فرای آنچه هست که امروز هستم! فرای محدودیتهای امروز است. فرای طیفهای هنجاری و کمی است که جامعه به من تحمیل کرده است. انسان جامعه پسند احتمالا تحصیلکرده، شیک و ثروتمند است. شیک و ثروتمند تحصیل کرده اما الزاما در لحظه زندگی نمیکند و لذتی از زندگی خود نمیبرد.
شاید لذتی بیشتر از نفس کشیدن پس از فرار نمیبرد. رهایی تمایز دارد با رها بودن بخاطر اسیر نبودن. آزاد بودن تمایز دارد با کاری کردن به خاطر آزاد بودن. من وقتی در لحظه زندگی میکنم مسرور از گذر از زخمی در گذشته نیستم. اگر باشم دیگر در لحظه نیستم.
اصالت بودن در لحظه حال انگار تمایز دارد با زندگی کردن برای نمره گرفتن از جامعه که من درونش بزرگ شدهام.
آنچه از آینده میآید شبیه این جمله نیست: من در سال ۱۴۱۰ دیگر چاق نخواهم بود. نگرانی چاقی از گذشته میآید. آنچه در آینده است به کیفیتی اشاره میکند که در آینده محقق شده است. به عنوان مثال:
نوای سازم منجر به دعوت شنوندههایی است که الزاما به موسیقی ایرانی و حکمت شرقی علاقه ندارند میشود و به کشف این موسیقی برای ایشان میانجامد.
یا روزی که گاندی گفته: استقلال بدون خشونت در هند. روزی که یک میلیارد نفر ایستاده بودند برای انتقام و خشونت.
زندگی که درختگونه نیست برای من کیفتی دارد از جنس بودن در لحظه حالی که از آیندهای میآید که من برای خودم تصویر کردهام. کسانی که اعمالشان ماهیت خلقی داشته انگار دغدغهاشان از گذشته آمده ولی عملکردشان منتج از آیندهای بوده که بدون آنها اتفاق نمیافتاد.
درخت زردآلویی که هلو داد چون انتخابش هلو بود!