گاهی فکر میکنم اخبار روزانه چقدر الگوی تکراری دارد و چرا برای مدمان تازه است و تکراری به نظر نمیرسد؟
روزگاری در نوجوانی به جای پیگری کردن چیزی شبیه فوتبال اخبار میخواندم. شاید ۱۰ سال پیش برایم این اخبار مثل یک لیگ همه روزه بود. قطعا اعتیاد به اخبار داشتم. حالا امروز فکر میکنم اگر همه این خبرها را نخوانده بودم در زندگیم چه چیزی متمایز میشد؟ کدام جهت گیری ؟ کدام تاثیر اجتماعی ؟ کدام قرارداد؟ کدام معامله ؟ کدام داد و ستد؟ کدام سهم؟ کدام ارز؟ کدام جفت ارز؟
آیا خواندن اخبار من را آدم بهتری کرد؟ آیا اطرافیان من از حضور من بیشتر احساس آرامش کردند؟ آیا رفیق بهتری شدم؟ آیا خواب آرامتری تجربه کردم؟ جسم و جان ؟ روح و روان؟ مادیت و معنویت؟
جز وراجی بیشتر در مهمانیها برای من عایدی نداشت. چون در بورس تهران و نیویورک و فارکس و ... نبودم. شهروند که باشی آن خبر جریان ساز تاریخی خودش در چشمت میاید. خودش نرود دودش میرود. حتی قهرمانی پرسپولیس هم بالاخره یک جوری به گوش من میرسد. پلاسکو خودش و دودش و غمش بالاخره از راه میرسد.
از طرفی سالها است سرخط خبرها در جهان مردمان را خرسند نکرده است. خبر هیچ کشفی و اکتشافی مردم را آگاهتر نکرده است. آنها را امیدوار تر نکرده است. این امید آنها را مردمان موثر تری نکرده است. در این تشویش مدام چه افیونی نهفته است که مردمان را از آن رهایی نیست؟
شاید در این حجم خبر سردرگمی هست که مانع از پرداختن به اصل زندگی میشود. شاید ناکامیهای من در انبوه خبر گم میشود. شاید برای من دو صد بهانه دست اول و ناب برای نپرداختن به خودم، درونم و آنچه واقعا در زندگی تجربه میکنم نهفته است. شاید در این انبوه مشکلات آن لکههای مشخص که در بوم کوچک نقاشی من هست و مسئولیتش با من است گم میشود. شاید لامپهای کوچک خانه که خراب است، در کمد که صدا میدهد، ماشین لباسشویی که راه میرود، گچ گوشه دیوار که ریخته است، باک بی بنزین ماشین، آینه برقی که کار نمیکند، خاک روی یخچال، مشکلات همکاران نزدیک و ... در این هرج و مرج گم شود.
در جمعی و بزمی ۴ نفره، به جای اینکه با این واقعیت روبرو شوم که اگر یک کاغد سفید به من بدهند حتی نمیتوانم ۴ جمله در خصوص آینده مطلوبم بنویسم، شاید بهتر است به بررسی ریشهها و آینده جنگ تعرفههای اقتصادی چین و آمریکا بپردازیم، فلان موشک و فلان تجهیزات مورد استفاده در چچن را بررسی کنیم، روی آینده هنگ کنگ شرط ببندیم و ...
اما واقعا زندگی ما کجا تجربه میشود؟ تجربه اول شخص من در زندگی کجا اتفاق میافتد؟ من مسئول چه بخشهایی از زندگی خودم و اطرافیانم هستم؟ عضو ۱۰ ساله فامیل چه گناهی دارد این گوهرگویی متبحرانه را بشنود؟
چند طلوع و غروب؟ چند تجربه ناب در طبیعت؟ چند ملاقات آخر با پدر بزرگ و مادربزرگ؟ چند <۸ ماهگی> خواهرزادهای، چند روز تولدی و چقدر فرصت پویش در زندگی تباه میشود با مرور روزمرگی بازی بیپایان سیاست؟ و در ازای آن چه چیزی در زندگی نصیب ما مردم میشود؟
وقت بسیار زیادی که روی حوزهای که میگذاریم که ارتباطی با متن زندگی ما ندارد. به جز قدرت تصمیم گیری که نداریم، آگاهی دقیقی هم از موضوع نداریم ! آنچه در تاریخ معاصر ۴۰ سال بعد ممکن است اسنادی ضد و نقیض ازش بدست بیاوریم را قصد داریم در روز وقوعش در بهترین ساعات شبانه روز تحلیل کنیم.
شاید این فضای مغشوش که برای خود تصویر میکنیم نفعی برای ما دارد که حاضر به ترک آن نیستیم ...