ما انسانها با توجه به دسترسی به زبان و خیال و رویا داریم توانستیم ابزار بسازیم، مناسبات اجتماعی پویا و متغیری در طول سالهای مختلف برای خود بسازیم و مواهبش بهرهمند هستیم. ولی در کنار این محاسن اشکالاتی هم برایمان پدید آمده. مثلا یک درخت در بهار غم و غصه برگریزان را ندارد. نگران برف زمستان نیست.
این نور و سایه امکانی است که ما داریم برای تصور کردن آیندهای در راه و اکنونی که تجربه میکنیم.
یکی از مشکلات نسل ما این است که از بچگی در توهم مدنیت و رفاه و آینده درخشان بزرگ شدیم: بزرگ میشی خوشبخت میشی، دکتر میشی، ازدواج میکنی ، بچه ات خوشگله، خونت بزرگه، باهوشی، بیست میگیری و … از ۸ میلیارد جمعیت کره زمین ۳۰۰ میلیون نفر هم اینطور زندگی نمیکنند.
واقعیت زندگی در اعصار مختلف تاریخ با این وهم رایج متفاوت است. مردم در سراسر کره زمین امروز دنبال آب و غذا هستند. نسل ها در جنگ به دنیا آمده اند و رفته اند. ما در جنگ به دنیا آمدیم، بعد از انقلاب به دنیا آمدیم ولی باز هم از نظر شاخصهای رفاه بالاتر از عمده جمعیت جهان بودیم.
زندگی واقعی الزاما شکل بهترین محله های لوس آنجلس و پاریس و وین و ونکوور نیست. برای بچه تصاویر غیر واقعی میسازیم که وقتی با جامعه و محیط کار روبرو میشود وحشت میکند. تمام عمر احساس کم بودن و نا امیدی از خودش را دارد.
مثل فردی که همه عمر پورن دیده و حالا ظهر جمعه خودش مانده و پیژامه راه راهش و شکم گنده و کله کچلش و صدای ازان و باد پنکه سقفی. نه مهمانداری هست نه آباژوری …
زندگی من در تجربه اول شخص من واقع است. زندگی من اینجا است نه در شبکه های تلویزیونی لس آنجلسی یا ترکیهای و نه در سریالهای رعب انگیز ماه رمضان تلویزیون جمهوری اسلامی. امر واقع برای من در تجربه خودم سکنی دارد …
حواله دادن همه اتفاقات خوب به یک آینده نامعلوم و زندگی کردن برای یک روزی شاید … و «چیزی شدن در آینده» به جای «تجربه اکنونی امکانهایی که من هستم» دسترسی ما را به خودمان قطع میکند. تاخت زدن «بودن» با شاید «چیزی» شدن است.
این خطا در تبیین استراتژی و هدف در شرکتها هم رایج است.
الان برای یک ماه دیگر نمیشود برنامه ریزی کرد چطور میتوانیم برای یک کودک آیندهای موهوم پر از اتفاقاتی که امروز فکر میکنیم خوب است تصور کنیم! شاید همه مقتضیات زمانه عوض شود. شاید زمانه او فرق کند. شاید او این آرزوی ما را دوست نداشته باشد.
شاید کار ما این نیست که فردای نیامده را محدود به تصورات امروز بکنیم.شاید کار ما درک و دریافت زندگی زیسته خودمان است. فهم اکنونمان است و گشوده بودن روی تمام امکانهایی که میتوانیم باشیم و قابل کشف است به جای تقلا برای نزدیک شدن به استانداردهای تحمیلی خانواده، دیگران و جامعه!
کار ما شاید پویشی اکنونی و مداوم است به سوی خود امکانیمان …
تجربه زیسته من فرصتهای نابی را برای «بودن» و «عملکردن» در اختیار من گذاشته است. غرق شدن در تصورات ناکامل گذشته که از جامعه و اطراف تحمیل شده فرصت دیدن فرصتهای کنونی مرا از من سلب میکند. توجه به جهان و همه مشکلات دنیا و همه افراد و آنچه همه میگویند دسترسی من را به زندگی خودم کم میکند. شاید ما باید کانون توجه خودمان باشیم ..