من در بازارهای مالی تازه وارد هستم و تجربه محدودی در این بازارها دارم. سالها خیلی محکم میگفتم من وارد فضای ترید و بورس و ... نمیشوم ولی مدت کوتاهی هست که وارد شدم و مانند یک مهاجرت، یک تولد دوباره، ورود به یک جهان جدید، فرصت دوباره یافتن و ساختن خودم را در این بازارها پیدا کردم. چقدر فرصت یادگیری را این جمله از من گرفته بود و چقدر در مورد خودم و این فعالیتها نمیدانستم ...
به چشم من بازارهای مالی یک پدیده زنده هستند. پویا و غیرقابل پیشبینی. درست مثل زندگی.
مثل زندگی وقتی به گذشته و دانستههای گذشته نگاه میکنی همه چیز مشخص به نظر میرسد، معماها حل شده و پاسخها روی چارت هست و میشه خیلی عالی تحلیل و سخنرانی کرد. ولی اینکه ۲۰۰ تیک بعدی چی میشه، کندل بعدی چه شکلیه و ... در این لحظه که قرار داریم، هر حرکت بعدی برای ما پر از ابهام است. تصمیم گیری سخت است...
تایم فریمهای مختلف در بازارهای مالی نگاه من رو به مقوله «زمان» عوض کردن. مثلا وقتی به یکی میگم خوبی؟ در چه تایم فریمی انتظار دارم جواب بده ؟ در یک دقیقه؟ در ۱۵ دقیقه؟ در ۴ ساعت؟ روزانه؟ هفتگی؟ وقتی میخواهم زندگی خودم و ببینم در چه تایم فریمی میبینم. در چه تایم فریمی زندگی میکنم؟ به سوی چه تایم فریمی زندگی میکنم؟ پیشبینی من از ترند زندگی چه تاثیری روی لحظه حالم داره ؟ همین طور محو شدن در کندلهای یک دقیقه ای میتونند خطای شناختی برای حرکات من در میان مدت یا بلند مدت ایجاد کنند.
از طرفی، من، ترسهام ، نگرشم به آینده، نگاهم به دارایی، میزان نیازم به کسب سود و ... چقدر جلو چشمم میان در مواجه شدن با بازار... چقدر فرصت هایی در هر لحظه بازار هست که از چشم من پنهان است. چقدر امکان درش هست که من تنها کمی بعدتر و دیر میبینم. چقدر توجه زیادی به یک بعد، یک خبر، یک موضوع یا یک اندیکاتور خاص میتواند چشم من را روی ابعاد دیگر بازار ببندد.
زود بستن پوزیشنها، دیر باز کردن پوزیشنها و ... چقدر شکل زندگی ما است. مثل جاهایی که به افراد فرصت نمیدیم خودشون رو در کار و همکاری و زندگی با ما نشان بدهند. اخراج زود یک آدم چقدر به یک Stop Loss ناکارآمد و نزدیک شبیه است.
اینکه ما وارد استراتژیهای از پیش تعیین شده میشویم و دستکاریهای مداوم میکنیم چقدر شبیه دخالتهای ریز توی کار تیم و همکارامون هست. میکرو منیج کردن یک بات یا اکسپرتی که داره کارش و میکنه و خطای نزدیک بینی باعث واکنش نشون دادن ما میشه.
وقتی فکر میکنیم سبد داره از دست میره چقدر شبیه مرگ میشه! مخاطرهآمیز بودن این واقعه ما را میبرد در فضای Amygdala Highjack (ربایش آمیگدالا) و واکنشهای سریع برای بقا و زنده ماندن از خودمون نشان میدهیم که بعدا به نظر خیلی غیر منطقی میاد. مثلا بستن سریع یک پوزیشن که خیلی در ضرر هست ولی میدونیم قیمت در یک سقفی هست که به نفع ما بر میگرده ... ولی آن معامله را زود میبندیم و ضررش را پرداخت میکنیم و عمده زمانی که بازار مساعد حرکت میکند را از دست میدهیم.
عمدتا ما تحمل زیان رو نداریم. دوست داریم همیشه روی سود باشیم. این تلاش برای همیشه در سود بودن و تحمل نکردن ضررهای تحقق نیافته (Unrealized Loss) فرصتهای زیادی را برای ورود و کسب سود از ما میگیرد.
ما تلاش میکنیم همیشه سود نشون بدیم. مثل زندگی وقتی روی سود هستیم صدا مون بلندتره و در چشم هستیم، وقتی خراب میکنیم خبری ازمون نیست یا داریم غر میزنیم.
انتظار داریم ما دیر و بی مطالعه وارد بورس تهران بشویم و زود و خوشحال و پرسود خارج شویم. تا ابد هم سرمایه وارد شود و روزی ۶ درصد سود کنیم. وقتی خراب میشود به زمین و زمان فحش میدهیم.
در حالی که همه اختیار و قدرت انتخاب با ما است معامله میکنیم وقتی خوب میشه میگیم سود کردیم، وقتی خراب میشه میگوییم: لامصب قیمت رفت بالا، اومد پایین، برنگشت، باید بر میگشت، قرار نبود اینطوری بشه .. در صورتی که بازار که باید نمیفهمه ! مثل اقیانوس ... تا وقتی آرام هست ما فرصت اشتباه داریم . کنار ساحل فرصت اشتباه داریم. ۲۰ کیلومتر جلوتر یا هر حرکتی که ریسک زیادی داشته باشه یک ساحل زیبا رو تبدیل به یک جهنم وحشتناک میکنه. ما انتظار داریم بازار مطابق پیشبینی ما پیش بره و خودمون رو با بازار تنظیم نمیکنیم!
انگاری ترس و طمع از یک خانواده و برای موفقیت در بازار بازدارنده هستند. صبر و ثبات رمز ماندگاری هستند.
مثل زندگی، در بازارهای مالی هم چگونه به نظر رسیدن بیشتر از تجربه شخصی ما رو اداره میکنه! اینکه در مورد من چه خواهند گفت، چگونه قضاوت خواهم شد و ...یک جورایی ترید کردن برای بقیه!
و در نهایت مثل زندگی، اصرار روی روشهای قبلی، روی نگرش قبلی، پافشاری روی پیشبینیها و پیشفرضها شکست ما رو تضمین میکنه. یادگیری مداوم و بهبود مستمر به نظر من تنها فرمول برد و بقا و بالندگی در این بازارها است ...