نمی دونم باید به اونایی که اون بالا بودن چه جوری نگاه کرد
چند صد کیلو کربن و هیدروژن و فسفر و اکسیژن و نیتروژن،
غشا های لیپیدی با نفوذ پذیری انتخابی که دور هم جمع شدن و یک ارگانیسم ایجاد کردن،
مجموعه ی درک ها ؛ درد و زجر و شادی و غم و هیجان
ذرات ناچیزی که دربرابر کل هستی بود و نبودشون فرق زیادی نداره،
یا «من» هایی که فقط چند ثانیه فرصت درک نزدیک شدن مرگ رو داشتن؛
فرصت مرور زندگی، فرصت بازیابی از یاد رفته ها و مرور بر یاد مانده ها.
کارهای نیمه تمام، حرفهای نزده، رازهای سربهمهر
موقع سقوط هواپیما چه کرد؟
منتظر مرگ بود
ترسید
یا به استقبالش رفت؟
به ذهنشان خطور کرد که خانوادهشان اگر میدانستند این آخرین سفر است، همهشان بلیت پرواز شماره ۷۵۲ هواپیمایی بینالمللی اوکراین را در جا میگرفتند؟
These wounds won't seem to heal,
This pain is just too real...