Leyla.toodeli
Leyla.toodeli
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

بی انتها:)

شما که او را ندیده اید
من نیز که دچار به خاموشی خاطرات هستم
اما به یاد دارم
او را ندیده به یاد می آورم
او را ندیده به خاطر سپرده ام
او را ندیده در بند و اسارت به سر می‌برم
ندیده افسوس سر داده ام
ندیده مبهوت دنیایی خیالی گشته ام
ندیده گریان از جای خالی اش افسار گسیخته شده ام
آری، بطن وجودم جرعه جرعه
بودنش را به خوردم داده است
از روزی که به یاد دارم
از روزی که به خاطر سپرده ام
از روزی که اسیر شده ام
از روزی که افسوس سر داده ام
از روزی که مبهوت دنیایی خیالی گشته ام
از روزی که سبز بودنش ریشه در جانم زده است
از روزی که سرکش و گستاخ
مقابلش خط و نشان می کشیدم
به یاد دارم :)
ومنی که اکنون در حال گریزم
ومنی که فراموشی را خاکستر
وآتشِ سرخْ را
بودنش قرار داده ام
ومنی که هنوز زنده ام
همچون کهنه درختی خرامیده از درون
ومنی که شادمانی ام
گم شده است
ومنی که
در بَـرِمسیرِ حقیقت رهگذران
شمع به دست
همراهی ام می کنند
و منی که
در بَـرِ روزهایم ردپایِ باد و طوفان است
و
در بَـرِ ظلمت شب هایم پیله های بسته و پنهان است
روزگارم به خاک خورده است
خاک هر مرده ای سرد است
اما در این حال....
خاک مرده ای مُـقـیـمِ شهر زندگی سبز است:)
چشم های بسته، تنی به ظاهر خفته
ذهن های بیدار، جسم های بی جان
در انتهای گودال دروغین
حیران مانده در سرآغاز راه حقیقت
زمزمه هایی جانم را می نوازد:

(( هیچ چیز حریف او نشد))

همچون پرنده ای بی پر و بال
در دام کلاغ های گرسنه
پر و بال خود را می گشاید ....
پرنده ای که مجال زندگی ندارد
پرنده ای مجال لبخند ندارد
پرنده ای که مجالی برای نبرد ندارد
پرنده‌ای محبوس در بر میله های آهنین ...
پرنده‌ای درمانده به دنبال آسایش
چه بی انتهاست پرواز کلاغ های سیاه و سفید:)

leylatodeliعاشقانهبدون ویرایش
بیخیال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید