Leyla.toodeli
Leyla.toodeli
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

همین حوالی:)!

- - - - - - - - - - - - - - - -「??」
درست‌در‌همین‌حوالی،
درهمین‌کوچه‌خیابانِ‌درهم‌پیچیده،
درهمین‌میان‌بُرِخاکی،
لحظاتی‌ازگذشته‌رابه‌یاد‌آوردم؛
انعکاسی‌از‌سال‌های‌قبلِ‌خود
پیش‌ِ‌چشم‌هایم جان‌گرفت
دویدن‌خون‌دررگ‌هایم‌حس‌می‌شد
زیر‌لب‌جویده‌جویده‌نام‌ِ‌خود‌را
تکرار‌کردم!
تصویر‌مقابلم‌چون‌آیینه‌ای
ازنیمهٔ‌دیگرِ‌وجودم‌بود
همان‌نیمهٔ‌نهفته‌زِ‌حقایق
همان‌که‌با‌مکافات‌دربندبندِ‌تنم‌
زنجیرش‌کردم
همان‌که‌در‌کُـنجِ‌قلبم‌
بر‌درِدریچهٔ‌تنگِ‌فراموشی‌،قفل‌‌گشته است
درهمان‌نقطه‌که‌
بهاری‌نیست
گلی‌نیست‌
جوانه‌ای‌نیست
هیاهویی‌برای‌حیات‌نیست‌
و تاریکی‌است‌‌و‌تاریکی‌.
ازدیدگانم‌نفرت‌چکه‌می‌کند
نیمهٔ‌دیگرم‌تمسخرانه‌می‌خندد
مقابلم‌می‌ایستدومی‌گوید‌:
بیهوده‌به‌نگاهت‌سرمهٔ‌نفرت‌می‌کشی
جوهرهٔ‌جانت‌همچون‌،
پنجهٔ‌فشردهٔ آفتاب‌روشنایی‌می‌بخشد
چه‌کس‌به‌تونفرت‌آموخته‌‌است؟
آیا‌همان‌ها‌که‌همچون‌خوشه‌انگوری‌
قلبت‌را فشرده‌اند‌
راه‌را‌برایت‌هموار‌کرده‌اند؟
سکوتی‌ترحم‌انگیز‌‌همچون‌پرده‌ای
‌بین‌مان را پر کرده است
زمزمه‌حیرت‌از‌‌دور‌به‌گوش‌می‌رسد
عاجزانه‌زخودشکایت‌می‌کنم
که‌چراهرکس‌به‌طریقی‌فریبم‌داده؟!
ازعشق‌تانفرت‌فاصله‌ای‌نیست‌
زمین‌سراسردرد‌است
آیینه‌شفاف‌و زلال‌
وجهه‌ام‌اندوه‌غلیظی‌ست
که‌بر‌چهره‌ا‌م‌نقش‌بسته‌است
دستهایم‌‌همچون‌شاخه‌هایی‌طَردِ
وصله‌‌شده‌‌آویزان‌تنم‌شده‌اند
وپاها‌یم‌در‌جهانی‌که‌درآن
‌عشق،‌حیله و نیرنگ است
به‌دنبالِ‌نقطهٔ‌امنی‌می‌گردد‌.
وامامن...
در‌‌گدازه‌سرد‌تمام‌دوستت‌دارم‌ها
‌خاکستر‌شده‌ام!
ودیگر‌به‌گذشته‌‌فکر‌نمی‌کنم!
بلکه‌به‌آنچه‌روی‌داده‌بود‌و‌رخ‌میداد
می‌اندیشیدم:)!

امیدوارم ‌که‌خوشتون بیاد‌ولذت‌ببرید‌!:)


ـ- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 「??」


عاشقانه
بیخیال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید