موضوعی که طاقچه خواسته برای دی ماه دربارهاش کتاب معرفی بشه، «مرگ» هست. مواجه شدن با مرگ مساله عجیبیه، میدونیم یه روزی قراره برسه چه برای خودمون چه برای عزیزان و اطرافیانمون اما یه طوریه که انگار هیچوقت قرار نیست برسه ...
عمیقترین کتابی که من در ارتباط با مرگ خوندم، کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» شاهکار لئو تولستوی هست. من این کتاب رو با ترجمه آقای صالح حسینی از انتشارات نیلوفر خوندم.
این کتاب درباره ایوان ایلیچ کارمند دادگستری هست که داستان زندگیش از سالهای جوانی مطرح میشه و اینکه چطوری و از کجا به کجا میرسه رو روایت میکنه. اینکه خانواده تشکیل میده، تو کارش پیشرفت میکنه و اتفاقات این مدلی در کل. تا اینکه تو سالهایی که به رشد قابل توجهی رسیده از جهت مالی مخصوصا ناگهان طی یه اتفاق درگیر یه درد جسمانی میشه.
این درد جسمانی که برای درمانش هزار راه رو میره و هزارتا درمان و دکتر رو امتحان میکنه اما هیچی کمکش نمیکنه و این میشه شروع مسیری که داره ایوان ایلیچ رو تو راه رسیدن به مرگش قرارش میده.
خیلی عجیبه آدمی که تو موقعیت مادی به بهترین چیزها رسیده، یهو میرسه به جایی که تنهاترین آدم میشه، هیچکسی حتی همسرش هم درکش نمیکنه...
میرسه به اون جایی که همه چی براش بی معنی میشه؛ همه اون تلاشها، رنجها و لذتها و ... انگار که از اول هیچی نبوده و نمیمونه ... عجیبه که آدم ببینه داره قدم به قدم درد میکشه و به مرگ نزدیک میشه و هیچ کاری هم از دست هیچ کس برنمیاد، نه میتونه از رنجهاش کم کنه و زودتر بهش برسه نه میتونه عقبش بندازه.
توصیفات تولستوی از احوالات شخصیت اصلی قضیه خیلی واقعی و عمیق به نظر میرسه و همین هم باعث شده که این کتاب کوتاه جذاب باشه. هرچند یه جاهایی واقعا اون حس فرار از مرگ آدم باعث میشه مخاطب خسته بشه اما خب خوندن همین هم یه نشانه از دردآور بودن انتظار برای مرگه، خوندنش هم سخته چه برسه به لحظه لحظه انتظار کشیدن و حتی فرار کردن ازش.
نسخه صوتی این کتاب رو هم آوانامه با ترجمه آقای سروش حبیبی و خوانش محسن زرآبادی منتشر کرده البته. نسخه الکترونیک این کتاب رو از اینجا میتونید بخونید: