ویرگول
ورودثبت نام
Lady Wiseldon
Lady Wiseldon
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

تو می توانی!

اگر بخواهم راستش را بگویم تو می توانی را کم شنیده ام.حرف مردم برایم مهم نیست ولی وقتی پدر و مادر به تو بگویند نمی توانی مهم می شود. کلا پدر و مادر حرف هایشان تاثیرگذار است. اگر بگویند نمی توانی پس دیگر نمی شود که بتوانی!

بزرگترین نمی توانی عمرم را زمانی شنیدم که می خواستم گواهینامه بگیرم. پدرم همیشه می گوید من برای گواهینامه تو دوندگی زیادی کردم و گواهینامه ات را از من داری! راست می گوید. می آمد اموزشگاه از مدیر گرفته تا مربی را می دید و می گفت: دخترم نمی تواند! فقط خواجه حافظ شیرازی از نتوانستن من بی خبر بود که ان هم با خبر شد. خلاصه، آمد و گفت : تو توانایی رانندگی نداری باید سرهنگی گیر بیاوریم که پول بگیرد و امضا بزند. گفتم تمرین، گفت ۱۰۰ بار هم تمرین کنی نمی شود. من زیاد تمرین نکرده بودم واقعا دوست داشتم بیشتر تمرین کنم، یادبگیرم ولی خوب چون نتوانستم با آن چندجلسه یادبگیرم پس حتما دیگر نمی توانم. واقعیتش نمی خواست ماشین بدهد. گفتم برویم جای خلوت ماشین طوریش نمیشود. گفت من اعصاب ندارم. پس چاره ای جز قبول نتوانستن نبود.

من گواهینامه را گرفتم، بدون پول دادن به سرهنگی که معلوم نبود وجود دارد یا نه. واقعا دوبل زدم و گرفتم. ان قدر هاهم که پدر فکر می‌کند بی عرضه نیستم. اما وقتی فهمید گفت : من حرف زدم که گرفتی، من نمی گفتم که امضا نمی کرد! کاش حرف نمی زدی، کاش اصلا نمی گرفتم. وقتی پول ماشین خریدن ندارم، گواهینامه را چه کنم ؟

ماجرا هنوز ادامه دارد. هنوز هم من نا توان ترینم البته از نظر پدر گرامی. او نمی داند که من می نویسم اگر بداند می گوید: عرضه همینم نداری. البته که می دانم عرضه این یکی را دارم!


پدر مادررانندگیگواهینامه رانندگیتوانستنمی توانی
نوشتن حالم را خوب میکند!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید