Lady Wiseldon
Lady Wiseldon
خواندن ۳ دقیقه·۲۱ روز پیش

درس خواندن!

مثل تعداد زیادی از دانش اموزان و دانشجویان عزیز من هم از درس خواندن بی زارم و فقط به امید اینکه چیزی بشوم و مستقلانه زندگی کنم، این رنج را تحمل میکنم.

درس خواندن سخت است. هر کسی هم می گوید سخت نیست یا باهوش است یا سخت کوش (خرخون) وگرنه برای ما معمولی ها کار دشواریست فکرش را بکنید، حفظ کردن تمام یک کتاب. خداروشکر که الان دانشجو هستم و واقعا درس هایم به اندازه مدرسه نیست. رشته ام آموزش زبان انگلیسی است. رشته اسانی است و می گویند درآمد هم دارد.( ایشلا که دارد!) من زبانم واقعا خوب نیست. دارم سعی میکنم با موزیک و فیلم بهترش کنم و وارد بازار کار شوم. ( اگر راه کاری برای بهتر شدن زبان دارید خواهش میکنم بگویید).

اگر درس خواندن منجر به پیدا کردن کار با درآمد بالا شود، شاید برایمان لذت بخش شود. اما خوب همه ما از اینده خبر داریم! به خاطر همین اصلا لذت ندارد که هیچ درد هم دارد. از همه بدتر تحمل اساتید است. از اینجا به دانش آموزان اعلام میکنم قدر معلم هایتان را بدانید که استاد در دانشگاه هر کاری که دلش بخواهد میکند و شما حق حرف زدن هم ندارید چون نمره دست اوست و نمره یعنی همه چیز، کلا تمام سال های تحصیلم را به خاطر نمره درس خواندم. اصلا یادگیری زیاد مهم نبود. تنها چیزی که مهم بود: چند شدی ؟ دوستت چند شد؟ چرا اون ۲۰ شد ؟ تو چرا نشدی ؟ چون سرت تو گوشیه! و ادامه ماجرا. نمره برای همه مهم است. الخصوص پدرو مادر های عزیز. اگر می گویند برایمان مهم نیست، دروغ می‌گویند، خیلی هم برایشان مهم است. طبق تجربه عرض میکنم. فرزندی که ۲۰ شود عزیز خانوده است و همان فرزند اگر ۱۹.۶۹ شود: تو که همیشه ۲۰ بودی ؟ به خاطر گوشیه مگه نه ؟ واقعا دلم میخواهد به پدرو مادر ها عرض کنم: واقعا گوشی آنقدر هاهم که شما فکر می‌کنید بر روی نمرات ما تاثیر ندارد. ما از درس خواندن، از ریاضی و فیزیک و شیمی یا حتی ادبیات ( اینو دوست داشتم) بدمان می اید. حتی اگر گوشی بیچاره را هم رها کنیم، باز هم نمی خوانیم. خوب آدم کاری را که دوست ندارد که انجام نمیدهد‌. واقعیتش درس و مدرسه و دانشگاه جذابیتی ندارد. الخصوص مدارس دخترانه که واقعا رفتنش با خودت و بود و برگشتنش با خدا‌. اینقدر که سیبل و ناخن های ما برای کادر مدرسه مهم بود. یادگیری ما مهم نبود. من همکلاسی داشتم که مژه های بلندی داشت. و ناظم هر روز او را مجبور می کرد در سرما مژه هایش را بشورد چون فکر میکرد ریمل دارد! و خوب آخر مژه هایش ریخت و دست از سرش برداشت. خوب چه کسی می تواند همچین محیطی را دوست داشته باشد ؟ هیچ کس البته به جز سخت کوشان ( خودتون می دونید دیگه) این افراد واقعا تحت هر شرایطی درس خواندن را دوست دارند و خوب هیچ وقت هم مورد انضباطی ندارند.( دارای سیبیل هایی مرتب و دست نخورده) ولی من هنوز جوابی برای این سوال پیدا نکرده ام: چرا وقتی ابرو هایمان را برمیداشتیم، به پدرمان زنگ میزند؟ اون بنده خدا اصلا نفهمیده بود که برداشتیم. او رنگ جدید موهای مادرمان هم نمی فهمید چه برسد به ابروهای ما!

خدایی اگه همچین منظره ای داشتم، صب تا شب درس میخوندم:)
خدایی اگه همچین منظره ای داشتم، صب تا شب درس میخوندم:)


خلاصه پرونده مدرسه دخترانه برای همیشه برای من بسته شد( خداروشکر) و الان پرونده دانشگاه باز است. و کلی پروژه روی دستم گذاشته است. و خوب من به جای انجام دادن آنها، اینجا در حال نوشتم!

در آخر باید بگویم که مجبوریم درس بخوانیم تا شاید بتوانیم چیزی بشویم. پس بخوانید!

درس خواندنمدرسهدانشگاهتلاش
نوشتن حالم را خوب میکند!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید