من از اون بچههایی بودم که یک تیکه پلاستیک میبستن به پرههای دوچرخه تا موقع دوچرخهسواری صدای موتور بده. یادتون هست؟
در دوران ابتدایی جایی که زندگی میکردیم بچههای زیادی بودند که هر کدوم هم دوچرخه داشتند. یکی از بچهها که بزرگتر از باقی ما بود یک دوچرخه کورسی داشت. از اینها که دستههای برگشته داره یا چرخهای خیلی باریک. وای چقدر دوست داشتم که از این دوچرخهها داشته باشم. ولی خب خیلی کوچک بودم.
اون روزها دوچرخه خیلی برامون عزیز بود. حتما شنیدین به سربازها میگن از اسلحه مثل ناموسشون مراقبت کنن. اون موقعها دوچرخه مثل ناموس بود برای ما. وقتی دوچرخه میگرفتی تازه وقت این بود که روی بدنه رو با یک سری نوار رنگی که یادم نیست اسمش چیبود میپوشوندیم. کار جالبی بود. بعد هم یک سری مهره رنگی بود که به پرهها وصل میکردیم. خلاصه دوچرخه میشد یک چیزی شبیه این کامیونهای پاکستای با کلی زلم زیمبو که بهش وصل بود. امروز به اسم مینیمالیزم و این چیزها ولی بیشتر به دلیل کم حوصلگی دیگه کسی دنبال این کارها نیست.
دوچرخه شاید اولین وسلیه نقلیه مستقل بچهها باشه. چیزی که باهاش میشه کلی کیف کرد. اگر خوب دقت کنید شاید دوچرخه اولین چیزی هست که بچه از شما میخواد که براش بخرید. یعنی نسبت بهش یک حسی داره و میدونه که چقدر میتونه با این وسیله حال کنه. بین همه اسباببازیها دوچرخه یک جایگاه ویژه داره. اما چرا؟
به نظر من انسان نیاز داره که آزادی رو حس کنه و دوچرخه در دوره انقلاب صنعتی و مدرن یکی از معدود وسایلی است که میتونه این حس رو ایجاد کنه. اینکه خیلی راحت میتونی با یک سرعت مناسب جابهجا بشی و در حین این جابهجایی فرصت کافی برای استفاده از تمام حواست رو داری یکی از شاهکارهای دوچرخهسواریه.
به نظر من تجربه حس آزادی و کنترل مهمترین نکته برای انتخاب دوچرخه است. دلایلی مثل کم شدن آلودگی هوا یا ترافیک دلایل دست چندم و بیاهمیتتری هستند برای انتخاب دوچرخه.
خلاصه اینکه اگر قرار بود کمپینی برای ترویج دوچرخهسواری طراحی کم حتما روی این تجربه ناب آزادی تمرکز میکردم.
برای خود من این تجربه یا موتورسواری به دست میاد. من هنوز همون پسری هستم که دوست داشت دوچرخهاش صداری موتور بده و امروز هم یک موتورسوار هست.
یادم هست روزهای اولی که موتورسواری رو با این غول دوچرخ عظیم شروع کردم چقدر دلهره و ترس و هیجان رو با هم داشتم. اما خودم رو مجبور کرده بودم که هر روز نیم ساعت موتورسواری کنم تا یاد بگیرم و این شد که امروز هر جایی با این موتور میرم و دور شدن ازش کار سختیه.
اما عکسالعمل مردم هم به این نوع موتور خیلی جالبه. خیلیها از رانندهها خودشون رو بهم میرسونن که تشویقم کنن، بچهها از تو ماشین با هیجان و تعجب به من نگاه میکنن. نگاه بعضیها اینطوریه که انگار من مسافر زمان هستم و از جایی از زمان گذشته به زمان حال پرتاب شدم.
اما موتورسواری یک مشکل عمده داره و اون هم اینه هیچ کس به موتورسوارها اهمیت نمیده برای همین یک بینظمی خاصی جامعه موتورسوارها رو گرفته. حتی پلیس هم براش موتورسوار از اهمیت خاصی برخوردار نیست. آموزشهای پلیس برای سالها قبله. موتورهای با حجم موتور بیش از ۲۵۰ سیسی اجازه تردد ندارند و فرض بر این هست که وقتی موتور میخری میخای از لابهلای ماشینها با سرعت رد بشی زود به مقصد برسی.
این نبود آموزش و عدم تمرکز روی جامعه موتورسوارها باعث صدمه دیدن همه جامعه شده. موتورسوارهایی که کلاه ایمنی ندارند، از پیاده رو عبور میکنند، عبور ممنوع میان و ... . و اگر هم دچار حادثه بشن کسی برای اونها یادبودهایی در کنار محل حادثه نصب نمیکنه.
همونقدر که امروز برای جا افتادن فرهنگ دوچرخه سواری ایمن در حال تلاش هستیم باید برای فرهنگ موتورسواری ایمن در شهر بیشتر تلاش کنیم. باید شرکتهای بیمه و پلیس با نگاهی بلندمدت و درست به موضوع موتورسواری نگاه کنند و کمپینهایی که شان موتورسوار رو حفظ میکنه طراحی و اجرا کنند.
برای حل مشکل عدم استفاده از کلاه ایمنی باید کمی کلاهمان را بالاتر بگذاریم. باید جایگاه اجتماعی موتورسوار رو اصلاح کنیم و بعد پیام درستی رو برای همه مردم و جامعه طراحی کنیم.
در نهایت آرزو میکنم که سواری خوب و بدون حادثه رو در پیش داشته باشید. از این لحظههای ناب آزادی استفاده کنید و لذت ببرید.