ویرگول
ورودثبت نام
زینب حسینی
زینب حسینیگاهی میان سردرگمی هایم واژگانی می یابم... از جنس زندگی... معمولی و تکرارشونده!
زینب حسینی
زینب حسینی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

ذهن من

میگوید مامانت ساعت چند بلیت دارد؟ میگویم نمیدانم... میگوید خب فردا که میروند کی برمیگردند؟ باز هم نمیدانم... میگوید مگر با مامانت صحبت نکردی؟ میگویم بله اما خب یادم نبود که این سوالا رو بپرسم...

نمیتوانم برایش توضیح دهم که ذهنم مثل لپتاپم است، گاهی هاردش با مشکل مواجه میشود... خیلی زود دیسک ۱۰۰ درصد میشود... آخر یک سری برنامه دارند آن پس ذهنم فعالیت خودشان را میکنند و جایی برای پردازش سریع در لحظه باقی نمیماند... جایی برای اینکه بتوانی وقتی کسی را میبینی سریع اطلاعات قبلی ات را بیاوری بالا نیست... و یادت نمی آید آخرین بار که دیدی اش مشکل و نگرانی ای داشت یا نه؟ آیا باید درباره چیزی جویای احوالش شوم؟ نمیدانم... مکالمه تمام شد و برنامه مربوطه بالا نیامد... ببندش و برو سر کار بعدی...

هارد ذهن را نمیشود عوض کرد؟ ssd گذاشت؟ شاید هم باید برنامه های پس ذهنم را که بیهوده جای زیادی را اشغال کرده اند، پاک کنم... شاید...

۲
۰
زینب حسینی
زینب حسینی
گاهی میان سردرگمی هایم واژگانی می یابم... از جنس زندگی... معمولی و تکرارشونده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید