و این خاطره ها، درست مانند برگ های پاییزی است.
کمی تن شان در هوا می لرزد و عمری ر ادر خاک به سر می برند
ای خدای جان های گمشده، ای گمشده در میان خدایان، به من گوش فرا ده!
ای سرنوشت مهربان حاضر و ناظر بر جان های گمشده ی جنون آمیز، به من گوش بسپار!
که منِ ناتمام، در میان آدمیانِ تمام زندگی می کنم; من ، این بشر نابسمان، این مه آلودگیِ دستخوش طوفان، در میان جهانیانیِ به کمال رسیده.
قدم می زنم;
در میان ملت هایی که آیین شان به سامان رسیده و نظام شان بی نقص و افکارشان شکل گرفته و رویای شان قوام یافته و امبد و آرزوهایشان در کتاب ها و دیوان ها به ثبت رسیده است.
خدایا ! این مردم برای فضیلت شان معیار دارند و برای گناهانشان، ترازو.
آنان برای کار های بیهوده ی بی شمارشان دفتر و سیاهه فراهم کرده اند; کارهایی که نه بدند که کیفر ببینند و نه خوبند که پاداش بگیرند.
آنان برای هر لحظه از روز و شب شان حساب و کتاب دارند و برای هر کارشان زمان و مکان. خوردن و آشامیدن و خوابیدن و پوشیدن و ملال دیدن، هر کدام وقت خود را دارند. کار و سرگرمی و رقص و آواز و آسایش نیز.
به فکر این و به تکاپوی آن افتادن، اما به فراموشی سپردن این و آن، هنگام درخشیدن ستاره ی خوشبخت امید در افق دوردست.
غارت کردن همسایه ها با لبی خندان و بخشیدن با دستی که انتظار شکر و ثنا دارد، مدح کردن به امید پاداش و ملامت کردن با قصد و منظور ، آتش زدن جسم و گرفتن جان دیگری با بوسه ای ، و آنگاه دست شستن بعد از اتمام هر کار ... و انگار نه انگار!
محبت ورزیدن به شیوه ی معمول و گفتار و کردار به سبک مرسوم ، در عبادت خدا سنگ تمام گذاشتن و با شیاطین و کافران به ترفند رفتار کردن و آنگاه از یاد بردن تمام این امور ، انگار خواب و خیالی بیش نبوده اند.
فکر کردن به قصد و هدفی ، درنگ کردن به منظوری، شادمانی کردن آگاهانه و زجر کشیدن احتیاط آمیز، و بعد خالی کردن جام آرزو ها و امید بستن به روزگاری که این جام به کام پر شود.
خدایا ! خدایا ! تمام این کارها در سر پرورده می شوند، در هر اقدام منظور می شوند ، با دقت پیاده می شوند، نظم و ترتیب می گیرند و عقل سامانشان می دهد، اما از پای در می آیند و در گوشه ای خاموش از جان آرام می گیرند و قبرشان که با اعداد و ارقام نشان داده شده است، برای ما و تمام مردمان به صورت پند و اندرز می ماند.
آری، این همان جهانی است که کامل شده و به اوج خود رسیده است; جهان شگفت و معجزه آمیزی که رسیده ترین میوه ی باغ خدا و برترین موجود در جهان اوست .
اما، خدای من، من چر اینجایم؟ من که میوه ای نارسم و هنوز از رشد و شکفتن سیراب نشده ام. من که طوفانی بی مهارم و مقصدم نه شرق است و نه غرب. من که ذره ای سرگردان و آواره از سیاره ای سوخته و سرکشم؟
من چرا اینجایم؟
چرا اینجایم ای خدای جان های گمشده، ای گمشده در میان خدایان؟
دیوانه
جبران خلیل جبران