لیلا جباری
لیلا جباری
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

ای خدای جان های گمشده، ای گمشده در میان خدایان


و این خاطره ها، درست مانند برگ های پاییزی است.

کمی تن شان در هوا می لرزد و عمری ر ادر خاک به سر می برند

ای خدای جان های گمشده، ای گمشده در میان خدایان، به من گوش فرا ده!

ای سرنوشت مهربان حاضر و ناظر بر جان های گمشده ی جنون آمیز، به من گوش بسپار!

که منِ ناتمام، در میان آدمیانِ تمام زندگی می کنم; من ، این بشر نابسمان، این مه آلودگیِ دستخوش طوفان، در میان جهانیانیِ به کمال رسیده.


قدم می زنم;

در میان ملت هایی که آیین شان به سامان رسیده و نظام شان بی نقص و افکارشان شکل گرفته و رویای شان قوام یافته و امبد و آرزوهایشان در کتاب ها و دیوان ها به ثبت رسیده است.

خدایا ! این مردم برای فضیلت شان معیار دارند و برای گناهانشان، ترازو.

آنان برای کار های بیهوده ی بی شمارشان دفتر و سیاهه فراهم کرده اند; کارهایی که نه بدند که کیفر ببینند و نه خوبند که پاداش بگیرند.

آنان برای هر لحظه از روز و شب شان حساب و کتاب دارند و برای هر کارشان زمان و مکان. خوردن و آشامیدن و خوابیدن و پوشیدن و ملال دیدن، هر کدام وقت خود را دارند. کار و سرگرمی و رقص و آواز و آسایش نیز.

به فکر این و به تکاپوی آن افتادن، اما به فراموشی سپردن این و آن، هنگام درخشیدن ستاره ی خوشبخت امید در افق دوردست.

غارت کردن همسایه ها با لبی خندان و بخشیدن با دستی که انتظار شکر و ثنا دارد، مدح کردن به امید پاداش و ملامت کردن با قصد و منظور ، آتش زدن جسم و گرفتن جان دیگری با بوسه ای ، و آنگاه دست شستن بعد از اتمام هر کار ... و انگار نه انگار!

محبت ورزیدن به شیوه ی معمول و گفتار و کردار به سبک مرسوم ، در عبادت خدا سنگ تمام گذاشتن و با شیاطین و کافران به ترفند رفتار کردن و آنگاه از یاد بردن تمام این امور ، انگار خواب و خیالی بیش نبوده اند.

فکر کردن به قصد و هدفی ، درنگ کردن به منظوری، شادمانی کردن آگاهانه و زجر کشیدن احتیاط آمیز، و بعد خالی کردن جام آرزو ها و امید بستن به روزگاری که این جام به کام پر شود.

خدایا ! خدایا ! تمام این کارها در سر پرورده می شوند، در هر اقدام منظور می شوند ، با دقت پیاده می شوند، نظم و ترتیب می گیرند و عقل سامانشان می دهد، اما از پای در می آیند و در گوشه ای خاموش از جان آرام می گیرند و قبرشان که با اعداد و ارقام نشان داده شده است، برای ما و تمام مردمان به صورت پند و اندرز می ماند.

آری، این همان جهانی است که کامل شده و به اوج خود رسیده است; جهان شگفت و معجزه آمیزی که رسیده ترین میوه ی باغ خدا و برترین موجود در جهان اوست .

اما، خدای من، من چر اینجایم؟ من که میوه ای نارسم و هنوز از رشد و شکفتن سیراب نشده ام. من که طوفانی بی مهارم و مقصدم نه شرق است و نه غرب. من که ذره ای سرگردان و آواره از سیاره ای سوخته و سرکشم؟

من چرا اینجایم؟

چرا اینجایم ای خدای جان های گمشده، ای گمشده در میان خدایان؟



دیوانه

جبران خلیل جبران

جبران خلیل جبراندیوانهپیامبر
نویسنده نیستم، اما نمی‌تونم ننویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید