حتی اگر در δt های قابل چشم پوشی از زمان، تنها نباشیم و بتوانیم برای هر زمانِ کوتاهی، کسی یا چیزی را کنار خود نگه داریم، در بی نهایت همه تنهاییم. بی نهایت همان زمانی است که ترک می کنیم و مورد ترک واقع می شویم. اما چرا می گویم این زمان در بی نهایت است ؟ چون وقتی دورو برمان کسی هست، نبودنش کمی بعید و دور به نظر میرسد. بعید یعنی بی نهایت .
در بی نهایت ما ترک می کنیم و مورد ترک واقع می شویم .درست است که در نوع رابطه، ما باهم متفاوتیم و تنهایی مان را شبیه به هم پر نمی کنیم ولی در بی نهایتِ تنهایی همه به هم شبیهیم.
آنجا دیگر ماده حضور ندارد ... همه آگاهی است و حضور ... همه تفکر است و نبوغ ... همه طبیعت است و خداوند ... همه خلا است و بی ذهنی.
ما ذهنیات و خاطرات خود را با خود به خلوتِ بی نهایت خود می بریم. انسان های مانده در زمان های کوچکتر از صفر، در همانجا جا مانده اند و هرگز آنها را به این سکوتِ باشکوه راه نمی دهیم.
اما هرگز یک چیز را باور نخواهم کرد:
وقتی که ترک می شویم و ترک می کنیم، آنها که ما را گرامی داشته اند، تا ابدیت در روح ما رخنه کرده اند. آنها که ذات الهی ما را حرمت نهاده اند، در تمام سکوت های ما صاحب سخن اند، تا بی نهایت با ما رهسپار اند و در خلوت ما رقصان اند.
برای ماندن، تنها باید گرامی بداری ... چون تنها اینگونه است که توانسته ای ذات باری تعالی را شکر گزار باشی.
چشمانت را به ذات پدیده ها بگشا ... به روح انسانها صادقانه بنگر ... آنگاه بیش از پیش گرامی خواهی داشت و تا ابدیت در روح ها جاودانه خواهی شد.
برای آنکه منظورم را بیشتر توضیح داده باشم، می توانی کمی به خودت رجوع کنی ...
اثر انگشت چه کسانی را در روحت می بینی؟ آنها که گرامیت داشته اند!
پنجشنبه
6 دی 97