لیلی عباسی (لام_مث_لیلی)
لیلی عباسی (لام_مث_لیلی)
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

بانوی صلح ما [ مروری بر داستان دزیره و شخصیت ها]

به این فکر کردم که یک زن تحت چه شرایطی میتونه 12 سال دوری شوهر و بچه اش رو تحمل کنه و توی یک کشور دیگ زندگی کنه، فقط به این خاطر که نمی تونه قوانین اون کشور رو تحمل کنه؟

کتاب دزیره
کتاب دزیره

قوانین آیا دست و پا گیرند؟ یا قوانین برای نظم ساخته شده اند؟

این زن کیه؟

اسمش اوژنی دزیره کلاری و در منابع :

  • دختر تاجر ابریشم معروف مارسی
  • همسر ژان باتیست برنادوت یا کارل چهاردهم و پادشاه سوئد و نروژ
  • مادر اسکار اول
  • عشق اول ناپلئون بناپارت (نخستین امپراتور فرانسه در فاصله سال‌های ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵ میلادی)

از نظر من اوژنی یک دختر باهوش، بازیگوش و پر شور که هرگز از رسیدن به اونچه که می خواست دست نکشید. اوژنی یک روز از کاخ سوئد و جایی که همسر ولیعهد بود، از کنار همسر و تنها پسرش به فرانسه برگشت و در طول زندگیش با تصمیمات درست در زمان درست، به عنوان "بانوی صلح ما" در فرانسه و سوئد شناخته شد.

این ها همه بخشی از کتاب دزیره نوشته انه ماری سیلینکو هست. یک کتاب 820 صفحه ای که یک تاریخ بزرگ را از سال 1794 تا 1829 را شرح میده. این بخش از تاریخ شخصیت ناپلئون بناپارت ، اوژنی کلاری و ژان باتیست برنادوت را در کنار هم در بر دارد. حقیقت اینه که من قصد ندارم در مورد این کتاب حرفی بزنم و توضیحش بدم

این کتاب اونقدری قشنگ هست که فقط و فقط باید خوندش.

اوژنی دزیره کلاری

عکسی از دزیره کلاریف با بینی سر بالا، در حالیکه اکثر زن های اون دوران دماغ تیز داشتند.
عکسی از دزیره کلاریف با بینی سر بالا، در حالیکه اکثر زن های اون دوران دماغ تیز داشتند.

دزیره چهارده ساله، دختر تاجری که در زمان انقلاب فرانسه زندگی می‌کرد، با یک افسر نظامی جوان شجاع به نام ناپلئون بناپارت آشنا میشه. آنها نامزد میشوند و البته بعد از هم جدا میشوند، اما پیوند عاطفی بین آنها ظاهرا هرگز به طور کامل از بین نمیره.

اوژنی یک دختر ریزنقش که در جریان این کتاب از سادگی و باورهای بچگانه به سوی تصمیمات بزرگ و سرنوشت ساز رشد میکنه. گاهی اوقات، Désirée می تواند جذاب، خشمگین، کودکانه، ساده لوح، نادان، دلسوز و دوست داشتنی باشد. یه شخصیتی که منو به خودش جلب کرده است. این دختر در ابتدا سودای عاشقی رو در سر داره و جوری به نظر میرسه که احمقه، و با او مانند یک احمق رفتار میشه، و در نهایت تنها زنی است که ناپلئون را مجبور می‌کند تا در سال 1815 تسلیم متفقین بشه.

من در جریان این داستان چند ویژگی جالب ازش دیدم

  • شجاعت، وقتی برای نجات ناپلئون پیش رئیس پلیس اون دوران رفت و باعث ازادی سریعتر اون سرباز فقیر شد.
  • صبوری وقتی همسر و پسر کوچیکش رو توی قصر سوئد گذاشت و به تنهایی به فرانسه برگشت و 12 سال رو در اون کشور به تنهایی زندگی کرد. البته اول متن گفتم به خاطر قوانین رفت ولی در اصل به خاطر ژان باتیست بود که در شرایط فعلی موقعیتش به خطر نیفتد.
  • صبوری وقتی عشق دوران نوجوانیش جلوی چشمش بود و با صبوری تمام این روزها رو گذروند در حالی که همسر شخص دیگه ای بود.
  • جسارت وقتی که پول نداشت و به عنوان زن ولیعهد سوئد حاضر نشد پیش کسی بره و پول قرض بگیره بلکه پشت پیشخوان شرکت پارچه فروشی کلاری رفت تا بتونه با فروش پارچه به تموم کسایی که توی خونش پناهنده شده بودن غذا بده.
  • اصالت او هرگز فراموش نمی کند و یا اجازه نمی دهد کسی فراموش کند که از کجا آمده است، این بخشی از جذابیت اوست
  • قدرت اوژنی بعد از شکست عشقی از ازدواج ناپلئون، با مرد دیگری ازدواج می‌کند. خودکشی نمی‌کند و در افسردگی غوطه ور نمی‌شود.
ریز نقشیش اونقده که درکنار همسرش ژان باتیست تا سر شونه هاش میرسه و وقتی شمشیر ناپلئون رو که به معنای تسلیم شدن اون در مقابل متفقین هست رو میخاد به مردم نشون بده روی 4 پایه میره

ناپلئون بناپارت

ناپلئون ژنرال فقیر و قد کوتاهی که به شدت تشنه قدرت و امپراطور فرانسه شد.
ناپلئون ژنرال فقیر و قد کوتاهی که به شدت تشنه قدرت و امپراطور فرانسه شد.


پسر جوانی که آرزوهای بزرگ در سر داره و خودش رو مردی میبینه که تاریخ فرانسه رو عوض میکنه. این مرد به شدت قدرت طلب هست و استراتژی که داره اینه که در کنار افراد با قدرت میتونه به چیزی که میخاد برسه. در ابتدا میخاد با ثروت دختر یک بازگان ابریشم به قدرت برسه و بعد با دیدن ژوزفین زن بیوه ثروتمند نظرش عوض می شود و مسیر ولیعهدی را ازدواج با این زن زیبا می بینه.

بخشی از سخنان ناپلئون در کتاب
من می‌دانم چه سرنوشتی در انتظارم است. می‌دانم کارهای بزرگی خواهم کرد. من برای رهبری یک ملت خلق شده‌ام و جزو آدم‌هایی هستم که تاریخ را می‌سازند.»

ناپلئون بناپارت شخصیتی متعصب داشت. این شخصیت او از کارها و جنگ‌های زیادی که برای فرانسه حتی با امکانات کم انجام داده مشخص است. شعار او"موجودیت ما فدای فرانسه باد" .

ناپلئون به شدت خودشیفته، ولی کارزماتیک هست. فرانسوی ها به شدت او را دوست دارند اما جایی مردم با ناپلتون مخالفت می کنند که دیگه سربازی برای جنگیدن توی جبهه های نبرد نیست. جبهه هایی که برای ارضای حس قدرت طلبی ناپلئون به جنگ میروند و در طی جنگ با متفقین کشته می شوند. جوری که اون روزها فرانسه بوی خون میداد و بس. و اینجا ناپلئون تسلیم میشه.

ناپلئون در بخش هایی از کتاب مخصوصا در بخش هایی که دیگه اون قدرت قبلی رو نداشت عشقش رو به دزیره نشون میداد. مثلا اون دسته گل بزرگ بنفش، تسلیم شمشیرش به اون و ...

خیلی دوست دارم کتاب نبرد من ناپلئون رو بخونم شاید اون وقت بهتر بتونم درباره این شخصیت صحبت کنم برای همین این بخش رو صرفا با خونده هام از کتاب دزیره به پایان میرسونم.

ژان باتیست برنادوت

 ژان باپتیست ژول برنادوت رقیب سرسخت ناپلئون در قدرت
ژان باپتیست ژول برنادوت رقیب سرسخت ناپلئون در قدرت


همسر اوژنی یا دزیره داستان خودمونه، این شخص یک مرد مقتدر و مهربانه. با بینی بزرگ و پهن. شخصی که به شدت به اصول خودش معتقده. کسی که می تونست بارها به تخت قدرت فرانسه بشینه اما سیاست هایی که داشت باعث شد اصول خودش مقدم بر قدرت باشه. این فرد از سربازی شروع کرد و تونست با اتکا به قدرت و هوش خودش مارشال فرانسه بشه.

ژان کسی بود که شب نامزدی ناپلئون با ژوزفین، اوژنی رو از خطر خودکشی روی پل ... نجات داد اون شب اوژنی در حالی که اشک میریخت به شانه ژان تکیه داد. صحنه ای که بارها این زوج به یاد اولین دیدارشان در پاریس ان را تکرار کردند.

ژان پادشاه سوئد شد. و شاید تنها شخصی در تاریخ بوده که مردم کشوری دیگه یعنی سوئد یک مارشال فرانسوی رو برای ولیعهدی و کنترل کشورشون انتخاب می کنند. یک ناجی که ثروت و قدرت رو در اون برهه از تاریخ با پادشاهی به سوئد برگرداند.

اونقدر این شخصیت برای فرانسه احترام قائل بود که زمانیکه به عنوان ولیعهد سوئد با ناپلئون جنگید با وجود اینکه فتح پاریس به خاطر قدرت اون بود پشت مرزهای فرانسه موند، تا مدت ها به پاریس نیامد، مگر برای مراسم رژه که اون هم به خاطر سربازانی بود که منتظرش بودند.

و در آخر

من هیچ وقت توی این کتاب نتونستم خودم رو به جای شخصیت ژان باتیست برنادوت بگذارم. در حالی که احساسات تمام شخصیت های دیگه داستان رو با تمام وجود درک کردم و به جای اون ها نشستم. با دزیره عاشق شدم. باناپلئون فتح کردم و امپراطور شدم. با ژوزفین در فراق ناپلئون اشک ریختم. با ژولی در قصرهای مختلف برای میزبانی نگرانی کشیدم. با ماری برای پیدا کردن پسرش اشک ریختم. با اوسکار به کنسرت بتهون رفتم.

اگر این یک داستان واقعی نبود، بسیار غیر قابل باور بود. تصور اینکه دختر یک تاجر ابریشم عاشق مردی شود که امپراتور فرانسه شد و سپس با مردی ازدواج کرد که روزی پادشاه سوئد می‌شد، رویایی غیرممکن به نظر می‌رسد، و این دقیقا چیزی هست که برای دزیره اتفاق افتاد.

میتونم با اطمینان بگم تنها کتابی بود که من با تمام جزییات داستان رو خوندم و تمام صحنه ها رو تصور کردم و میتونم مثل یک فیلم تمام صحنه ها را به یاد بیارم اون همه با جزئیاتی که داشته. نمیدونم این به خاطر علاقه ای که به زندگینامه و تاریخ دارم هست یا نویسنده به شدت در نوشتن کتاب موفق بوده

نمیدونم شما که این متن رو میخونید کتاب رو قبلا خوندین یا نه اما دوس دارم نظرتون رو درباره متن و حتی کتاب و شخصیتهای این کتاب بنویسید

ناپلئونداستان دزیرهناپلتون بناپارتتاریخ فرانسهدوست داشتنی
لیلی هستم یک متخصص سئو ولی همیشه نوشتن جز علایق من بوده و هست (پس می نویسم، چون فکر میکنم نوشته هام میتونه الهام بخش باشه..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید