کتاب "کار عمیق" تلنگری بود برای من که مدت هاست با خودم تنها نبوده ام با خودم عمیق نبودم برای خودم زندگی نکرده ام، حس میکنم میون یه عالمه مشغله گم شدم و تنها دلداری که به خودم میدم اون خروجی های کوچیکیه که اخر روز به خودم میدم و یک چک لیست رو برای خودم تیک میزنم تا با ارامش بخوابم
اما هر روز فاصله من با خودم بیشتر میشه چون از عمق دارم به سطح میام
یه مثلی بود میگفت هر روز خودت رو چک کن ببین شبیه کسایی که ازشون متنفر بودی نشده باشی
و من امروز که خودم رو توی اینه نگاه میکردم کسی رو دیدم که "شاید" موفق اما داره شبیه کسایی میشه که دوس نداشت
خودم رو میشناسم من کسی هستم که با روحم تغذیه میشم اگه کتابی بخونم که روحم رو نوازش بده لذت میبرم اگه با کسی صحبت کنم که حرفامو درک کنه لذت میبرم اکه کاری رو انجام بدم که با تمام وجودم باشه شکوفا میشم من ادم سطح نیستم من ادم ریشه ام
از تکرار و روزمرگی بیزارم دوس دارم یه بعد جدید از زندگی رو ببینم کشفش کنم چیزی که با عمق وجود من ارتباط برقرار کنه و یه درک جدیدی از زندگی به من بده
برای تاثیر گذار بودن باید عمیق بود جوری که بقیه نیستند، اینجاست که یه گام چلوتر میری و این میشه پله ای برای پرش تو....
تابحال شده دلتون برای خودتون تنگ بشه الان دقیقا به مفهوم گاهی دلم برای خودم تنگ می شود رسیدم
این یعنی حس و حال این روزهای من
یعنی منی که مدت هاست با خودم تنها نبوده ام، برای خودم نبوده ام ، برای خودم وقت نگذاشتم، روی خودم عمیق نشدم
گاهی باید از همه چیز دست کشید و به یک گوشه امن رفت جایی که فقط خودت باشی و خودت و انوقت ارامش برای خودت دم کنی و جرعه جرعه بنوشی
انقدر که تمام وجودت را حس ناب ارامش در بر بگیرد
گاهی باید بی خیال همه چیز شد تمام دغدغه ها و ادم ها را دور گذاشت و در بی نهایت غرق شد رها بشی و رها
ارامش اصیلی که از جنس خودته
جنس منی که در خدا حل میشه
گاهی باید به هیچ چیز فکر نکرد و نگران هیچ کس و هیچ چیز نشد تا بدونی که الان دقیقا در کجای این دایره ای
امروز حین گوش دادن به پادکست کار عمیق برگشتم روزایی که با تمام لذت برای خودم می نوشتم و کار میکردم اما تمام اون روزها من در مسیر بودم و کاری که میکردم برام لذت داشت
هر روز برای خودم وقت داشتم و برای خودم کتاب میخوندم خودمو بیرون میبردم باهاش قدم میزدم با خودم خوشحال بودم و حالم خوب بود
من بلدم که با خودم خوشحال باشم و این گاهی خطرناکه یعنی نیاز به این ندارم که کسی باشه و منو خوشحال کنه
لذت تفکر کردن یعنی حس ناب زیستن. لذت خود بودن در تمام لحظات یعنی حس ناب زیستن. لذت یک من اصیل بودن یعنی حس ناب زیستن . زندگی همین اندازه زیبا و کوتاهه لذت ببر
جایی از کتاب میگه :
فعالیتهای حرفه ای انجام شده در حالت تمرکز کامل بدون حواسپرتی که تواناییهای شناختی شما را به حد اعلی خودبرساند. این چالشها، ارزش آفرین هستند، مهارت شما را بهبود میبخشند و تکرار آنها دشوار است.
این تمام تجریه من از لحظه هاییست که واقعا زندگی کردم، یه فلش بک به عقب بزنین. شمام بیاین به عقب برگردین به خودتون و دنیاتون فک کنین چه روزهایی واقعا از زندگیتون لذت بردین ؟ زندگیتون رو زندگی کردین؟