تو ادم بی استعدادی هستی؟ تو چیزی نمی فهمی! تو هیچی نمیشی
بارها شاید این جملات رو شنیده باشی و هر بار که شنیدی باور کردی که اره من استعداد ندارم من خنگم و خیلی چیزای دیگه که خود خودت اصلا حالش بد شود و رفت اون گوشه تاریک و خودش رو قایم کرد
و دیگه اون حرکت رو انجام نداد دیگه به خودش نگاه نکرد چون اون خودش رو کسی دوست نداشت و بهش توجه نکرد و حتی نپذیرفتش
این استعداد میره ته وجودت و گم میشه و دیگه نمیبینیش...
یک فاجعه بزرگ اتفاق میفته درست زمانی که تو کودک هستی و هویتت رو از تایید دیگران میگیری
در حالی که تو به اندازه تمام ادم هایی که الان توی اون حوزه پروفیشنال شدن استعداد داری
اره تو هم اون توانایی رو داشتی ولی ندونستی و توی تمام این ندانستن ها خانواده و اطرافیان تو که منبع الهامات تو بودن نقش داشتن
شده توی بچگی یه نقاشی خیلی قشنگ بکشی ولی کسی تشویقت نکنه و حس کنی واقعا خوب نبوده
اره وقتی مادر پدرامون اونقد مشغول بودن که ما رو نمیدیدن و ما فک میکردیم شاید به اندازه کافی خوب نیستیم و هی بازم تلاش میکردیم تا دیده بشیم و میفتادیم توی یه لوپ که الان به شکل کمال گرایی توی وجود هممون هست
یه کتابی خوندم که درباره همین مساله استعدادها صحبت میکرد نقش خانواده توی با استعداد بودن، نقش محیط و فصلی که متولد میشی، نقش ناحیه یا منطقه ای که متولد میشی، درونگرا یا برونگرا بودن خانواده و خیلی چیزای دیگه
نمیدونم شاید شمام مث من تا امروز بی خبر بودین اما اینکه کجا و چه زمانی چه حرفی رو چطوری بگی که بیشترین اثر رو روی مخاطبت داشته باشی اینم یه استعدادکه با نام هوش هیجانی شناخته میشه
و هوش چیزی نیست جز کشف چیزهایی که به اون ها علاقه داری و سپس رفتن به دنبالش و هی تکرار و تمرین
یه قانونی هست به اسم قانون 10هزار ساعت که میگه برای اینکه در یک حوزه ای متخصص بشی و دیده بشی و بدرخشی لازمه که 10 هزار ساعت تمرین کنی یعنی کسی که الان تک نوازنده توی اپرا هست کسیه که 10سال بی وقفه تمرین کرده و نواخته
نه اینکه صرفا استعداد موسیقی داشته، و مساله اینه که تو اگه بخای 10 سال بی وقفه چیزی رو دنبال کنی لازمه که دوستش داشته باشی
و برمیگردیم به نقطه اول کاری که دوستش داری
چه کاری رو دوست داری؟
الان 2 تا مساله مطرح میشه
مساله اول: من توی خلوت خودم ببینم که دوست دارم چه کاری رو مدت زمان زیادی انجام بدم بدون اینکه متوجه گذر زمان بشم و خسته بشم.
یا اینکه ببینم دوس روزانه ناخواسته بیشتر تایمم رو صرف چی میکنم
چه مطالبی رو دنبال میکنم
اینجا با بررسی این روند برای مدت دو هفته تا یک ماه میشه به یه الگوی منظم رسید
مسئله دوم: من توی تایم های روزانه ام کاری رو انجام میدم که در حوزه شناخت و داشته های من باشه
مثلا منی که تابحال توی زمینه موسیقی فعالیتی نداشتم و حتی تست هم نکردم چطور میتونم متوجه بشم که علاقه من به این حوزه هست یا نه
بعله و این دقیقا مشکل خیلی از ماهاست که بین داشته های خودمون انتخاب میکنیم
و راهکاری که به ذهنم میرسه اینه که امتحان کنید حداقل یکبار هرچیزی رو توی زندگیتون امتحان کنید
یبار برای دل خودتو شعر بگید شعر بنویسید
یبار به باشگاه برین و ورزشی که براتون جالبه رو امتحان کنید
یه بار برای تست صدا به یه موسسه گویندگی یا بازیکری برید
یبار برید آموزشکاه موسیقی و اون دستگاه موردنظرتون رو برای چند لحظه حتی لمس کنید
بیاید
بیاید بیرون از منطقه امنی که سال هاست توش گیر افتادین
این کلید خروج از رکود زندگیتونه
یه جمله از امام کاظم هست که میگه :
كسى كه دو روزش با هم برابر باشد، زيان كار است. كسى كه امروزش بدتر از ديروزش باشد، از رحمت خدا به دور است.
پس فرداتو رنگی تر از امروز بساز، همین..