من می دانم که اگر در هر شرایطی قادر به نوشتن نباشم، پس به اندازه کافی برای این کار خوب نیستم
چازلز بوفوسکی
وقتی دست به قلم می شوی و می نویسی یعنی ده به صفر از کسی که جرئت به زبان اوردن افکارش را ندارد جلو هستی. و وقتی می بینی که این روند را می توانی در هر شرایطی دنبال کنی یعنی یک نویسنده ای.
امروز توی تقویم به نام روز قلم نامگذاری شده. پس ب ه این مناسبت از قلم و رسالتش حرف میزنم. چیزی که خداوند در قرانش( به قلم و انچه می نویسد) قسم یاد کرده.
نون والقلم و ما یسطرون
داشتم به این فکر میکردم که نوشتن یعنی چی؟
نوشتن مرحله ای که از بیرون به دورن می آیی و قدمی بر ساحت وجود خودت میگذاری، هی درو میکنی و هی می نویسی.
ضمیر ناخوداگاه یک نویسنده یکی از کثیف ترین(به هم ریخته ترین)مکان هایی است که در جهان وجود دارد، در واقع شما می توانید کل جهان را در آن پیدا کنید
رومن گاری
نوشتن یعنی وقتی حوصله حرفهای قابل پیش بینی را نداری به کاغذ پناه میبری.
نوشتن یعنی وقتی نمیتوانی خیلی چیزها را عوض کنی خودت را عوض میکنی.
نوشتن یعنی زندگی را جور دیگر دیدن؛
نوشتن یعنی تردستی با کلمات، به یکباره با کلمات دنیایی می سازی که خواننده در ان گم می شود درست مثل الیس در سرزمین عجایب. جایی گم می وشد تا خودش را در ان پیدا کند. نوشتن یعنی قلمت جادو کند، تو قلمت را بچرخانی و به یکباره با اجی مجی دنیا روشن شود و ستاره ها برق بزنند...
اصلا دقت کرده ای، درست از روی که می خواهی بنویسی طعم کتاب ها هم عوض می شود، گاهی طعمی گس دارند درست شبیه خرمالو که دهانت را به هم جمع می کنند.گاهی مثل یک تمشک وحشی جنگلی می شود، اول زخمی ات می کند و بعد طعمی شگفت را زیر زبانت احساس می کنی.
نوشتن یعنی نگاه کردن، دیدن و دیدن و دیدن و ...
و بعد دیگر ندیدن
نوشتن یعنی من، تنهایی در میان کلمات را به هجوم وحشی ادم های سطحی ترجیح می دهم.
نوشتن یعنی آبی های روشن اتاق سهراب
اصلا نوشتن یعنی شورش را در آوردن، یعنی حتی این غروب های سرد الکی.... تو را یاد تنهایی های من پس از تو بیاندازد
نوشتن یعنی نترسیدن از چشمی بی حساب و بی درد.
نترسیدن از قدرتی که تو را به نبودن وا می دارد
نوشتن یعنی اقتدار،یعنی حیا، یعنی مهارت
نوشتن یعنی زندگی ، یعنی همین لحظه ها که واژه ها بی مهابا می آیند و می نشینند.
نوشتن یعنی...جنگیدن میان چیزهایی که میخواهی بنویسی و نمیتوانی بنویسی.
نوشتن یعنی تو مسئولی
درقبال تمام آدم هایی که تو را می خوانند، واژه به واژه، با افکارت خو می گیرند و بعد از مدتی با تو زندگی می کنند.می شوی بخشی از طاقچه عادتشان
نوشتن یعنی آزمون شهامت و احتیاط.
نوشتن یعنی نگرانی
دلی نلرزانی، لبی بخندانی، و فکری را بشورانی(شوراندن به فکر واداشتن)
نوشتن یعنی درد
درد می شود تار و نوشتن می شود پود، ان وقت چیزی که می نویسی لباسی می شود تا گرم کند، ان هم زمانی که روزگار به سردی پیش می رود...
نوشتن یعنی از تمام مرزهایی که دنیا اطرافت تعریف می کند فراتر بروی و با بال خیال پرواز کنی
نوشتن یعنی زیر سقف نمانی، محدودیت هایی که برایت می کشند را بالا بروی.
اصلا نوشتن یعنی سحر و جادو به یکباره چوب جادویی است را روی صفحه می گذاری و جادو می شود.
نوشتن یعنی؟
شما ادامشو بنویسید
این پست با شما کامل می شود....