روز دوم رسید. وقتی برای خودت یه بازه زمانی میزازی و قراره توی این تایم کاری رو تموم کنی این شمارش اعداد این نزدیک شدن به خط پایانه تلاشتو برای تموم کردن و انجام دادنش بالا می بره.
چالش یادگیری یعنی بیای ببینی کدوم حوزه از زندگیت نیاز داره که یه پیشرفتی توش انجام بدی! کجاها باید بیشتر یاد بگیری؟ کجاها باید بیشتر روش کار بشه و ...
مثلا یکی نمیتونه خشمش رو کنترل کنه و میدونه که این عصبانیت در روابط شخصی خانوادگی اثر خوبی نداره پس ممکن بیاد تو این چالشه به خودش صبور بودن رو یاد بده، کتاب بخونه، تمرین کنه، نتایج تمرینش رو بنویسه
یا یکی توی دوره دانشگاه یا مدرسه یا کاریش باید یه تخصص جدید رو یاد بگیره. خوب ممکنه نیاز باشه یه دوره یا رو بخره، یا بیاد یک کتاب رو بخونه یا ... پس برای خودش هزینه می کنه چون خودش ارزش این هزینه گذاری رو داره. و بعد یه تایمی رو مشخص میکنه تا اموزش ببینه
خوب یه مساله ای که هست اینه که ما مثلا برای خودمون دوره خریدیم روزی 1 ساعتم صرف دیدن فیلمهای اموزشی میکنیم. ولی نهایتا ایا من اون تخصص رو دارم؟
نه قراره ما تمرین کنیم! مثلا فتوشاپ یادگرفتی، طرح بزن، تمرین کن. ممکنه اون مبحث اصلا عملی نباشه. تئوری باشه.. پس درباره اون مطلب بنویس.
توی کاغذ، توی یه پوشه مخصوص اون مهارت، روزی 500 الی 1000 کلمه داخل ورد، درباره چیزی که یادگرفتی بنویس. درجه بالاتر اینه که تو مسلط شدی بیا اصلا توی همین ویرگول به صورت یه مقاله علمی دربارش بنویس.
یه جایی میخوندم:
ما همه مصرف کننده اطلاعات هستیم. وقتش نیست که یکم هم تولید کننده اطلاعات باشیم؟
میدونید که وقتی قراره یه مطلبی اموزش داده بشه باید کاملا بهش مسلط باشی و اون مطلب رو عمیقا درک کرده باشی، پس یادگیریت کاملتر میشه. اصلا خاصیت نوشتن همینه. نوشتن چیزی شبیه معجزه برای کارهای ما هست
مرحله بعدی اینه. تو مهارت رو داری، میتونی ازش کسب در امد کنی. چطوری؟سایت های فریلنسری زیادی هست که میتونی ثبتنام کنی و ازشون کسب در امد کنی.
جامعه امروز بیش از هر چیز به دو تا مساله نیاز داره. یکی تخصص، و دیگری روابط. بعد از کسب تخصص تو باید بتونی مهارتت رو بفروشی. این میشه روابط. حالا شاید جمله واضح نباشه فروش چیه؟ من یه ادمم ارزش انسانی من به عنوان اشرف مخلوقات خیلی بالاتر از اینه که من بخام خودم رو ارائه بدم. خوب کاملا درسته تو یک انسان شریف هستی. و شریف و با ارزش خواهی موند.
دکتر شریعتی توی یه نوشته هاش میگه:
چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زيبايی ها را تنها ديدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است.
و ما انسان هستیم و نیازمند ارتباط. ارتباط باعث میشه تو بگی کی هستم، چه توانایی هایی دارم. چه کارهایی میتونم انجام بدم. قرار نیست داد بزنیم ولی قراره من این مهارت رو کاربردی کنم. پس کارهای من، حرف های من، اعمال من به نوعی بیانی از من هستند.
برای فروش تعاریف زیادی هست اما از آنجایی که در پروسه فروش با انسان سر و کار داریم ، اگه بخام فروش را در یک جمله کوتاه تعریف کنم فروش یعنی توانایی برقراری ارتباط.
ما در درجه اول باید فروشنده خوبی باشیم.
خوب سوال من اینه اولین کسی که انسان باید با اون ارتباط برقرار کنه کیه؟
خوب مشخصه، اولین کسی که باید بتونیم(توانایی داشتن) باهاش ارتباط برقرار کنیم خودمون هستیم.
توانایی برقراری ارتباط با خود یعنی فروش به خود، یعنی من خودم را بپذیرم، یعنی من خودم را دوست داشته باشم، یعنی عزتنفس داشته باشم و درنتیجه اعتماد به نفس داشته باشم چون اعتمادبهنفس شاهکلید موفقیت است. فروشنده موفق کسی است که اعتماد به نفس بالایی دارد. و از نه شنیدن نمی ترسه.
نکته دیگه اینکه وقتی که من خودم رو دوست دارم، دیگران را هم دوست خواهم داشت، با اونا به راحتی ارتباط برقرار میکنم و میتونم اعتماد آنها را جلب کنم و فروش اتفاق بیفته.
مثلا اون دختره که قصد ازدواج با یه شخصی رو داره در مرحله اول باید بتونه ارتباط با خودش و اون شخص رو برقرار کنه اون مغازه دار، متخصص بی هوشیه. نصفش میشه اون بنر و کارت ویزیت، بقیش میشه کاری که انجام داده، ارتباطی که با مخاطب خودش برقرار کرده.
یادمه پیش یه دکتری رفتم. ویزیتم که کرد، نسخه دستم داد و گفت بعدی. خیلی بهم برخورده بود. من ادمم ازم نپرسید، دردت چیه؟ کجات درد میکنه؟ اصلا با من ارتباط نگرفت چطور این شخص فهمید درد من چیه. دیگه پیشش نرفتم. البته مریض هم نشدم :)))
فروش یعنی متقاعد کردن دیگران...
پس نسبت به ارتباطات بی توجه نباش. چون یه مهارت بزرگ توی زندگیه. روش کار کن.
دوس دارم نظرتون درباره کسب مهارت و تجربه هاتون در باره ارتباطات رو با من به اشتراک بزارید. بلاخره منم در مسیر یادگیریم...