لیلی عباسی (لام_مث_لیلی)
لیلی عباسی (لام_مث_لیلی)
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

چالش یادگیری | روز سیزدهم | معنای زندگی

حقایق زمانی معنا دارند که با تجربه های شخصی همراه باشند

همیشه وقتی میخام بنویسم براساس تجربیات روزم می نویسم این که اون روز چه چیزی ذهنم رو مشغول کرده و من به چی فکر کردم و بعد میشه سوژه برای نوشتنم. (سوژه عکس از افکارم)

یا مثلا نرونهای مغزم یه اتصالی پیدا می کنند و یه جرقه می زنند و یه فکری یدفه تو ذهنم روشن میشه. البته بماند یه سری نرون ها هم میسوزند..

اینا میشن ایده، چون من خودم با تمام وجود اونا رو حس و لمس میکنم. من فکر میکنم نویسنده (حتی همین نوشته های روزمره) باید خودش بنویسه راوی قصه دیگران بودن نمیتونه اون حس واقعی رو منتقل کنه. مثلا چی و چطوری؟

من اگه شکست بخورم میتونم درباره شکست و درد تک تک سلول هام توی اون ماجرا بنویسم. من اگه عاشق بشم میتونم از حس اون لحظه و گشادی مردمک چشمم و روشن شدن یدفه دنیا حرف بزنم. یا اگه استعداد رو نشناسم نمیتونم بفهمم الان این چیزی که کف اتاقه و پامو روش گذاشتم و کف پام با برخورد باهاش یه جورایی قلقلک میشه اون استعدادست که باید پیداش میکردم.

انسان وقتی با وضعی اجتناب ناپذیر مواجه می شود، و یا با سرنوشتی تغییر ناپذیر روبروست، مانند بیماریِ درمان ناپذیری و یا مبتلا به بعضی از انواع سرطان، این فرصت را یافته است که به عالی ترین ارزش ها و به ژرف ترین معنای زندگی یعنی رنج کشیدن دست یابد. درد و رنج بهترین جلوه گاه ارزش وجود انسان است. و آنچه که اهمیت بسیار دارد، شیوه و نگرش فرد نسبت به رنج است و شیوه ای که این رنج را به دوش می کشد

این بخشی از کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویگتور فرانکل

ما همه توی زندگیامون درد داریم و رنج میکشیم، هممون این لحظاتی که فکر میکنیم بعد از اون لحظه بعدی رو نمی تونیم تاب بیاریم رو داشتیم. اما در کمال نا باوری از تمام اون لحظات عبور کردیم؟

خوب تابه حال به خودکشی فکر کردین؟

من خودم بخام صادق باشم میگم نه. یه روزایی که خیلی خسته میشدم میخابیدم. تمایلم به خواب اونقد زیاد میشد که یدفه یه عالمه می خوابیدم و دوس نداشتم بیدار بشم. این یه واکنش بود.

در مقابل بدترین و تلخ ترین اتفاق زندگیم تا این لحظه فقط گریه کردم. و اون لحظه صدای شکستن خودمو حس کردم. من واقعا از تمام سلول های بدنم صدای درد میشنیدم.

درد و رنج زمانی پایان می‌یابد که به معنا برسید

و بعد اون اتفاقه رخ میداد من ادم جدیدی میشدم

وقتی قادر به تغییر دادن وضعیتی نباشید، باید خودتان را تغییر دهید

خوب حالا چرا میون این همه واکنش خودکشی رو نشونه گرفتی؟

چون واسم سوال شده؟ و خودم تجربه ای ازش ندارم نمیدونمش

  • به نظر من یا ادم ها تحمل یه شرایطی رو ندارند و اون لحظه تصمیم میگیرند که نباشند: و اگه اون لحظه بگذره شاید به ثبات برسند.
  • یا ممکنه اون ادم براساس فلسفه و جهان بینی خودش به این نتیجه برسه که نبودنش بهتره و نخواد باشه- رسیدن به پوچی-: این نفر دوم منصرف شدنش از خودکشی یجورایی خیلی بعیده
  • البته یه نوع سومی هم هست مثل خودکشی مرلین مونرو یا تختی که از جنس موندگاریه. می میرند تا زنده بمونند.در اوج میمیرند تا فراموش نشند (البته این خودش کلی بحث داره ها)

سوالو آقای دست انداز با پست جدیدش انداخت تو ذهنم.

بعد من رفتم و سوال اقای دست انداز رو استوری کردم توی اینستاگرام . و یه عالمه جواب از دوستام گرفتم:

یه نفر که تصمیم گرفته خودش رو بکشه ولی هنوز تردید داره، میاد مغازه تون و شما قراره بهش پیشنهاد بدید که مثلاً قبل از اینکه خودت رو بکشی، این صداها رو گوش بده!، این فیلما رو ببین!، این کتابا رو بخون!، این عکسا رو ببین!، این حرفا رو بشنو!، این...! و بالاخره یه جوری طرف رو به زندگی امیدوار کنید. در این که شما توی این مغازه چی می خواید بفروشید و چه جوری می خواید طرف رو به زندگی برگردونید، کاملاً آزاد هستید.






جواب شما چیه؟

تا الان در جواب به این سوال داشتم یه داستانکی می نوشتم. احتمالا فردا شب منتشر میشه

فقط میخام ذهنتون اماده باشه. پس لطفا به سوال جواب بدین!

پی نوشت: تمام نقل قول های این متن از کتاب انسان در جستجوی معناست، کتاب جدیدی که دارم میخونم و حیف چقد دیر...

چالش یادگیریمغازه خودکشیموفقیتانسان در جستجوی معنامغازه ی زندگی
لیلی هستم یک متخصص سئو ولی همیشه نوشتن جز علایق من بوده و هست (پس می نویسم، چون فکر میکنم نوشته هام میتونه الهام بخش باشه..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید