ویرگول
ورودثبت نام
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

نیشابور؛ شهری که هنوز در خواب ستارگان نفس می‌کشد

در خراسان بزرگ، جایی میان کوه و کویر، شهری آرمیده است که گویی از فرط قدمت، زمان را فراموش کرده.

نامش را هر طور بخوانی، بوی خاک کهن از آن برمی‌خیزد: نِشابور، نیشاپور، یا نِی‌سَه‌پُور. شهری که ریشه‌اش در افسانه و فلسفه تنیده، و سایه‌اش هنوز بر دل تاریخ سنگینی می‌کند.

نیشابور، همان شهری‌ست که شاعران در خوابش دیده‌اند، فیلسوفان در آن به یقین رسیده‌اند، و ستارگانِ علم در آسمانش طلوع کرده‌اند. شهری که اگر گوش بسپاری، هنوز می‌توانی صدای خیام را از دل گورستان قدیمی‌اش بشنوی که زیر لب زمزمه می‌کند:

«می خوردن من حق ز ازل می‌دانست...»


نیشابور؛ روایت آغاز از دل خاک

پیدایش نیشابور را باید در مهِ تاریخ جست. می‌گویند شاپور اول ساسانی آن را بنا نهاد و به نام خود «نِی‌سَه‌پُور» خواند؛ یعنی «بهتر از شاپور».
اما در حقیقت، این خاک پیش از هر پادشاهی، مسکنی برای اندیشه و هنر بود.
هر وجب از این دشت، خاطره‌ی کاروانی را در خود دارد که از چین و ماوراءالنهر آمده و تا بغداد و شام رفته است.
در روزگار شکوهش، نیشابور یکی از چهار شهر بزرگ ایران بود، هم‌پایه‌ی بغداد و بلخ و ری.
بازارهایش پر از رنگ و صدا، و کوچه‌هایش آکنده از بوی زعفران و جوهر خطاطان بود.

اما نیشابور تنها یک شهر نبود؛ ذهنی زنده بود که می‌اندیشید، می‌نوشت و می‌سرود.
اینجا مهد تمدن خراسانی بود؛ جایی که عرفان و عقل، در کنار هم نفس می‌کشیدند.


خیام؛ فیلسوفی با لبخند شک

اگر بخواهیم روح نیشابور را در کالبد یک انسان ببینیم، آن انسان بی‌تردید عمر خیام نیشابوری است.
ریاضی‌دان، منجم، شاعر و متفکری که با چند رباعی، فلسفه‌ی یک ملت را خلاصه کرد.
او از دل نیشابور برخاست و به ستارگان نگریست، و در میان معادلات فلک، شک را به یقین بدل کرد.

خیام، در نیشابور نه‌فقط زیست، بلکه اندیشید به چرایی هستی، به پوچی و لذت، به مرگ و زندگی.
در خاک همین شهر بود که در رباعی جاودانش گفت:

«ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست / بی باده‌ی گلرنگ نمی‌باید زیست...»

و عجب نیست که مزارش نیز همان‌جا باشد؛ میان باغی از درختان انار و بید، جایی که سایه‌ها با باد می‌رقصند.
هر زائر، وقتی به آرامگاهش می‌رسد، در نگاه سنگی خیام، طعمی از فلسفه و اندوه را حس می‌کند.


عطار؛ نیلوفری که از خاک برخاست

نیشابور، تنها شهر شکاکان و ریاضی‌دانان نیست؛ شهر عاشقان و سوختگان است نیز.
در دل همین خاک، فریدالدین عطار به دنیا آمد، همان پیر عارف که روحش در مثنوی‌ها می‌تپد.
او از داروفروشی آغاز کرد، اما درد را در تن انسان نه، در روح او یافت.
کتاب «منطق‌الطیر»ش، پرواز روح ایرانی است به سوی حق.
در آن‌جا، سی مرغ از نیشابور پر می‌کشند تا در نهایت، خودِ خویش را در سیمُرغ ببینند.

اگر خیام نماینده‌ی عقل است، عطار نماد عشق است.
و نیشابور، شهری است که این دو را در کنار هم پروراند —
جایی که شک و شور در یک جام ریخته شد، و شراب معرفت از آن جوشید.


کمال‌الملک؛ تصویرگرِ ناپیدای زمان

چند قرن بعد، نیشابور دوباره ستاره‌ای زایید: محمد غفاری، معروف به کمال‌الملک.
نقاشی که چشمانش جهان را با رنگ می‌دید و با قلم، جاودانه می‌کرد.
او نیز مانند خیام و عطار، اهل تأمل و رنج بود.
کمال‌الملک، نیشابور را در قاب نقاشی‌اش جا داد؛
نیشابورِ غبارآلودِ پس از قاجار، نیشابورِ مردم ساده و دشت‌های بی‌انتها.
مزار او نیز همان‌جاست؛ نزدیک خیام، در باغی که به بوی انار و تاریخ آغشته است.


نیشابور امروز؛ آفتابِ خسته از تاریخ

شاید امروز نیشابور آن شکوه باستانی را نداشته باشد،
اما هنوز، در هوایش عطر اندیشه هست.
بازار قدیمی، مسجد جامع، رباط شرف، دهکده‌ی چوبی و آرامگاه خیام و عطار، همه چون برگ‌هایی از کتابی کهنه‌اند که هنوز بوی مرکب می‌دهند.

در کوچه‌های باریک اطراف میدان خیام، می‌توان صدای دستفروشان را شنید که زعفران و فیروزه می‌فروشند.
فیروزه، نگین آبی نیشابور، هنوز در دل کوه‌های بینالود تراش می‌خورد؛
همان سنگی که قرن‌ها پیش زینت شمشیر پادشاهان بود،
و امروز زینت انگشت مردمی است که هنوز به زیبایی ایمان دارند.


نیشابور در آیینه‌ی فلسفه و هستی

اگر بخواهیم نیشابور را از نگاه فلسفی بنگریم، باید بپذیریم که این شهر، نماد تضادهای ایران است:
خاکی خشک و دلی پُرآب،
مردمی رنج‌کشیده و اندیشه‌هایی درخشان،
گذشته‌ای باشکوه و اکنونی آرام.

در نیشابور، مرگ و زندگی به طرز شگفتی در هم آمیخته‌اند.
در همان جایی که مغولان روزی آتش افروختند و خون ریختند،
امروز نسیم می‌وزد و کودکان بازی می‌کنند.
این یعنی روح نیشابور، فنا را می‌شناسد اما به ماندن ایمان دارد.


نیشابور؛ در جغرافیای سفر

از منظر گردشگری، نیشابور یکی از مقصدهای کم‌نظیر ایران است که کمتر شناخته شده.
برای کسانی که به دنبال تجربه‌ای متفاوت در سفر به خراسان‌اند،
بازدید از آرامگاه خیام، عطار، کمال‌الملک، قدمگاه رضوی، شهر فیروزه و کاروانسرای رباط شرف،
سفری‌ست از دل تاریخ تا لب مرز خیال.

بهترین زمان سفر به نیشابور بهار و اوایل پاییز است؛
وقتی که دشت‌ها پر از لاله‌های واژگون و هوای بینالود خنک و پاک است.
اگر اهل عکاسی باشید، طلوع آفتاب در دشت‌های نیشابور، یکی از شاعرانه‌ترین قاب‌های ایران است.
و اگر اهل تفکر باشید، نشستن زیر سایه‌ی درختان آرامگاه خیام، تجربه‌ای‌ست که در هیچ کتابی تکرار نمی‌شود.


نیشابور در دل مردم

نیشابوری‌ها، مردمی آرام و نجیب‌اند،
با لهجه‌ای که نرم است و دلنشین.
زندگی‌شان ساده است، اما در چشمانشان، هنوز ردّ غرور خراسانی پیداست.
در شب‌های نیشابور، وقتی باد از سمت کوه می‌وزد، صدای نی چوپانان در دشت می‌پیچد.
شهر آرام می‌گیرد، اما گویی هنوز، روح خیام از دور زمزمه می‌کند:

«از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن / فردا که نیامده‌ست فریاد مکن...»


نیشابور؛ نگین جاودانه در دل خاک ایران

در نهایت، نیشابور را نمی‌توان فقط با تاریخ یا جغرافیا تعریف کرد.
نیشابور، حالتِ ذهنی یک ملت است.
شهری است که هم در دل گذشته است، هم در بیداری آینده.
در آن، شک و یقین در آغوش هم آرمیده‌اند،
و خاکش هنوز از حکمت، عطر می‌دهد.

در روزگار ما که همه چیز با سرعت می‌گذرد،
نیشابور همچون پیرِ خردمند، آرام نشسته و به تماشای ماست.
او هزار سال است که می‌گوید:

«زندگی، لحظه‌ای‌ست میان دو بی‌نهایت.
پس بنشین، بیندیش، و از جام هستی بنوش.»


منبع:چت جی پی تی

نیشابورعطار نیشابوریفیروزه نیشابور
۵
۱
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید