نگاهش به قلعه ی آن طرف باتلاق گره خورد, (𝐍𝐨𝐨𝐫)همان قلعه ی نووری که زیبایی اش زبانزد کل جزیره بود.
همه اهالی جزیره آرزو داشتند برای چند ثانیه هم که شده در خیابان طلایی کنار آن قدم بزنند.
تصمیمش را گرفت و راهش را به سمت قلعه تغییر داد.
پرنسس لورا , دستان استخوانی و سردش را بر روی نرده های چوبی سیلو کشید
آرام آرام از پله ها بالا رفت و به در قلعه ی نوور چنگ انداخت
تن خسته ی خود را به سختی می کشید و از پله های نقره ای رنگ
آن با ناتوانی بالا می رفت.
هنوز بدنبال نشانه ای از حیات در آن قلعه بود.
پاهایش دیگر اجازه ی ادامه دادن به او را نمیدادند.
روی زمین یخ زده ی قلعه می نشیند و در سکوت دنبال صدایی می گردد
صدایی آشنا...