استاد "محمد مسعود کیایی" نویسندهی برجستهی کرمانشاهی، زادهی سال ۱۳۳۸ خورشیدی، در سرپلزهاب است.
وی فعالیتهای ادبی خود را به طور جدی از سال ۱۳۶۰، با نوشتن داستانهای کوتاه برای نشریات، ماهنامهها و … سراسری و استانی آغاز کرد.
یکی از داستانهای ایشان با عنوان "در بستر نسیم" در حوزهی دفاع مقدس در سال ۱۳۶۴ به عنوان داستان منتخب ایران برگزیده شد.
همچنین کتاب او با به نام "خاص بانو" از طرف خانهی کتاب و ادبیات ایران به عنوان کتاب سال ۱۴۰۰ انتخاب شد.
▪کتابشناسی:
• مجموعه داستانهای کوتاه:
- به یادم درختی بنشان - ۱۳۸۰ - نشر باغ ابریشم
- کژال (ترجمه به کردی توسط محمدعلی کاکایی چاپ در اقلیم کردستان عراق توسط وزارت فرهنگ کردستان در سال ۲۰۱۱ میلادی)
- وقتی که مرگ آرامش است - ۱۳۸۰ - نشر روزگار - چاپ دوم در سال ۱۳۹۵
- عشق بیخبر میآید - ۱۳۸۵ توسط - نشر روزگار - چاپ دوم در سال ۱۳۹۵
- خاصبانو - ۱۳۹۴ - نشر روزگار - چاپ دوم توسط نشر روزگار در سال ۱۳۹۷
- شاخهای گل - ۱۳۹۷ - نشر گیومه - چاپ دوم توسط نشر سرانه در سال ۱۳۹۸
- سالهای بیسرور - ۱۳۹۷ - نشر گیومه - چاپ دوم توسط نشر سرانه در سال ۱۳۹۸
- قصههای آذر کوچولو - ۱۳۹۸ - نشر روزگار
- قاب عکسها - ۱۴۰۰ - نشر سرانه و نورهان
- خندههای لطیف - ۱۴۰۰ - نشر دیباچه و نورهان
- پس از آن روزها - ۱۴۰۰ - نشر روزگار
و...
• داستانهای بلند:
- روایتهای راویان - ۱۳۹۷ - نشر روزگار
- یاغیاسفندیار و زن اثیری - ۱۴۰۰ - نشر آفتاب
• نثرهای شاعرانه:
- آواز آب - ۱۳۹۴ - نشر روزگار
• مقالات و یادداشتها:
- گذری شتابان - ۱۴۰۰ - نشر سرانه
• کتابهای مجموعه داستان کوتاه که با نویسندگان دیگر مشترک است:
- در حاشیه شط، با علیرضا قزوه، محمدحسین جعفریان و… - ۱۳۷۰ - نشر ادبیات مقاومت
- جنون شیشهای، با داستاننویسان کرمانشاهی - ۱۳۹۹ - نشر دیباچه
- سگ خانوادهی وانگ، با داستاننویسان انجمن ادبی بر بال سیمرغ - ۱۳۹۹ - نشر سیمرغ
و...
▪بریدههایی از کتاب مجموعه داستان وقتی که مرگ آرامش است:
(۱)
شنیده بود از پیشنماز، که چون مرد از چهل سالگی بگذرد و توبه نکند؛ شیطان بر پیشانیش بوسه میزند و میگوید پدرم به قربانت تو دیگر درست نخواهی شد.
(۲)
ندایی در درونش فغان میکرد: «آخ از این زندگی بیوفا. دریغ از جوانی و زیبایی که از بین میرود... افسوس...»
(۳)
در این یک ساله نیز چون بار قبل که توبه کرده و شکسته بود، بییار و یاور مانده بود. در تصور عجول خویش، از رفقای هم پیاله رانده و در کنار مؤمنین مسجدی نیز جایی نداشت. تنها مانده بود.
(۴)
اگر پاهای چابک آهو نبودند نمیتوانست از چنگال مرگ بگریزد و همچنان زنده و زیبا بماند. شتاب او، زندگی به او بخشیده است.
(۵)
غزال زنی جوان بود و بسیار زیبا. نظیر او در آبادیهای آن حول و حوش یافت نمیشد. پس از سالهای کودکی و بازیگوشی و سالهای جوانی و مستی از زیبایی و سپس ازدواج و امیدها و باورها و کار در صحرا و کشتکاری، اینک با وجود سه فرزند دریافته بود گمشدهای دارد. یا حداقل اینکه در زندگی چیزی کم دارد؛ که خود نیز به درستی نمیداند چیست.
▪بریدهای از کتاب پس از آن روزها:
اکبر خندید و گفت: «آها یادم افتاد. وقتی خواهره و ننههه را از دست میده، میره تو چشم آقا معلم.»
- «همین! ولی اینجا نگاهی به دور و برت بکن. ببین کسی به کسی کاری ندارد؟»
اکبر خندید: «آن تعریف مال زمان شاه بود.»
- «باشد. کرمانشاه حالاش هم همی جوریه. فرقی نکرده. عزیزگم این مال فرهنگه. مال اینه که اینها با فرهنگند. با کمالاتند.»
- «این جوریهام که تو میگی نیست. حالا کجاش را دیدی؟ به خدا اگر تو کرمانشاه کاری گیر میآوردم صد سال سیاه پام را اینجا نمیذاشتم. جان تیمور مجبورم که اینجام.»
- «چرا؟»
- «چون که اینجا برای ما نیست. فقط برای تفریح و عیش خوبه. باید پر جیبت پول باشد تا بشت خوش بگذرد. چشمت به خودمان نره. ما داریم حال خشکه میکنیم. امثال ما اینجا خرج پنج روز تفریح را هم نمیتانیم بدیم. همی دخترها و پسرها را سیل بکن. اینها همهشان بچه پولدارند. به اندازهی خرج یک ماه ما را فقط تو یک روز خرج میکنند.»
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
www.avayeparavnews.ir
www.taaghche.com
www.iranketab.ir