مسعود فلاحتمنش

آقای "مسعود فلاحتمنش بیجارکنی" شاعر گیلانی و عضو انجمن ادبی دکتر معین آستانه اشرفیه، زادهی نخستین روز از مهر ماه سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در شهر رشت است.
وی دارای مدرک تحصیلی لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه پیام نور مرکز منجیل است.
اشعار از وی در کتاب "بهارانه ۳" به همت آقای "بهروز مرادی"، در سال ۱۴۰۳ خورشیدی، چاپ و منتشر شده است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونهی شعر:
(۱)
[شب یلدا]
آرام و خرامان در پیچ و خم کوچهها
یلدا کنار سفره رنگین میوهها
خوش عیش میکنند به تمامی شیوهها
پدر، مادر، بچهها
انار دانه دانه
قاچ قاچ هندوانه
سیب، کیوی، نارنگی
میوه از هر رنگی
خوردن آجیل و شیرینی و حلوا
چاشنی صحبت در این شب روا
نمیزند صاحب خانه دندان قروچه
ماهی فراوان در حوضچه
بابا عینک زده فال حافظ میگیرد بیبهانه:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی که بر آید
«شام یلدا رسید، کوته سخن حافظ»
تا که قبول افتد و که در نظر آید.
(۲)
از ادب به دور است حجم تنهایی من
ز روی نحس، خیانت به هزار کینه میدهم
من هزاران بار مجروح شدم به تن و جان
سخن اگر به درازا کشید چون زمینه میدهم
من اسیر زلف یاری اگر شدم با فریب
رسم عاشقی را بنوشم منی که آه به سینه میدهم
برو بختک فقر اگر به خواب دل تنگت آمد
من باز عشق و دلبری با یک سفینه میدهم
نپرس که این همه بداههگویی چیست رفیق
من ندانسته شعر به نثر اضافی دیرینه میدهم
من نگویم که از ادب پر نور است دلم آه
من هزاران حرف بیوزن به قافیهی بدیهه میدهم.
(۳)
ساعت به وقت دیروز
کمربند حیات، گریبان عاشقی را میدرد
و درد
و درد از هجوم بیهودهی واژهها تکیهگاه میسازد.
یادم آید در زاویههای اتاق آبرو خستگی را در حجم وسیع معنا میکرد
و طاقچهای از ابهام سرنوشت نامعلوم
و سکوت شرمندهی حضور
و نااهلان و و ناآگاهان سرمست غرور به تلخی سخن میگفتند
ساعت به وقت دیروز
مرد چشم بسته اندیشههای تنهایی را رسوایی میدانست.
و لحظهها درگذر
و عابرها محبت را بیگناهی در پای دار میدانستند.
و جلاد
و جلاد با آوازی خوش آهنگ جفا را زمزمه میکرد.
در انتهای خماری سکوت
در انتهای خماری سکوت، آرزوی آرامش، شاگرد دانشگاه شور و اشتیاق است.
زخم زبان
زخم زبان نوازش قلم را به سخره میگرفت
و ایدهی نو
بهشت و جهنم را مکان میدانست
ساعت به وقت... خدا را تمنا میکرد
و سمت خدا تردیدی نیست
نام خدا بر لب
اشتیاق حرفی برای شنیدن.
(۴)
رو به غروب
خواب تلخ جان گرفته
«فراتر ازآینه
غبار لبخند،
شوق اندوه مرا به وسعت پرچین بیوسعت،
آرامش میدهد.»
کو قطرهی وهم، در راز تلخ شب
ز پس پردهی ابهام، زخمی بر دل،
شکست راز دانی میکند.
شورم
شیرینم
تلخ
هر چه هستم
دیر زمانی زخم بر دلم پا بر جاست
«و در بیراهههای تنهایی
دویدم
فهمیدم
حرفها، در آهستکی خواب، چرب زبانی میکند..»
قصهها ساز میکنم
نغمهها رنگ میبازند
لبها میلرزند در افسردگی قدمهای قلم،
یا که تلخی خواب.
زنگار فکرم را چاره کن، چارهای ناب
نمیدانم سیلاب بیداری مرا به کجا میبرد
ای شاهد خطا در لحظههای تاریکی و بهت،
غبار زمزمههای مرا به افق نگاهت سپردم.
نمیدانم
نمیدانم، شاید
شاید
خط خطی کردن کاغذ، شعرم، خیابانی میکند.
هر چند این قلم هم رسواست
این قلم
کبوتران حرم را بیابانی میکند.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.shereiran.ir/site/page/39?userid=1850
https://www.pinterest.com
@mswdflhtmnsh
@mflahtmnshs
و...