Ards·۱۲ دقیقه پیشجن زیبای من(بخش پنجم)باد در دشت خوابیده بود، اما قلب سعید مثل طبل قبایل میکوبید.زاریا روی شانهاش سنگینی میکرد؛بدنش گرم نبود…سرد بود.سردیای که مثل یخ اما زند…
مَرجان·۱ روز پیشآرام باش عزیزِ منبنویسید که اندوه بشر بسیار است . . . سلام این اولین متنی هست که قراره بنویسم:متنی که واقعا از ته دلم هست:دنیا جاییست که هیچوقت از دلتنگی…
بابک اشکانیان·۹ روز پیشقضاوتعجیب است…این روزها همه بهراحتی قضاوتت میکنند؛گویی حق دارند به جای تو قدم بردارند،به جای تو فکر کنند،به جای تو تصمیم بگیرندبیآنکه لحظها…
Ards·۱۱ روز پیشآمازون کسی را پس نمی دهدباران شبیه تیغههای سرد از آسمان فرو میریخت و خاکِ دهکدهی «پارا» را به گل سنگین تبدیل کرده بود.مارکوس تازه دو ماه بود آمده بود اینجا؛ جوا…
شادی·۳ ماه پیشچطور از کلافگی های درونی رهایی پیدا کنمدستهای لرزانم را به هم میمالم.یک چیزی در دلم میلرزد، گویی تمام عصبانیتها و ناراحتیهایم از جایی در دل بیرون میآید که هیچوقت نمیخواست…
گنجشک·۴ ماه پیشاپیزود ۲ – اهریمن ساعتگرددادگاه در زمان خودش شک میکند.نه به شروعش اطمینان داردنه به پایانش.من وسطش گیر کردهام؛جایی که ثانیهها بیش از وزن خود، سنگینی میکنند.روی…
حمید کردی داریان·۷ ماه پیشمن یک دلقکم (قسمت اول - داستان جنایی)یک دلقک تنها، یک بطری خالی و سکوتی که کمکم جاشو به چیزی ترسناکتر میده... داستان رو از دست نده.
سایهنویس✨·۸ ماه پیشخاطرهها شبیه آدمها نیستند؛ نمیمیرند...شاید اگه خاطره ها از بین میرفتند.....خیل از دردها بیمعنی میشد....🌱
آن-·۲ سال پیشمی در سودا؛دم من از برای دم زدن نبود و نشد، نشد بشود خام من پخته و دل سوخته.. گویا که او نه حس است و نه جسم، یک منزل است، یک خانه ویران ِغم زده ، یک س…