به سی و دو سالگی رسیده ام،
به سی و دومین صفحه،
یا شاید سی و دومین فصل،
یا حتی سی و دومین دفتر از زندگی ام،
کنار کیک های کاکائویی،
پیش دستی های آرکوپال و ،
کادوهای بدون کاغذ کادو،
که می خواهند؛
برای چند دقیقه،
شادی را هدیه کنند...،
هر سال پاییز ،
کنار کیک و کادوها
و آرزوهای مخفیانه ی هنگامه شمع های ظریف ،
اندوه و دلتنگی از روزهای گذشته،
و ابهام و گنگیِ روزهای آینده،
قلبم را چنگ میزند؛
اما می کوشم به زندگی در لحظه ی حال،
و امید،
و معجزه،
و عشق،
که یک روز هم،
نوبت به خوشی و خوشبختی ما خواهد رسید...