ذهن تنها
ذهن تنها
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

حفره

انگار یک حفره داخل جسم و ذهن و روحم دهن باز کرده باشد؛ یک حفره که تهش تا یک سیاه‌چاله ادامه دارد. یک حفره سیاه و سرد و تاریک و نمور. انگار بالای سر این حفره عریض و عمیق ایستاده‌ام و دارم داخلش را، یعنی داخل وجود خودم را نگاه می‌کنم. و از ترس تاریکی و سیاهی، از ترس سقوط، زبانم بند آمده، نمی‌توانم چیزی بگویم، هیچ فکر و حرفی نیست... بالای حفره، تنهای تنها...


جانروححفرهسقوطتنها میان دو هیچ
‏تنهای دگر منم که چشمم/طوفان سرشک می‌گشاید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید