ذهن سنگین ذهنم و روحم، شده کولهبار داشتهها و نداشتهها. نداشتهها بیشتر از داشتهها بر دوشم سنگینی میکنند.دم به دم، نه فقط وزن این بار کم نمیشود…
فکر در آینه جلو آینه که میایستم، مثلا برای اصلاح صورت، و خود را در آن میبینم، سیل افکار است که سرازیر میشود و منطقهای ذهنی که شکل میگیرد؛ از جلو آ…
زندگی بر دوش هر صبح، کولهبار سنگین «زنده بودن» را به دوش میگیریم و از قله بیافتخار و «رفته از یادِ» روزمرگی بالا میرویم.در انتها، خسته از رنج و ملا…
حفره انگار یک حفره داخل جسم و ذهن و روحم دهن باز کرده باشد؛ یک حفره که تهش تا یک سیاهچاله ادامه دارد. یک حفره سیاه و سرد و تاریک و نمور. انگار…
این به اصطلاح تمدن وقتی توی دام شهر و تمدن و توسعه و فناوری گیر کردهای، شرم داری و میترسی از اینکه حتی ثانیهای و لحظهای از عمرت را «بیهوده» صرف کنی؛ پس خو…
وجه پنهان ما بخشی از شخصیت هر آدمی هست که فقط خودش از اون خبر داره، یه بخش یا بخشهایی هم هست، یا بهتره بگم یه وجه یا وجوهی هم هست که آدم میخواد که غیر…
نوشتن بدون مخاطب وقتی شروع میکنم به نوشتن، و فکر میکنم کسی قرار است این نوشته را بخواند، هی به عقب برمیگردم و کلمهها و جملاتم را ویرایش میکنم؛ اما این…