بخشی از شخصیت هر آدمی هست که فقط خودش از اون خبر داره، یه بخش یا بخشهایی هم هست، یا بهتره بگم یه وجه یا وجوهی هم هست که آدم میخواد که غیر از خودش، یه نفر دیگه هم اون رو بدونه. این افشا شدن باید اتفاق بیفته. وگرنه، یه چیزی همیشه کمه، گُمه، یه انتظار به سر نرسیدهای همیشه توی وجود آدم باقی میمونه و عذابش میده. اگر نگم که عذابش میده، حداقلش اینه که همیشه یه چیزی داره توی وجودش بالا و پایین میپره که خودش رو آزاد کنه، و اگه آزاد نشه، مثل یه خارخار درونی، مثل وقتی که دست و پای آدم ضعف میره، اذیتش میکنه.
این وجه یا بخش، میتونه نوعی از نگاه آدم به محیط اطراف و دیگران باشه، که به خاطر محدودیتها و چارچوبهای اجتماعی و حتی شخصی، نمیشه با همه مطرحش کرد.
این وجه، میتونه امیدها و آرزوهای دستیافتنی و حتی دستنیافتنی هر آدمی باشه.
این وجه، ممکنه بیان یه احساس، یا حتی فقط نحوه خاصی از بیان یه احساس باشه، مثل کاری که یه شاعر و یا یه نویسنده میکنه. حتما هر شاعر و نویسندهای، شعرها و نوشتههایی داره که فقط خودش ازشون باخبره و یا فقط یک نفر دیگه غیر از خودش.
این وجه یا بخش از شخصیت آدم، هر چی که هست، به نظرم اگه مهمتر از وجه بیرونی شخصیت آدم نباشه، کم اهمیتتر نیست. شایدم برای بعضیها، مهتر هم باشه. مثلاً برای درونگراها!