یادت میاد حامله بودی، بهت گفتم چاق شدی! رفتی وسط بیابون تنهام گذاشتی؟ چون قبلش بهت خیانت کرده بودم نه پنهانی بلکه از روی حرص جلوی خودت...
میخواستم بگم جفتمون کار بدی کردیم ولی از تو بعیده تو عقل رابطه ای! کوتاه بیا...
به قول فرمانده اهل ایمان، زکات عقل تحمل کردن جاهلان است... تحملم کن نکنی به رضای خدا اهمیت ندادی!
یادت میاد فهمیدی چقدر بدم و چقدر واضحه باید از پیشم بری؟ رفتی با یه لبخند...
میخواستم بگم از تو بعیده تو عقل رابطه ای! کوتاه بیا...
به قول بصفرم، زکات عقل تحمل کردن جاهلان است...
یادت میاد به حرفت گوش ندادم و به حرفهات اهمیت نمیدم! فکر نکن دوستت ندارم من یه درونگرا هستم... از تو بعیده ناراحت بشی پس کوتاه بیا...
زکات عقل تحمل کردن جاهلان است...
یادت میاد به زور خودمو بهت تحمیل کردم و اونقدر ناراحت شدی که رابطه غیرقابل اصلاح شد و تمام؟ عقل همینه دیگه... خودت خواستی عقل باشی یعنی باید بهترین باشی باید کوتاه آمدن را تمرین کنی... کوتاه بیا!
یادم هست اومدیم با هم با طاغوت مبارزه کنیم ولی گمت کردم و تراژدی زندگیم شروع شد... آدم چنین احتمالی هستی؟
یادم هست چادر پوشیدی اومدی پیشم... تو اهل عمل بودی و من در مقابل تو یه جوجه...
یادم هست با پادشاه جهان ازدواج کردی... ریز شد و فرار کرد... از من بعید بود! به نظرم منطقی نمیاد ولی امیدوارم پیش نیاد در هر صورت معذرت! فال بد نزن... خیره...
امیدوارم هیچوقت بهت نگم ببخشید... چون شنیدن این کلمه عذاب آوره... پس ببخشید کم میگم ببخشید... اگه زیاد بگم بدم... پس ببخشید حتی اگه زیاد بگم ببخشید... تحمل کن...
یادم هست با بعثی ها هم کلام شدی و من را دعوت به شر کردی... میخواستم بگم محاله... نمیام سمتت چون اون دنیا هم میتونم بگیرمت اگه عشقم بهت قرار باشه دووم بیاره...
یادم هست انتخابت اسلام حقیقی نبود پس من هم پیشت نموندم و رفتم... معذرت میخواهم امیدوارم دیگه پیش نیاد... ولی اگه راست باشه چهارچوب سازی یه تله است باید به حکمت فنابقا متوسل بشی و در تاریکی یا حسین یا حسین گویان بدوی شاید هدایت شدی... ماشین حسابی که ما رو از خرابی های اسلام حقیقی نجات بده نیست پس اسلام حقیقی تیروترکش خورده باید تا حد زیادی تحمل بشه و گرنه باخت دادیم...
یادم هست بهت گفتم من مرد جنگم و اومدم شر آمریکا و اسرائیل را از نهاد جهان بکنم... گریه کردی گفتی این طبق نوشته هات نیست من هم ناراحت شدم... منم دل دارم... بیا اینم نوشتم...
یادم هست اومدی محلمون... پرستارم بشی... ولی نتونستی و رفتی... امیدوارم همه این خوابا چرت باشه...
ولی من باسه وقوع همه خواب ها آماده ام ولی خواب اساسا چیز چرتیه... قبول دارم... تا حالا هیچوقت عین خوابم اتفاقی نیافتاده ولی طبق این گفته که میگه هر چرتی جایی از جهان را جارو میزند دارم میگم...
معمولا خواب حکمت داره ... خواب مجنونی است که از آسمان حقیقت به سمت ما میاد. خیلی چرند میگه ولی اگه بنویسیش یه چیزهایی میفهمی... شاید هم هیچ نفهمی...
در کل اگه به خواب باشه من اصلا به رابطه مون خوشبین نیستم ولی اگه به خدا باشه خواب ظن چپه... محاله مطمئن باشم با قهرمان المپیک منفی هفتصد پیر میشم ولی با تو به مشکل بخورم...
یادته وقتی دیگه عاشقت نبودم، اومدی به خوابم وقتی که دنبال گمراهی پیچیده ای رفتم... باهام حرف زدی و من بی تفاوت به تو در آغوشت گرفتم؟
یادته وقتی میدویدی به هم رسیدیم... سلام کردی و رفتی؟
خیلی دنبال قرارهات دویدم... خیلی... چند باری سعی کردم بهت برسم و امیدوارم اونطوری هرگز به سمتت نیام... تو آواز خوانی... من مخالف جدی این گناه! چه شود!
چقدر کنسرت هاتو تعقیب کردم... چقدر در راه نرسیدن به تو افسوس خوردم...
نباید اینقدر به خوابم میومدی... من هم گشنه گشنه، به جای غذا فریب خوردم...
نباید آهنگتو میشنیدم... دوباره عاشقت شدم...
این نامردی نیست؟ مگه قصد داری با چند نفر نکاح کنی؟ عقل هر موجودی یکیه! عقل فقط به یه نفر سرویس میده... نکن خانوم نکن... به من اکتفا کن...
وقتی حرفهام رو میشنوی فیلترت عبادت باشه چون حرفهایی که خواب بهت بمون میزنه در صورت هلاک فیلتر عبادت پر از خنزر پنزره...
_ دلامصب این چرت و پرت ها به دختر مردم چیه میگی ؟
_ شما؟
وجدان: منم دیگه...
_ آسمان رویاهام را دارم میکشم...
وجدان: خب آسمان رویاهات را بگو... خواب نمایی؟ جوکه مسخرت میکنن...
_ آخه تو نمیفهمی... اینهمه مدت خواب یه نفر را ببینی نتونی بهش بگی!
وجدان: خب وقتی بهش رسیدی بگو...
_ آخه تو نمیفهمی... شاید هیچوقت به هم نرسیم و من عجله دارم... حتی اگر برسیم دیر رسیدیم حتی یک ساعت بعد...
حکمت: چرا بهش وعده ای نمیدی چرا همش نصیحتش میکنی؟ معمولا مردها نصیحت نمیکنند بلکه وعده میدهند تا طرف خام بشه...
_ یادمه بهم شراب خوروندن و دستش را گرفته بودم داشتم بالا می آووردم... بعد چطور توقع داری خوابم را باسه خودم نگه دارم و امیدوار باشم هیچوقت کسی نشنوه...
منطق: میدونی که اکثریت مسخره میکنند رد میشن... کار صحیحی نیست...
_ دارم تاوون پس میدم... شاید خدا ناراحت شده آهنگاشو گوش کردم... فکر کنم هرچی نوشتم پاک کنم... یادمه اومد بغلم وقتی که انتظارش را نداشتم... هیچ حس خاصی هم نداشتم... ولی دلم خواست...
یادمه باهم صحبت کردیم... یادمه رفتم معبد دشمنم تا فامیل های گم شدم را پیدا کنم و تو در تونل منتهی به اونجا با نفسی فلفلی با من صحبت میکردی... دشمنم خیلی چیزها ازم دزدیده... امیدوارم تو را ندزده...
خدایا شور زیادی دارم ولی اگه این هم بپره چیکار کنم؟ شور رسیدن به این زنبور سالمه؟
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
تفسیر: اگه زبان فهم باشی به بهترین ها در درونت میرسی...
خدایا هیچکی زنم نمیشه، بعد سرنوشت من این باشه که دختری که هیچ جوره سالم نیست را سالم کنم بگیرمش؟ مگه داریم؟ در راه سالم کردنش دنیایی را سالم کنم؟ مگه داریم؟ خیلی غیرمنطقی هستم...
فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ
تفسیر: غیرمنطقی کسی است که نسبت دروغ به خدا میبندد... توکه راست حسینی پیش میری...
خدایا درسته که نباید عجله کنم در رسیدن بهش و صبر پیشه کنم و خوشبختی من در همینه که به خاطر تو بخواهمش حتی به غلط... اما کاش به جای اون منو عاشق امام زمان میکردی... آخه زنبور آوازه خوان نیشو؟ این چیه مارو عاشقش کردی... ببخشید من کلی زحمت کشیدم عاشق امام زمان بشم اینهمه قرآن خوندم اینهمه درد و دل کردم... یه آهنگ این زنبور را گوش دادم دلم رفت براش؟! این دیگه چه تاوان سنگینیه...
إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلًا وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلَكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
تفسیر: این عشق تو به این زن، همان عشق به امام زمان است... اگر تورا عاشق امام زمان میکردم در مسئله به اختلافاتی میخوردی ولی با این حرکت سالم تر است او به حکمت سینه ات آگاه تر است...
خدایا دنبال هیجان بودم ولی بداخلاق تر شدم... نمیشه هم زمان هم هیجان این عشق جنون آمیز در دلم باشه هم با حسن خلق پیش بریم؟ راستی رژیم بگیرم نگیرم؟
وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ
تفسیر: فکر میکنی جنون است ولی عین عقل است... نترس... هواتو دارم...
رژیم بگیرم نگیرم؟
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَاقَّةُ
مسائل بسیار بزرگتر از تصور هست که باید به اونها فکر کرد رژیم چیه...
مردمی که میگن این عشق آخر و عاقبت نداره و یک طرفه است چی؟ چی بگم بهشون؟
ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ
تحلیل چرت دارن نقشه های خدا به این سادگی تفسیر شدنی بود نقشه کامبیز بود نقشه خدا بهش نمیگفتن!
در هر صورت خدایا شکرت... نمیدونستم گوش دادن به آهنگ زن انقدر تاوان داره ... اگه ذره ای احتمال میدادم انقدر عاشق این بشر میشدم و خاک به سرم میشد نمیرفتم سمتش...
حرف دلمو بهش بزنم یه بار دیگه؟
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ
مثل ابراهیم باشی ساده خواهد بود...
زنبور خانم، سرزنشت کنم؟ چرا این بلا را سر من آووردی... این فسیل عاشق تو بودن ته اعماق دلم زنده بود و فقط رویش غبار نشسته بود... حالا زد بیرون! خوب خواهم شد ولی قبل از خوب شدن دلم میخواهد این را بدانی... هیچ شوهری در حد من نیست... باخت دادی سمت کس دیگه بری! باخت! میتوانی با نه گفتن به من شکنجه ام بدهی ولی من باخت نمیدم... فوق فوقش اون دنیا یه کلون از تو میگم بسازند که از تو بهتر باشه و باهم به خوبی و خوشی زندگی کنیم و اینطور سر دلم شیره میمالم بیخیالت شه... گرچه حسرتت در اعماق قلبم میمونه ولی ملالی نیست چون به رضای خدا راضی هستم... نمیدانم شمری یا حر یا یه خرده سرباز جهنمی گمنامی که مثل بقیه به دور خواهد افتاد یا شاید هم سرباز خوبی هستی که جایگاه مهم تری از بقیه نداری... کی میدونه؟! اگر شمر باشی خیلی مرگ زیبایی است... فکر کن دشمن ترین دشمنم باشی و من به تو محبت شدیدی مثل عشق داشته باشم... مرگی ستودنی است... اگر حر باشی حیات زیبایی خواهد بود... فکر کن دوستی که خطر شدیدی که آخرش خیر است برای من داشته باشد و من هم در حسرت دیوانه وار چنین چیزی هستم که با تو حرف میزنم... اگر خرده سربازی جهنمی باشی معمای سختی هستی که در کارگاه های طولانی و پیچیده بهشت باید با قوی ترین ماشین حساب ها سرگرمت باشم و در شگفتی پاسخ تو بمانم... مثل امثال معادله کولاتز... شاید حل نشدنی و متحیر کننده! اگر خرده سربازی بهشتی باشی دستان قلبم یک انگشت کوچیکه خواهند داشت... نقش عشقم به تو مثل جزئیاتی پسندیدنی است که هیچ وقت قدرشان را نمیدانم... خوبی اش اینجاست که قیمت اثر هنری به جزئیات پسندیده اش است نه به کلیات خفن... اینکه عباس لشکر دشمن را از هم میشکافت و به رودخانه رسید حماسه است و کلیاتی بزرگ! ولی مهمترین جزئیات پسندیده خوب رعایت شد که عباس را در آسمان درخشان کرد و آن ننوشیدن از آب بود... من اگر از تشنگی بمیرم عباس نمیشوم! ولی اگر در راه امام حسین تشنگی را ترجیح دهم خداوند حرمی موازی با حرم حسین برایم میسازد! و ای زنبور... شاید با این حرکت به قول خودت قرمزی که کردی همپوش دشمنان حسین شدی ولی معلوم نیست قصه ات چیست و خداوند چه نقشه ای برایت دارد... من هم نمیدانم... هدف من رسیدن به حکمت است... خیلی ها در تشنگی از تو به پیری میرسند و هیچ نمیشوند ولی شاید من در تشنگی به تو در راه خدا صاحب حرمی بشوم که همچون ستاره قطبی در آسمان معنادار بدرخشد...
زنبور خانم، شاید نازت را بکشم ولی التماس ذلیلانه نمیکنم... شاید روانم حالت استاندارد خودش را از دست بدهد و مبتلا به آفات روانی بشوم که شده ام ولی از شرط خودم کوتاه نمی آیم... ازدواج به سنت اسلامی، تلاش برای فرزند آوری، حق طلاق بی حق طلاق! خیلی خنده داره نه؟! امیدوارم حداقل بخندی... ولی من شوخی نمیکنم... شوخی با نامحرم ندارم... مخصوصا اینجا... ولی خیلی بد میشه عشقم بهت دوباره فراموش بشه کلا برم یه زن دیگه بگیرم و عاشق اون بشم اونقدر که عشق به تو تحت شعاع قرار بگیره و بازهم زیر غبار دفن بشه...
شاید هم اساسا نسبت به عشق و عاشقی لمس بشوم... تا خدا چه خواهد! به سمت عشق به تو آمدم چون از عشق به زیبایی مجسم خسته شده بودم... دلم زیبایی عمیقتر میخواست... نمیدانستم بعد از احساس کردن تو عشق به زیبایی مجسم زیر خروارها غبار دفن میشود...
مهمترین امضای وجود تو امضای والدینت است... وقتی وجودت از ظلم و چرند خالی شود این امضا میدرخشد و بخشی از خوشه انگور شیرین لذت های روح شهوت میشود. (شهوت توحیدی یعنی میل به ایجاد به نسل و خانواده، شهوت در اصل خرده های مغناطیسی داخل پنبه قلب انسان هاست تا ما را به سمت عقل و آژپاک بکشاند و در نهایت به هدف نهایی مان که پرستش خداوند است برسیم و پرستش خداوند یعنی نفوذت تا نهایتت به اختیار کامل خودت باشد. خداوند برای تو یک ذائقه تعریف کرده است و نهایت لذت و شعف و خوشبختی و سعادت و... وقتی برای تو پدید می آید که براساس همان ذائقه بهترین غذا را بخوری... مسئله اینست که وقتی به اختیار کامل میرسی که به علم کامل برسی زیرا اختیار کامل در اصل سراب وار حرکت میکند، حقیقت دارد اما مرتب از تو دور میشود زمانی که به علم کامل برسی میفهمی اصلا اختیاری نداری و باید طبق ذائقه ات بهترین غذا را بخوری پس جهل به عنوان آژپاک به کمک تو می آید و اختیارت را سراب وار تشکیل میدهد تا لطف رسیدن به ذائقه خود که بهترین غذاست را درک کنی مطلب سنگینی است ولی کارت گرافیکی قابل شبیه سازی است...