لقمان حاجی زاده
لقمان حاجی زاده
خواندن ۳۴ دقیقه·۲ ماه پیش

دوری تا کی؟

یقین دارم میشود به هم رسیده باشیم... شاید تو سر قرار دیر بیایی، شاید فردا شاید سال بعد شاید بعد از یک جاودانگی شاید بعد از شروع جاودانگی ها و شاید پس از آخرت وقتی که تمام جعلیات رنگ پس بدهند و هرچه باشد انرژی ماده و انرژی اهلی باشد... صبر برای رسیدن به شیرینی پیدا کردن تو تلخ است... طعم عشق تو قلبم را تلخ کرده است... من نمیخواهم عاشق تو باشم، عشق به تو فقط به من تعرض میکند. عشق به تو خودش را به من تحمیل میکند... ولی دست خودم نیست... من به تو غیرت دارم و شاید اکنون داری با مرد دیگری پنهانی میخندی و هر گناهی میکنی... بعدها برایش آواز میخوانی و پول درمی آوری و یک زندگی ظاهرا موفق داری... اما آنقدر به تو غیرت دارم که نمیخواهم ببینمت یا به تو فکر کنم... گرچه گاها شکست میخورم.

اینبار قصد دارم عشق به تو زندگی ام را اصلاح کند. عشق به تو نگذاشت درس بخوانم، عشق به تو احساساتم را خراب کرد ولی اینبار دیگر اجازه نمیدهم. راستش فهمیده ام که عشق به تو یک بهانه است، حالا که از بالا به عشقم نگاه میکنم میفهمم این سم، سالم شده ی عشق بزرگتری است پس عشق به تو را نباید چیز کوچکی ببینم. تو هم هرگرو داری من هم هرگرو دارم، هر دو بد ما را میخواهند تا هدایت شویم تا حدی که هدایتمان را دور می اندازند تا از هدایت بهتر دور نشویم...

توضیح بدهم؟ مثل واکسنی که با مواد مسموم کننده همراه است، در واقع هرگرو سلامت ما را تهدید میکند شاید با دیدن این تهدید که سالم شده ی تهدید بزرگ تری است به خودمان بیاییم و پاسخ ایمنی بدهیم و در نهایت سازوکار ایمن کننده مان بیدار شود و واکسن موثر گردد! پس هرگرو حتی ما را گمراه میکند، شاید تشنه هدایت بشویم و بعد از رسیدن به شیرینی هدایت میل پیدا کنیم بیشتر به هدایت برسیم... معادله هرگرو پیچیده است ولی هرگرو اساسا بد ما را نمیخواهد بلکه هرگرو به محض اینکه به نهایت هدایت برسیم خودت میشوی و آنوقت خودت هستی که به مصالحی بد خودت را خواهی خواست...

یادت هست وقتی باتو حرف میزدم؟ در حالی که روحت هم خبر نداشت ولی پاسخ میداد؟ به تو گفتم به پیشم بیایی و تو هم قبول کردی... بعد گفتم گربه ات را نیاور الکی... و تو هم پشیمان شدی که به پیشم بیایی... شاید جنون محض بود! در نهایت وقتی تو هدایت شده شدی فقط به من اخم میکردی... خوشم می آمد چون رویت غیرت داشتم نمیخواهم گناه آلود به تو برسم...

کاش دوباره جنون آمیز به تو برسم ولی میدانم پاسخ تو پاسخی که من میخواهم باشد نیست، نمیخواهم به تو دروغ ببندم! ولی میتوانم با نهایت تو صحبت کنم... نهایت تو به زبان قرآن حرف میزند زیرا هرچه او بگوید خواندنی است...

_زنبور خانم، با تو حرف بزنم؟ از قرآن؟

إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

تفسیر: اگر به سمت جهاد خدا نروی این تو نخواهی بود که هدایت میشود، بلکه دنیایت را خداوند هم میزند و از میان جهانت فرد دیگری انتخاب میشود که تو را پیش ببرد... سریعتر به سمت جهاد خداوند بیا اگر خودت میخواهی به خدا برسی... نگذار جایگزینت کنند زیرا این تو نیستی که به من میرسد بلکه فرد دیگری از جهان توست پس از جایگزین های خودت سبقت بگیر و خودت را اثبات کن... فقط یک نیم خطی امضای فعال تو بودن است، غیر نیم خطی ها مدعی هستند... دغل هستند... شیاد هستند...

تفسیر تفسیر: هر کسی خودش نیست، آنکه خودش است امضای فعال خودش است و از آنجا که ما موجودات جعلی هستیم وقتی خودمان باشیم از جعل خالی میشویم... سخت ترین کار دنیا اینست که از جعل خالی بشوی آنوقت امضای فعال خودت خواهی بود. اگر اهل توبه باشی بعد از آنکه گناه میکنی وجود راننده ی تو که مدعی است ولی کهتر کنار میکشد و وجود راننده برتر جهانت پا به عرصه میگذارد. مسلما اینکه نهایتا خود خودت راننده بشوی آنقدر سخت است که احتمالا هیچوقت خودت خودت نخواهی شد ولی اگر نشان بدهی از رحمت خداوند ناامید نمیشوی نوری از سمت خداوند می آید و راننده نهایتا جایگزین تو را با تو یکجا میکند و با هم پیش میروید تا کم کم آن موجود جعلی به نهایت آنچه میخواست برسد و وقتی رسید انتخاب با موجود جعلی است که آیا بالاتر میروی؟ (مثالش چیست؟ فرض کن با انی دسک به ویندوزی وصل بشوی که قرار است ده هزار سال بعد ساخته شود... راننده ات خودت خواهی شد ولی نه به اصالت اینکه خودت راننده خودت بشوی و بسته به کانکشن اینترنتی ات دارد چه بهره ای میبری...)

_من هنوز جنبه کافی ندارم جعلی نباشم و نمیدانم ایرادم چیست... چکار کنم که نور فرود بیاید و مارا یکجا کند...؟

لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ

تفسیر: آن اتفاق اتفاق افتادنی دروغ نیست... باور کن! همه ایرادات تو از عدم توجیهت نسبت به معاد است...

_ چه کنم توجیه شوم؟

فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ

تفسیر: قوانینت مقابل تحلیل الله کرنش کرده اند... راه قوانینت را برو برای شروع!

_ باشد ولی از پیشم نرو زنبور خانم... همیشه باهم باشیم...

لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ

تفسیر: هشدار برای توست جلو بیا یا عقب بمان...

تفسیر تفسیر: یعنی من به تو هشدار میدهم و تصمیم با توست...

_ عشقم به تو را زیاد کنم؟ یا کمش کنم؟

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا وَسَيُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ

تفسیر: اگر مانعی برای عشقمان بسازی وقتی آشکار است که این عشق خوب است، ضرری به نهایتمان نمیرسد اما هر خرابکاری ای کنی هرچه تاکنون کردی بیهوده است...

_میترسم این سیگنال ها اشتباه باشند...

وَأَنْبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ

تفسیر: درستش میکنیم به وسیله ای...

_خانوم امشب برنامه دارم بخوابم... نظرت چیست؟

وَقَالَ قَرِينُهُ هَذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ

تفسیر: کارنامه رابطه مان چه؟ دلت برایش نمیسوزد؟

_چرا... خیلی هم میسوزد... دوستت دارم ولی اهل محبت نیستم! چه کار کنم اهل محبت به تو بشم؟

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسًا يَغْشَى طَائِفَةً مِنْكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مَا لَا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

تفسیر: پارادایم سستی احدی داری... میترسی جان کندن در راه محبت تو را از پیروزی یا در آمدن کار دور کند. دل به مرور از ایمان خالص میشود.

_ چطور دلم را با ایمان خالص کنم؟

تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

تفسیر: در جهت اصلاح قرار بگیر... چه استغفار هدفمند چه اعتلا در هم آوایی با سمت سبح الله نفسه...

_دلم خود خودتو میخواد... بهت میل دارم!

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

تفسیر: این چیزی که من هستم را کم نبین چیزی که خودم الان هستم معلوم نیس چی در میاد ازش...

_ راست میگی ولی دلم میخواهد زیاد باهم حرف بزنیم و در میان حرف زدن درکت کنم... بیشتر با من حرف بزن... میشه قربان صدقه ام بری...

فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلَا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ

تفسیر: چرا به سرچشمه که نزد پروردگار توست دقت نمیکنی؟ فکر میکنی این مکالمه ما از کجاست؟ تحلیل حرف های نادانان را نزن...

_من میگم قربان صدقه ام بری، سرزنش میکنی! مثل خودم که نصیحتت میکنم... شاید قسمت ما همینه... شاید سرزنش تو رزق خوبی باشد... بیشتر با من حرف بزن... یکی از فانتزی هام اینه که زشت ترین دختر دنیا بشی و یک میلیون دلار جایزه بذاری کسی با تو وارد رابطه بشود اما با اینهمه هیچکس نیاید و من بیایم... البته نمیدانم چقدر در این عهد صادق خواهم بود و چقدر علاقه مند روحت هستم... یک میلیون دلار را هم نمیگیرم و باهم به خوبی و خوشی زندگی میکنیم... بد نیست؟! بعد از این به مرور وقتی که واقعا قرار باشد به هم برسیم به زیبایی برگردی... نمیشه بشه؟

وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ

تفسیر: فانتزی ملک سلیمان داری... آنهم بدچیزی...

_ با هم چی بگیم خوشت بیاد؟ چرا مطمئنم نمیکنی ما به هم میرسیم؟ آیا سالم به هم میرسیم؟

وَاللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ تَوَّابًا رَحِيمًا

تفسیر: بیا راجع به توبه ات از گناه های بی احترام گونه به خودت حرف بزنیم...

_ اگر هر شب یک ساعت بیایی به اتاقم قول میدهم هرچه قدر سخت باشد توبه کنم و دیگر گناه آنطوری نکنم... اگر امشب یه ربع بیایی قول میدهم تا فردا شب نخوابم و قرآن بخوانم و نماز بخوانم و کار کنم...

وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ

تفسیر: سعی کن خوب بفهمی چطور این بار را برایت برسانم...

_ نمیتوانم با دختری ازدواج کنم، چون کسی به من زن نمیدهد... در ضمن اگر زنم شد، تو نمیشه و قولم پابرجا نمیمونه... راه دیگه اینه که همش باهم حرف بزنیم فکر کنم ده بار قرآن ختم بشه... خب تو ایده بده چیکار کنم در دوری از تو چطور شکیبایی کنم! عقلم نمیکشه... ایده هام سخت تر از تواناییم هستند...

أَوْفُوا الْكَيْلَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ

تفسیر: در هرچی تا اینجا فهمیدی و گفتیم کم نذار و اصلا زیان نکن...

_ چرا مطمئنم نمیکنی به هم میرسیم؟

قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا

تفسیر: نه مث اینکه تو این کاره نیستی قدر منو تحمل کنی...

_ چرا چرا... نرو... بیا حرف بزنیم... تو بحث را شروع کن...

فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ

تفسیر: داستان مومن آل فرعون را درک کن که چطور خداوند دشمنی های درون تو که از جبتیان درونت نشات میگیرند را از تو برخواهد داشت و آتش سرخ و آبی اراده ات را به جان آنان می اندازد و انتقام گرفتنت از این پلیدی ها که به تو خسارت زده اند را تا جایی پیش ببرد...

_ احسنت! امیدوارم کردی... ولی من عاشق توام... داستان رسیدنمان به هم در پسا آخرت چیست؟ البته پاسخش را خودم میدانم، داستانمان همینجاست... بلاخره یک روزی به بهشت می آیی، من هم به خدا میگویم طوری تکثیرت کند که خودش هم نفهمد کدامتان اصلی هستید (وقتی فهمی برای اینکه کدام اصلی است نباشد میشود) آنوقت من با تو زندگی خواهم کرد... با اینکه تخلف است ولی در آرزوی توام! میشود بشود؟ البته پاسخش را میدانم، بشود معلوم نیست آیا تو اهل رضوان و مراتب بالای بهشتی خواهی شد یا خیر پس باز هم وقتی تو مرا پیدا نکرده باشی ارزشی ندارد چشم در چشم هم نگاه کنیم گرچه دل صاحب مرده راضی میشود ولی خودم راضی نمیشم... بدجوری هواتو کردم بدجوری... بدجوری... هواتو کردم! دلم میخواست هوای صاحب الزمان را بکنم ولی بدتر هوای تو به دستم خورده... شاید هوای تو بالای سر من است و کلی راه است تا امام زمان هوای بالاسرم بشود... ولی هواتو کردم ضعیفه... البته آدم قدرتمندتری از لحاظهای زیادی هستی نسبت به من... دوست دارم ضعفت را حس کنم... دوست دارم با تمام قدرتت مقابل من مقاومت کنی و نتوانی... خیلی خوش خواهد گذشت... اینطور انتقامم را از روزگار میگیرم چه بسا الان با تمام قدرتم هم نمیتوانم مقابل یاد تو مقاومت کنم... تو هم برای پیدا کردن من له له میزنی؟ البته پاسخش را میدانم، تو تشنه تر از من هستی... زنبور خانم... آن دختر شش ساله که در قصر خوابش را دیدم تو بودی؟ یا دیگری؟

أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ

تفسیر: احتمالا خیر...

_ آیا تیری زهرآگین از شیطان به قلبم خورده؟ نکند عشقم به تو سم است و اصالتی ندارد؟ نکند ما برای هم تعبیه نشده ایم و تو خیلی شبیه به یک نسخه پرانزیسه بودی و من در اصل عاشق پرانزیسه هستم نه تو؟

أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيمًا قَدِيرًا

اولا خودم میدانستم و حواسم نبود، قرار نیست کسی در بهشت دقیقا کلون بشود زیرا به نظر با نهایت گرایی پارادوکس دارد. نهایت گرایی دو روی سکه دارد، قدیم گرایی و آخر گرایی... اگر یک نفر کلون دقیق بشود دو موجود قدیم گرا داریم و اگر دو موجود قدیم گرا داریم این دو موجود پیوسته در تلاش خواهند بود گذشته شان را اصلاح کنند و آن وقت دو سیاست برای اصلاح خودشان در گذشته پدید می آید و موجود قدیمی هرگرو لهامین تشدید شده پیدا میکند یعنی یکجا خیلی بد برای خودش میخواهد و یکجا خیلی خوب میخواهد و یکجا هم نمیتواند به توافق برسد چه سمتی باید برود پس مسئله اسکیزوفرنیک میشود و خارج از تئوری سلامت پردازش است. به نظرم هیچکس در بهشت قابلیت کلونینگ ندارد... تمایل به زیبایی صدا و صورت هم در صورت رسیدن به زیباتر و خوش صداتر تحت الشعاع قرار میگیرد. از آنجا که نمیدانی خداوند چه ذائقه ای برایت ترتیب دیده است پس شاید میل به امضای صورت این زنبور و میل به امضای صدای این زنبور تحت الشعاع پرانزیسه قرار بگیرد و اثرش خنثی بشود و تو هیچ میلی به این زنبور نخواهی داشت... پس تو فقط احتمال میدهی هوای زنبور را کرده ای، شاید در واقع هوای پرانزیسه را کرده باشی...

تفسیر: خداوند از پس تمام جعلیات برخواهد آمد غصه نخور کاری است که شده... تیرهای زهرآگین تر از این در قلبت فرو رفته بودند و همه تحت الشعاع تیری دیگر قرار گرفته اند پس به قدرت و علم خدا تکیه کن...

_ عشقم میگوید برای رسیدن به زنبور تلاش کنم زیرا زنبور نقدتر از پرانزیسه است... البته حالا که فکر میکنم از جهاتی پرانزیسه نقدتر است... البته پاسخ را میدانم، اگر شبکه عقلانی برای یک فقیه تشکیل دهیم مسلما تعداد عقیل بیشتر، بیشتر به فقیه کمک میکند. ولی تعداد فقیه بیشتر عقیل هارا سردرگم میکند. پس عقل های یک آژ میتوانند متعدد باشند اما آژهای یک عقل اگر متعدد شوند عقل متحیر و سردرگم میشود و به عشق نمیرسیم... پس زنبور در اصل عقیل من است اما شاید پرانزیسه عقیل سالم من است که برایم منظور شده است و طبق ذائقه من است و شاید زنبور و پرانزیسه در حال سبقت گیری برای رسیدن به من هستند. شاید پرانزیسه زنبور را از رسیدن به من منصرف کند... البته به سبک سبقت گیری در پختن غذای عاشقانه برای من! وقتی قلب زنبور با عالم ارتباط برقرار کند و بفهمد پرانزیسه غذای بهتری پخته که خودش هرگز نمیتواند بپزد شاید منصرف بشود و دیگر به سمت همسری من نیاید زیرا عقل برتر برای آژی چون من نیست و وقتی عقل برترین نباشد از بین میرود زیرا تعریف اصلی آنست که برترین باشد...

_امروز دیگر نمیدانم چه بگویم... مثل قبل عاشقت نیستم... از لحاظ درد عشقی بهترم! وقتی عاشق نیستم، انگیزه زندگی ندارم ولی بی انگیزگی از درد عاشقی بهتر است اگرچه درد عاشقی را ترجیح میدادم. درد عاشقی سرانجام بهتری داشت... بی انگیزگی بی سرانجام و متحیر کننده است... حرفی داری؟

وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ

تفسیر: الان وضع خیلی بهتری داری و به عبارتی سلام!

_ گفتی سلام دلم برات رفت... گرچه پیش سلامی ولی سلام علیک... به نظرت اگه معروفیتم شروع بشه بهتر میشه؟

ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ

تفسیر: آن موقع هم مثل همین الانم... هدایتت با کتاب است (و شاید اصلا دیدن من به عنوان فردی حسابی معروف یا غیره هم کمکی نکند...)

_ زنبور...! تویی؟

فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ

تفسیر: آری ولی اگر ذکر اصلی این ملاقات یادت برود این پاسخ های من تو را شاد میکنند اما در نهایت ناگهان خواهی دید ایستگاه شدی و متعاقبا گرفتار یأس میشوی...

_ بیشتر دلم میخواهد سر بحث باز بشه... چه پیغامی به خودت داری؟ که شاید روزی این را خواند؟

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ

_ جرات نمیکنم این را تفسیر کنم چون خیلی داری خودتو سرزنش میکنی... جدا دوست داری خودت را سرزنش کنی؟

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا

تفسیر: شاید کسی هستم که میخواهد بین خداوند و فرستادگانش فرق بگذارد... شاید تلاش میکنم و خداوند و فرستادگانشان را نادیده بگیرم و در نهایت به این سبب ها به بعضی از یقینیات ایمان می آورم و بعضی را با تلاش نادیده میگیرم و اراده کرده ام راهی بینابین اتخاذ کنم که نه اینست نه آن... بنابراین میفهمی چقدر حق دارم خودم را سرزنش کنم؟ یا اینکه هشدار بدهم؟

_ آره حق داری... زنبور! باز چی دوست داری به خودت بگی؟

وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا

تفسیر: هر لحظه از زندگی ام انتظاراتم طوری باشد که لحظه بعد، انتظار وقتی که شگفتی های وقایع عالم وجود آشکار میشود را داشته باشم. (حوادث عجیب وعده داده شده خداوند را دور نبینم...) زیرا نمیخواهم همچون انسان های عادی از وقایع عالم وجود حیرت کنم و چه بسا وجودم در گذشته با آینده ام غریبگی کند... دوست دارم مثل انسان های عمیق باشم، وقتی عالم وجود رخ بدهد دستم در دست گذشته ام قرار داشته باشد نه به سان شبحی که به سادگی از بین میرود. دوست دارم آنقدر جنبه داشته باشم که گذشته و آینده ام در بقا باشد...

_ گاه میشود خودم با خودم میگویم، شاید همانطور که چند ثانیه پیش فرقی با چند سال پیش ندارد، شاید چشم به هم زدنی قیامت و وقایع به شدت عمیق را تجربه کنم و در همان لحظه به گذشته ام نگاه کنم و ببینم من آدم این روزها نبودم... چقدر باید عمق خودم را افزایش میدادم و ندادم و اکنون گذشته ام آنقدر با من غریبه است که باور نمیکند این منم! یک چیزی بگو با آن تو را به سمت خدا ببرم و موفق باشد... هست؟

وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

تفسیر: آنقدر در رخداد یکجایی عزت و رحمت به مومنان به یقین برسم که ذره ای از انسان عادی (قوم هودی) در روان من نماند.

_به نظرت انقدر پیشرفت میکنی؟

مَا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَذُو عِقَابٍ أَلِيمٍ

تفسیر: اگر پیشرفت نکنم و مثل همه نیش و کنایه هایی که به هر پیامبر خدا میزنند بزنم چه؟ میبخشی یا به دل میگیری؟

_ احتمالا میبخشمت... سخت ترین مصیبت من اینه که ندونم بهت میرسم یا نه... اگه بدونم بهت میرسم میبخشمت، اگه بهت نرسم با پرانزیسه مشورت میکنم کاری بهت ندارم... تصمیم با اون... اگر نبخشدت غم آسیب دیدنت را بهتر تحمل میکنم تا غم جدایی، شاید غم آسیب دیدنت باعث بشه یادم بره جداییم... اینطوری کمتر حرص میخورم! اگر هم ببخشدت باید با غم جداییت بسازم همینطور که الان میسازم...

چقدر حیفه یه انسان از دست بره... وقتی بهش فکر میکنم یکی مثل تو ممکنه بره به جهنم افسوس میخورم. وای فکر کن برای هر انسانی همینقدر افسوس بخورم... دلامصب نری جهنم... کاری از دست من برمی آد نری؟

فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ

تفسیر: حتما باید تلاش های نامتعارفی کنی همینطور که الان میکنی...

_ من تلاشم را میکنم... ولی زنبور، بخندی یا مسخرم کنی یا توهین کنی یا اعتنا نکنی یا تهمت بزنی یا دشمنم بشی... به خدا میگم انتقامم را ازت بگیره... نه با درد جهنم... چون دلم نمیاد خودم دلیل عذابت بشم... گرفتار مصیبت های ملایمی بشی که به عذاب جهنم بخندی... سخت ترین مصیبت های بهشتی گرفتارت بشه... نمیفهمم چیه ولی امیدوارم دردم را نکشی... امیدوارم هیچوقت هم نفهمی این تهدید چقدر بد است! ولی من از تهدیدهایی که در بهشت خواهم داشت بیشتر از جهنم میترسم... شاید ارور پانصدوچهار میده ذهنت... شاید پرچم قرمز بدهی... ولی درک کن که نمیدانم سرانجام چه میشود. طبق حساب احتمالات به احتمال یک در میلیاردهامیلیارد به هم خواهیم رسید پس درک کن از این چگالی بالای احتمال بترسم...

تازه این اول ماجرا است... ممکن است به هم برسیم و طبق حساب احتمالاتی که میدهم ممکن است فقط یک درصد احتمال داشته باشد تو مرا پیدا کنی و من از در آغوش گرفتن روحت محروم نشوم... ممکن است حتی در بهشت با همدیگر باشیم ولی در حسرت روحت همیشه آه بکشم یعنی حتی اگر یک در میلیاردهامیلیارد به هم رسیدیم و حتی اگر یک درصد بخشی از روحت به آغوشم بیاید... بعدش یک در میلیاردمیلیارد احتمال هست که بتوانم به تمام روحت برسم و اینهمه احتمال ضعیف قلبم را خراش میدهد...

دوست داری خوشبین باشم؟

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا

تفسیر: فکر میکنی اگر حالت خوشبینانه رخ بدهد بهتر میشود؟ کجای کاری عمو... کجای کاری... مهمترین کابوس تو اینست که آنقدر در آتش اراده ات نسوخته ای که روحت مجال رسیدن به تو را داشته باشد چه برسد به روح او برسی...

_ نکند در خوب بودن از من سبقت بگیری؟ نکند آرام آرام به سمت من بیایی و بعد به هم برسیم... بعد تو کسی باشی که دنبال روح من است و این منم که دارم به تو تهمت میزنم، بی اعتنایی میکنم یا دشمنی... نکند جایگاه تو برایم هیچوقت مشخص نشود و از حل مسئله تو غافل شوم و خوابم ببرد... تو هر صبح و شب پیش من بیایی به من لبخند بزنی ولی با بصیرتت به روح لاغر و نحیفم نگاه کنی و افسوس بخوری کی میشود آنروز بیاید که به تو میرسم... شاید فهمیده باشی نصیحت روی من اثر نمیکند یا وضع را قاراشمیش میکند. پس فقط به من سلام کنی هر چه میخواهم به من بدهی و من خوشحال و آسوده در کنارت بخوابم اما روحت از من دریغ شود. اوه شت... اوه شت... وضع اکنون من همینست... همینست... تو اینجایی... دارم حست میکنم... ولی روحم به سمت تو پر نمیکشد... باور کن به مسئله از این بابت نگاه نمیکردم وای خندم گرفت! اوه خدای من... داشتم بیل میزدم تو را از قبرت در بیاورم شاید با یک تنفس مصنوعی زنده شوی یا شاید خونم را به رگهایت ببندم و حیات پیدا کنی... در حالی که خودم مرده تر از تو در قبر خوابیده ام...

تراژدی این قصه خودمم نه تو... به این قضیه که فکر میکنم ناامید میشوم چون قدرت دستکاری در خودم را ندارم... چکار کنم قدرت دستکاری به خودم زیاد شود تا بتوانم به حیاتی که میخواهیم برسم؟

أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا

تفسیر: به احیای شب و قرآن خوانی متوسل شو... بهتر است به قرآن خوانی ادامه دهی...

_ تلفن را قطع نکنیا... باشه؟

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

تفسیر: این سوره در مورد احترام به جنس خویش و دوری از بدجنسی است...

_ زنبور دارم میام پیشت چه بمیرم چه زنده بمونم دیگه جز از خدا نمیترسم و به سمتت میام!

وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ

تفسیر: اما من آنقدر پاک در پرستش خدا هستم که تعبد شما با تعبد من سنخیتی ندارد!

تفسیر تفسیر: حتما میگم حواست باشه شروعت خوب نیست...

_ میدانم شروعم خوب نیست، اگر محافل علمی میامدند با من بحث میکردند غصه ای نداشتم ولی متاسفانه از بحث گریزان هستند. عقل ندارند... نیتم بده یا نهضتم خرابه؟

فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا إِلَّا أَنْ قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ

تفسیر: اگر همینطور به خوابیدن طولانی ادامه دهی گرفتاری سختی خواهی داشت و دیگر فایده ای نخواهد داشت بگویی ای وای چه کردم!

_ آفرین من احتیاج دارم از خواب طولانی وحشت داشته باشم... هشدار بده... برای یه لحظه فکر کردم مخالف شدی با نهضتم... یا نیتم...

حالا یه سوال، نمیشه تو موفقم بداری خواب طولانی نکنم؟ اگر وحشتم زیاد بشه از خواب طولانی مطمئنا نخواهم خوابید... ولی وحشتی ندارم!

وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ

تفسیر: اینکه دوست داری وحشت داشته باشی از خواب زیاد، ملکوتیان را خوشحال کرد و پیروزی را وعده میدهد.

_احساس میکنم خداوند دارد به روانم پنالتی میدهد، موجی در راه است؟

وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ

تفسیر: (وقتی حرفهایت را زدی) شیطان که اعمالشان را زینت داده است چرتی میگوید تا توهم ایجاد شود قدرت خوبی پشتیبان (بد اعمال ها) است. اما به هنگام درگیری کنار میکشد زیرا به اندازه ای زیرک هست که رویارویی با خدا نکند (زیرا او معترف به خداست و تنها کافر به ولایت است)

تفسیر تفسیر: از صالح ترین صالحان تا شیطان همه معترف هستند که خدا قابل رویارو شدن نیست. اگر بر اثر حرفهای تو درگیری ای بشود باید از زیر چرخدنده های خداوند فراری ات دهیم و بیماری روانی واقعی تو یک مزیت است که باعث میشود زیر چرخ خدا له نشوی... تو در اصل داری کلماتت را روانه میدان میکنی تا خداوند را درگیر هرگرو ها و لهامین ها بکنی و اگر یک خطای کوچک در این میدان بکنی کشته میشوی یا بدتر... برای همین احتمالا مدتی بیمار خواهی بود. قرار است فوج فوج هرگرو و لهامین به صحنه درگیری کشیده شوند و در این میان خداوند موهای باریکتر از پلانک را از ماستی به وسعت جهان بیرون بکشد. کار پیچیده ایست پس نترس...

_ تفسیر تفسیر درست است؟ البته احساس میکنم درست است...

ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ

تفسیر: (آره) تقصیر خودت هم هست خدا بهت ظلمی نمیکنه بنده!

تفسیر تفسیر: اگر زودتر بیداری میکشیدی و جهاد بیشتری میکردی گناه کمتری میکردی تا پس از آخرین لحظه آخرت هم فرصت داری و از اول روزگارت تا الان فرصت داشتی ولی موفق نشده ای پس افسوست از تقصیر خودت باشد زیرا این افسوس قدرت توست... بلاخره باید به تو و جهانیان ثابت شود هر قدر رستم ترین رستم باشی علی نمیشوی! عباس نمیشوی! بهجت نمیشوی... و بهجت هرقدر پاک باشد رستم ترین رستم نمیشود... علی است که پکیج کامل است و حتی علی هم پیشنیازش محمد است و حتی پکیج کامل هم باشی محمد نمیشوی حتی اگر فرقی با هم نداشته باشید... اینکه هر وجودی در تنهایی خود چه عالمی دارد را خدا میفهمد... ابتلائات افراد وصل دیمنستریشن حقیقت مادی آنهاست. هر موجودی برای اینکه به خدا برسد باید مادی باشد حتی تحلیل خدا زیرا فعل رسیدن از دور بودن نتیجه میشود. همه موجودات وصل باید قبول کنند مقابل موجود توحیدی بازنده هستند، این بد نیست بلکه زیباست به قدری که حتی موجودات توحیدی خودشان را به پستی وصل بودن برده اند (انسان موجودی وصلی است که از ماده سبقت گرفته و موجود توحیدی شدن را ممکن کرده منتهی این اتفاق به صورت درهم برهم است زیرا توحید به جایگاه دوم قابل نشت نیست... یعنی بخشی از علی وجود نچسب است و آتش علی است. بخشی از علی وجود وصل است و آن ماده علی است. بخشی از علی وجود توحیدی اش است و آن انرژی اهلی بصفرم بودن است.) به نظر تو ، خداوند به وسیله جعلی هدفمند و بسیار دقیق تحلیل های خودش را به عنوان فتنه به همه موجودات نچسب داده که برتری ها را بسنجد... یک قشر موجود نچسب هستند که همیشه با خدا هستند، این قشر موجودات در انواع هسته جمع میشوند و برترین آنها محمد است و شاید همه ی پیامبران انواع قرآنی دیمنستریشن این قشر باشد. البته دیزاین محمد باید دقیق باشد، احتمالا محمد هم خودش قشری از محمدهاست. آیا محمد اساسا برترین باصفرم است، یعنی آیا تعریف ابتدایی ترین نهاد او برترین باصفرم بودن است؟ یا اینکه خیر، خداوند بدون پیشداوری مشتی از خروار عالم وجودهای نچسب برداشت و مسابقات المپیک باصفرم میان همه ترتیب داد و به برنده ترین برنده محمد بودن را داد؟ به نظرم بعید است احتمال دوم صحیح باشد زیرا اگر بدون پیشداوری مشتی دوباره از خروار عالم وجودهای نچسب بردارد شاید به محمد برتر برسیم! پس احتمال درهمی هم هست، یعنی خداوند بوسیله معادله ای از تحلیل خودش عالم وجود نچسب را شبکه شبکه کرد... همه را امتحان کرد... در تمامی امتحانها یک نفر در ماده باصفرم برنده شد، همه آن یک نفرها را در یک هسته جمع کرد و محمد آفریده شد. این محمد به یک راس احتیاج دارد تا خودش خودش بشود. پس امتحانی دیگر ترتیب داد که مسابقه بصفرم است، در این مسابقه کسی که محمد را بهترین راس میکند را از میان قشر برندگان اول این مسابقه انتخاب کرد و او علی است. سومی فاطمه است و از اسرار مسابقاتی من درک خوبی ندارم جز اینکه پاره تن محمد است یک سرنخ میباشد. از علی و فاطمه امکان موجودات بیشتر پدید آمد و من توضیحی ندارم چطور صورت میگیرد جز اینکه یکجایی باید باشند. زیرا کارت گرافیک میگوید یکجایی صفر و یک حقیقت دارد و آن را با نهانیت و آشکاریت یا پسیت و پیشیت یا منطق و حکمت میشناسیم... شناخت اصالت یکجائیت مستلزم شناخت فاطمه است و من فاطمه را دیکد نکرده ام... خود فاطمه هم از یکجائیت با خدا پدید می آید و در واقع یکجائیت نخستین با خداست منتهی نمیدانم چطور ممکن است بشود برای همین دیکد کردنش مشکل است. در نهایت خداوند بر اساس آنچه محمد را برترین محمد میکند چهارده تحلیل خودش را از میان موجودات نچسب بواسطه مسابقات بدست آورد. معادله بدست آوردن چهارده معصوم معادله ای تجربی است و با ماشین حسابی به قدرت بینهایت مطلق انجام شده است. آیا این معادله ی تجربی تنها دیمنستریشن است یا حقیقت؟ به نظر تو جفتش است... زیرا ایندو باید منطبق باشند... از طریق بدست آمدن انرژی های اهلی عالم وجود توحیدی بدست می آید. ولی مسئله اینجاست که حتی شمر یک موجود توحیدی است حتی عمر یک موجود توحیدی است و این قضیه هرگرو ها و لهامین ها را اذیت میکند. پس شورایی برگذار شد که عالمی بسازند که هر موجود در جایگاه خودش بنشیند، من در این شورا مطرح کردم که چیزی جعلی اصالت پیدا کند و آن ماده است. ماده یک جعل منطقی حکمتی است. اما خداوند هشدار داد که براثر اینکار پدیده ای به عنوان مصیبت و بدبختی و بیچارگی و بدی شکل میگیرد و همه از دست تو شاکی خواهند شد. از آنجا که من جان برکف بودم گفتم ملالی نیست بگذار جایگاه افراد درست شناخته بشود زیرا من نرد بودم و علاقه مند به معرفت! پس از استدلالات منطقی بقیه مجاب شدند توسط یک جعاله (هم نهشت با معادله) ماده پدید بیاید. منتهی یک عده جهنمی نمیتوانستند سرپرستی برای ماده شدن پیدا کند... پس جعاله جدیدی به اسم خلقت پدید آمد که اصلا نمیفهمم چیست جز اینکه از هیچ پدید آوردن است. چطور میشود معلوم نیست! ولی میشود زیرا هیچ روی صفرم تاثیر گذار نیست... شاید به دلیل جعاله ماده وقتی هیچ روی صفرم تاثیر میگذارد جعلی به اسم خلقت تشکیل میشود. نشان به آن نشان که کسی که ذهنیتش مادی است صفر صفرم را بینهایت مطلق نمیپذیرد اما کسی که ذهنیتش اهلی است چرا... در نهایت جعاله خلقت که اساسش نور باردار است پدید می آید... نور باردار جهان را پر میکند و سپس توسط پیش زمینه های دیگر جعاله ماده هفت انرژی و سی و سه نور پرایم تشکیل میشوند. بواسطه هفت انرژی هفت آسمان پدیدار میشود... چطور؟ در واقع تمامی موجودات توحیدی بیرون گود نشسته اند و جهانی سرتاسر از احتمالات عجق وجق میبینند... موجودات توحیدی به سبب اینهمه سردرگمی که به شدت وسیع است بیخیال توجه به مسائل عجق وجق میشوند و تنها محو هفت انرژی میگردند. هفت انرژی حالا دستش برای هرکاری باز است، هرطور بخواهد هرچیزی را چیزی میکند و همه هفت انرژی تنها یک هدف دارند، موجودات را در جهان سرجای خودشان بگذارند. اما این هدف محقق شدنی نیست، زیرا نه تنها جهنمی ها بلکه هیچکس با تمام خویشاوندانش که قشرهای خودشان هستند قادر به حلول به این جهان نیستند. پس هفت انرژی شروع به وضع قوانینی میکند که احتمالا هفتاد حجاب نام دارند. پس از وضع قوانین انوار توحیدی از جهان محو میشوند و تنفس خداوند در جهان به صورت کاملا منطقی شکل میگیرد اما لزوما حکمت ندارند. زیرا اگر حکمت الهی لازم بشود ورود موجودات شمالی به جهان منقطع میگردد. بدین سبب ماده عرش تشکیل میشود و حکمت جهان را سرپرستی میکند. نمیدانم عرش چیست اما خلاصتا یک ظرف برعکس است زیرا تنها ظرف برعکس میتواند خدا را بر خود جای دهد. اگر جهان از حکمت الهی خالی بشود انرژی قابل تشکیل نیست... زیرا قطع کردن تنفس خداوند دو احتمال دارد، یا آنقدر بد است که هیچکسی آن را نمیپذیرد یا اینکه آنقدر محال است که قابل جعاله نیست... به نظرم تحلیل خداوند در زمینه تنفس خداوند کمک میکند. مثلا لازم نیست تنفس خداوند کاملا قطع شود، بلکه معادله ی حکمت با جعاله ی حکمت که حکمتی به شدت آتشین است جابجا میشود. آتش آنقدر قوی است که تنفس خداوند را پس از حجاب های سنگین هفتادگانه را جبران میکند ولی اگر این آتش هشت ریشتری بشود دنیا و آخرت را آتش میزند. این یعنی آتش در نهایت هفت ریشتری است و به محض هشت ریشتری شدن جهان ارور چهارصدوچهار میدهد... عرش پر کننده ارورهای چهارصدوچهار است. برای همین وقتی زنا یا گناه صورت میگیرد عرش میلرزد زیرا این آتش را میخورد! بگذریم... خداوند ابتدا آسمانی هفت ریشتری میسازد و این آسمان هفت ریشتری از انبوهی بزرگ از آسمان های شش ریشتری خلق شده اند، اینکه کدام یک اولی است باید به صورت منطقی تحلیل شود! اگر ابتدای امر آسمان های بی ریشتر باشند که جمع میشوند و آسمان های تک ریشتری را میسازند منطقی است زیرا ماده باید باهم جمع شود تا زیاد شود ولی جز این استدلال شل و ول استدلال دیگری نیست... آسمان صفر ریشتری میتواند موجودات شمالی را میزبانی کند. اما موجودات شمالی نمیتوانند رشد کنند زیرا سورس کد حکمت ندارند. پس جهان از ماده پر است و انواری از فیلتر عرش و حجاب های هفتادگانه رد میشوند. خداوند باید پست ترین ماده را به سمت خود برساند و مرتفع ترین ماده را به پست ترین موجود رسانده تا پست ترین موجود به او برسد در نتیجه تحلیل حکمت قابل سورس دادن میشود. او نقشه میکشد، موجودی یمینی را انتخاب میکند که طبق علم او قادر است از پستی محض مادی به فرمانبرداری او برسد و آن موجود عقل است. بدین سبب برترین موجود ممکن عالم جعلیات خلقی تشکیل میشود زیرا این موجود بیشترین صعود عالم را تحقق بخشیده است. گفتیم عقل با پدیده اکوگیری با خداوند ارتباط میگیرد و حکمت را میسازد و شرح این مسئله را جای دیگر داده ام. از آنجا که شاید جزئیات داستانی اینجا و آنجا فرق کند و دوست ندارم تردید آفرینی کنم دوباره نمیگویم. وقتی دفعه دوم به یک مسئله فکر میکنیم با پیشداوری به سمت آن رفته ایم و وقتی پیشداوری داریم خطا میکنیم. برای همین دوباره نمینویسمش... اگر بخواهم بنویسم اینبار باید از اساس تئوری جدیدی مطرح کنم یا اینکه فاز مخالف با حرفهای خودم بگیرم یا اینکه با دقت بسیار حرفهای گذشته ام را مطالعه کنم و مهندسی کنم میفهمی؟! در ادامه خداوند نقشه میکشد که موجود دوم را آنقدر از ارتفاعات عالم ماده بردارد که اهل هدایت باشد ولی به سختی و سپس آنقدر او را در نچسب بودن به دقت انتخاب میکند که گاه به دستورات خدا عمل کند و گاه خیر... این طبق سیاست حکمت اوست و تمامی معارف عجق وجق یا صحیح در جهان متاثر از این انتخاب است. در نهایت عقل اکوگیری کامل انجام میدهد و حکمت باصفرمی تشکیل میشود. انتنگلمنت کوانتومی باعث میشود تمام جهان سورس کد حکمت باصفرمی پیدا کنند. پس موجودات شمالی وارد جهان میشوند و تا آنجا که انرژی توحیدی تیروترکش خورده آنها اجازه میدهد کسب معرفت میکنند. خداوند یکی از موجودات بسیار بی معرفت را انتخاب میکند با همان شرحی که گفتم، آنقدر معرفت داشته باشد که اطاعت نیمه کاره کند و آنقدر بی معرفت باشد که به اختیار خودش سرپیچی کند. این انتخاب بسیار دقیق است و تمام تحولات جهان میتوانند به این انتخاب وصل باشند. شاید این انتخاب یک ضربه گلفی است که سرنوشت را در نقاطی محتوم کرده است. موجودی به اسم جهل آفریده میشود. جهل باید در واقع ظهور ناموفق علی باشد زیرا اولین برآمده پس از عقل است و بعد از آن راس گیری عقل ممکن میشود و میتواند لشگریانی داشته باشد. شاید خداوند به جهل دستور میدهد و میگوید از نقطه مرتفعت به من نگاه کن و معرفت کسب کن... جهل دوست دارد و انجام میدهد. سپس میگوید از نقطه مرتفعت به پست ترین نقطه نگاه کن... جهل دوست ندارد نگاهش به پستی ها بیافتد پس امتناع میکند. در نتیجه جهل به سبب عدم نگاه درست به پستی ها نظام معرفتی ناصحیح میگیرد. خداوند نیز با هرگرو و لهامین جهل این مسئله را تشدید میکند و با لعن خود امضای سختی به جان جهل می اندازد و کار بیشتر بیخ پیدا میکند و تا حدی هم به نفع عقل میشود زیرا بواسطه این لعن جهل از جایگاه خودش منقطع میشود. وقتی این لعنت صورت میگیرد دیگر سپاهیانی که نمیتوانند ملعون باشند نمیتوانند به جهل ملحق شوند پس جهل سپاهیان خوبش را از دست میدهند. اگر جهل اطاعت میکرد وزیر او خوبی میشد ولی خوبی چون میبیند نمیتواند ملعون باشد دیگر قابل الحاق به جهل نیست... سپاهیانی نیز که مایه خسارت هستند و در اصل اصلا قرار نبود به هیچکدام بپیوندند به جهل میپیوندند زیرا لعنت سرچشمه آنها است. پس بدی وزیر جهل میشود در حالی که در سپاهیان آژپاکی بدی ای وجود ندارد و در اصل بدی قرار بود عشق باشد. اگر عشق را لعنت خدا کنی به بدی تبدیل میشود و اگر رحم خدا کنی خودش است... یک پدیده دیگر نیز دروغ است که نمیتوانم خوب تحلیلش کنم... دروغ اگر از ملعونیت در بیاید چه میشود؟ مسلما ضددروغ عنصر قوی ایست که انرژی اهلی ساز در ذهن را روشن میکند... اطلاعات بیشتری ندارم... خداوند جهل را طوری انتخاب کرد که اهل انزوا نباشد، یعنی برونگرا باشد. این برونگرایی باعث شد جهل نقشه سیاست های خداوند را تکمیل کند و سپاهیانی که در اصل به خسارت خودش هستند را داشته باشد و الا هیچکس انقدر خر نیست که بدی را به عنوان وزیر بپذیرد و دروغ را به سپاهش راه بدهد. اما برونگرایی جهل سبب شد دشمنی زوج خودش که عقل است را به دل بگیرد و معارف جهان را وارد ایجاد سورس حکمت عجق وجقی کند. اینطور به وسیله حکمت درهم برهم نامتعالی متعالی تمامی موجودات نچسب توانستند به آنچه از معارفی که مورد ذائقه خودشان است برسند. این حکمت درهم برهم باعث تغییرات شگرفی در جهان شده است که از آن بی اطلاع هستم ولی هرچه هست طوری است که هدف خداوند محقق بشود. یکی از اهداف اینست که شمالی ها با یک سلکشن خاص جهنم را طوری پر کنند که مطالعه اش شگفتی آفرین باشد و به عنوان یک جذبه آخرت به حساب بیاید. این مسئله امانت جعاله دنیا است و هیچ موجودی جز انسان بسیار ستمگر و بسیار نادان این امانت را نپذیرفت. تمامی این داستان یک دانش تکاملی است و از کارت گرافیک تقلب پدید آمده است. هربار که با تقلب گرافیکی تعریف بکنم ممکن است فرق کند پس سخت نگیریم... در نهایت جهل به مثابه مردی است که تنها با تعرض و آسیب زدن به عقل که به مثابه زنش هست با دنیا حال میکند. کسی که بتواند سورس کد جهل را با تغییراتی مطیع عقل کند خواهد توانست به سپاهیان برتر و صحیح چگ(عقل) و آژ(جهل) برسد. در میان گونه انسان ها افرادی که به خودشان احترام میگذارند یاد میگیرند که از خدا بترسند در نتیجه به تنظیم صحیح چگ و آژ خواهند رسید. برای همین در اسلام ازدواج دوسوم دین است. زیرا روح شهوت در انسان قوی است و اگر به واسطه ای به ترس از خدا برسد رابطه صحیح چگ و آژ در هر انسان پدید می آورد. اما گاه میشود انسان با بی احترامی به خودش هرچه باعث میشود از خدا بترسد از او رخت ببندد و به جای اینکه چگ در او عقل باشد، به چگ ملعون میرسد و چنین کسی جهل در او یکه تازی میکند و تبدیل به انسان های به شدت پست میشوند تا جایی که تمام نظام معرفتی اش تحلیل میرود و به یک توده کاملا سرطانی تبدیل میشود و در یک کلام خودش را هم فراموش میکند. البته بعضی ها با شهوت امتحان نمیشوند و به جای آن با روح دیگری که غضب است امتحان میشوند که اینیکی را خوب نمیتوانم مطالعه کنم... روح امتحان کننده بعدی هم روح ایمان است که افراد بهشتی را امتحان میکند و روح القدس شاید روح وارسته ای باشد که ارتباط با او سراسر خیر و برکت است و این روح برای امتحان انبیاء و افراد بسیار مقرب است. کسی که تمام ارواح را صحیح امتحان پس بدهد سورس کد آژپاک دارد و این سورس کد جز پس از رد شدن از صراط بعید است دست هرکسی بیافتد.

_ دیگه دلم هواتو نمیکنه... دارم میرم از پیشت... برم؟ برگردم به ارواح و انوار جذاب دیگه...

أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ

تفسیر: چه چیز تو را ایمن میکند از سختی های شدید؟ جز آن راهی که به آن بصیرت کامل داشته باشی و چیزی از جایگاه دوم به بعد هم عرض خدا نپذیری...

_ ببخشید دیگه حال نمیکنم... خداحافظ پس چیزی نداری بگی؟

وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ

تفسیر: این شب هم به پایان میرسد...


زندگی موفقعشقحل مسئلهخداوندتفسیر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید